- اسنان
- جمع سن، دندان ها، سال ها بر آمدن دندان نیش زدن دندان، کلانسالگی پیر شدن جمع سن. سالهای زندگی، دندانها
معنی اسنان - جستجوی لغت در جدول جو
- اسنان
- سن ها، صحنه های نمایش تئاتر، جمع واژۀ سن
- اسنان
- جمع سن، دندان ها، دندانه داس، تیزی مهره پشت، سال های زندگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ایالت
در حال رفعی. دو دو مرد، روز دوشنبه
آبچین پیچی، پنهان شدن، بچه انداختن، دیوانه کردن (آبچین کفن حوله)
آوند رویین آوند مسین
گرم کردن، گریانیدن گرم کردن
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
جا دادن، آرام کردن، آرامانیدن، بی حرکت کردنحرف را
جمع سقن، کمرهای باریک
پارسی تازی گشته اشنان از گیاهان درختچه ایست از تیره اسفناجیان که خاص نواحی گرم و کویری است و گاه در سواحل دریای شور میروید. دارای برگهای متناوب با گلهای منفرد و یا دوتایی (دوقلو) اشنون اشنوم اشنیان بلار بلال
اندوهگین
بالا رفتن دود، افرازه یابی
سنگینی ناگواری، سرکشی در ناز و فراوانی
فرزند نیک آوردن، نیکو گردیدن، دراز شدن
جمع سناط و سناط، کوسگان، ریش بزیان
اوراقی که دارای ارزش مالی باشد، سند، اسناد بها دار
جمع سنخ، بن دندان ها بیخ دندان ها
ماسه ها ریگ های نرم
پرده ها، پوشش ها
سرسنگینی، خشمناکی
دروغ بستن، گماناندن، بد گمان کردن
جمع فن، برده زادگان
جمع فنن، شاخه ها، جمع فن، گونه ها گونه گون آوردن، جمع فنن شاخه ها
جمع کن، پوشش ها، پرده ها فرو پوشیدن در دل نهادن
سست گرداندن مانده کردن
واحد، مردم، حیوان ناطق، آدمی، بشر، آدمیزاد، آدم زاده
نیرومند گرداندن پر مغز گرداندن
جمع این ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک مقابل آنان: (آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک)
فنن ها، شاخۀ درخت ها، جمع واژۀ فنن
نسبت دادن، منسوب کردن، منسوب کردن حدیث به کسی، در دستور زبان علوم ادبی نسبت دادن گزاره به نهاد
سندها، در علم حقوق نوشته های که وام یا طلب کسی را معین سازد یا مطلبی را ثابت کند، جمع واژۀ سند