نام یکی از اسیران روم که به قرطاجنه (کارتاژ) فرار کرد و در آنجا یکی ازرؤساء و پیشوایان بلوای تجار و اصناف که از 241 قبل از میلاد تا 238 ادامه داشت گردید و در سال 239 آمیلکار ویرا به چنگ آورده مصلوب ساخت. (قاموس الاعلام ترکی)
نام یکی از اسیران روم که به قرطاجنه (کارتاژ) فرار کرد و در آنجا یکی ازرؤساء و پیشوایان بلوای تجار و اصناف که از 241 قبل از میلاد تا 238 ادامه داشت گردید و در سال 239 آمیلکار ویرا به چنگ آورده مصلوب ساخت. (قاموس الاعلام ترکی)
خانه و سرای پادشاهان و سلاطین و حکام. (جهانگیری) (برهان). کاخ. کوشک. قصر: چه نقصان دیدی از کعبه تو بی دین که گردی گرد اسپرلوس شاهان. عسجدی، از اندامهای اسطرلاب. (التفهیم بیرونی). فرس. از اعضاء اسطرلاب، پره و دندانۀ کلید: المغبن، جای اسپک کلید. المغرز، جای اسپک کلید. (مهذب الاسماء). و رجوع به اسبک شود
خانه و سرای پادشاهان و سلاطین و حکام. (جهانگیری) (برهان). کاخ. کوشک. قصر: چه نقصان دیدی از کعبه تو بی دین که گردی گرد اسپرلوس شاهان. عسجدی، از اندامهای اسطرلاب. (التفهیم بیرونی). فَرَس. از اعضاء اسطرلاب، پره و دندانۀ کلید: المغبن، جای اسپک کلید. المغرز، جای اسپک کلید. (مهذب الاسماء). و رجوع به اسبک شود
میدان اسب دوانی و میدان جنگ. اسپرس. اسپریز. اسپرز. اسپرسپ. اسفرسف. سپریس. (جهانگیری). اسبریس. (اوبهی). در اوستا بجای اسپریس، چرتا آمده و کلمه مرکب چرتو دراجو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم وندیداد آمده در گزارش پهلوی (= زند، تفسیر اوستا) به اسپراس گردانیده شده و به اندازۀ درازای دو هاسر گرفته شده است. در کتاب پهلوی بندهش، فصل 26 بند اول، درباره اندازۀ هاسر آمده: ’یک هاسر، یک فرسنگ و یک فرسنگ هزارگام و هر گام دوپاست’. چنانکه از لغت اسپراس پهلوی پیداست، جزء آخر آن راس میباشد که در فارسی راه شده. سین پهلوی در فارسی هاء میشود، چون راس = راه، آگاسی = آگاهی، گاس = گاه، ماسی = ماهی و جز اینها. اسپریس از کلمات فارسی است که سین پهلوی در آن مانده است. بنابراین بگواهی مفسر اوستا در زمان ساسانیان و نامۀ پهلوی بندهش، اسپریس میدان تاخت و تاز اسب، بدرازای دو هزار گام است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 صص 224- 225). مؤلف برهان گوید: اسب ریس بر وزن و معنی اسپریز است که میدان و عرصۀ اسب دوانیدن باشد و بکسر اول هم هست و سین دوم نقطه دار هم آمده است و با کیش قافیه کرده اند - انتهی. میدان. (مؤید الفضلاء) (فرهنگ اسدی نخجوانی).
میدان اسب دوانی و میدان جنگ. اسپرس. اسپریز. اسپرز. اسپرسپ. اسفرسف. سپریس. (جهانگیری). اَسبریس. (اوبهی). در اوستا بجای اسپریس، چَرِتا آمده و کلمه مرکب چَرِتُو دراجَو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم وندیداد آمده در گزارش پهلوی (= زند، تفسیر اوستا) به اَسپراس گردانیده شده و به اندازۀ درازای دو هاسر گرفته شده است. در کتاب پهلوی بندهش، فصل 26 بند اول، درباره اندازۀ هاسر آمده: ’یک هاسر، یک فرسنگ و یک فرسنگ هزارگام و هر گام دوپاست’. چنانکه از لغت اسپراس پهلوی پیداست، جزء آخر آن راس میباشد که در فارسی راه شده. سین پهلوی در فارسی هاء میشود، چون راس = راه، آگاسی = آگاهی، گاس = گاه، ماسی = ماهی و جز اینها. اسپریس از کلمات فارسی است که سین پهلوی در آن مانده است. بنابراین بگواهی مفسر اوستا در زمان ساسانیان و نامۀ پهلوی بندهش، اسپریس میدان تاخت و تاز اسب، بدرازای دو هزار گام است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 صص 224- 225). مؤلف برهان گوید: اسب ریس بر وزن و معنی اسپریز است که میدان و عرصۀ اسب دوانیدن باشد و بکسر اول هم هست و سین دوم نقطه دار هم آمده است و با کیش قافیه کرده اند - انتهی. میدان. (مؤید الفضلاء) (فرهنگ اسدی نخجوانی).
به لغت یونانی دوایی است که آن را شیطرج خوانند. گویند هرکه را دندان درد کند آن را برکف دست مخالف گیرد و بر شیب روی نهد درد ساکن گردد. (برهان) (آنندراج). رجوع به سرخنیوس و شیطرج شود
به لغت یونانی دوایی است که آن را شیطرج خوانند. گویند هرکه را دندان درد کند آن را برکف دست مخالف گیرد و بر شیب روی نهد درد ساکن گردد. (برهان) (آنندراج). رجوع به سرخنیوس و شیطرج شود