جدول جو
جدول جو

معنی اسنامه - جستجوی لغت در جدول جو

اسنامه
(اِ مَ)
یک اسنام. رجوع به اسنام شود
لغت نامه دهخدا
اسنامه
پر خوشه از گیاهان
تصویری از اسنامه
تصویر اسنامه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسامه
تصویر اسامه
(پسرانه)
شیر، اسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اساسنامه
تصویر اساسنامه
قوانین و شرایطی برای تشکیل شرکت یا حزب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ / اُ نُ مَ)
یا ذات اسنمه. پشته ایست نزدیک طحفه. (منتهی الارب). ابن قتیبه گوید: اسنمه کوهی است قرب طحفه و صاحب کتاب العین گفته که رمله ایست و قول زهیر مؤید آنست:
و عرّسوا ساعه فی کثب اسنمه
و منهم بالقسومیات معترک.
و گفته اند اسنمه پشتۀ معروفی است نزدیک طحفه، و بعضی گفته اند قریب فلج و حوالی آنرا به وی نسبت کنند و اسنمات گویند، و بعضی دیگر اسنمه (بلفظ جمع سنام) روایت کرده و گفته اند پشته هایی است. و از اشعار ابن مقبل است:
من رمل عرنان او من رمل اسنمه.
توزی گوید: رمل اسنمه کوههایی است از ریگ شبیه به کوهان های شتر. و نیز گفته اند: اسنمه، رمله ایست به هفت روزه مسافت از بصره. عماره گوید: اسنمه ریگ تودۀ محدد طویلی است شبیه به کوهان و آن درپایین دهناء بر راه فلج است اگر بسوی مکه روی آورندو نزدیک آن آبی است که آنرا عشر گویند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
انام. مردمان. مردم. (از فرهنگ فارسی معین) :
نصر است باب میر که فخر انامه بود
بخشیدنش همه زر، با سیم و جامه بود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
اسد. شیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ)
گران کردن بها را.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کوهیست بنی اسد را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
آرمیدن. قرار گرفتن. (منتهی الارب). بیارامیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، وعده وفا کردن طلبیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ / مِ)
کر و فر وخودآرایی و خودنمایی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). خویش آرایی و خودآرایی و هوش و بوش. (فرهنگ شعوری) (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درختی است کوهی.
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بزرگ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بزرگ کوهان کردن شتر را، چنانکه علفی خوب: اسنم الکلأالبعیر. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ مَ)
جمع واژۀ سنام، بمعنی کوهان شتر. (منتهی الارب) ، بیدار کردن. (منتهی الارب). بی خواب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بی خواب گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
بخوابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به انامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بخواب کردن و خوابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ارقاد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
پاداری راست گروی، راستی و درستی، پایمردی، ایستادگی پافشاری، استواری توش راست ایستادن راست شدن، درست شدن، درستی، ایستادگی پایداری پافشاری ثبات، بها کردن قیمت کردن، در مسابقه دوچرقه سواری دو و میدانی اسکی شنا اگر طول مسیر زیادتر از حد معینی باشد بان استقامت اطلاق شود
فرهنگ لغت هوشیار
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده سخن پریشان، انگاره افسانه، اندار: تلخ می آید تو را گفتار من خواب می آرد تو را اندار من میتخت (مقدم جستار مهر و ناهید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحاره
تصویر اسحاره
رومی از داروها تودری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنامت
تصویر استنامت
خفتن خواستن، خود را به خواب زدن، خو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی خواستن، روشن گردانیدن، پیروزی یافتن روشن شدن، مدد خواستن بشعاع روشنی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
همیشه خواستن، همیشه بودن، به درنگ انداختن، همیشگی همیشه خواستن پیوسته خواستن دوام چیزی را خواستن، بدرنگ انداختن، همیشه بودن، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازناگه
تصویر ازناگه
ازناگاه ناگهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استامپ
تصویر استامپ
آلتی که حاوی رنگ یا سیاهی که برای رنگ دادنبه مهر به کار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انامه
تصویر انامه
خوابانیدن، نزار کردن، کشتن انام مردم مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنام
تصویر اسنام
بالا رفتن دود، افرازه یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنمه
تصویر اسنمه
جمع سنام، کوهان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنامه
تصویر استنامه
خفتن خواستن، خود را به خواب زدن، خو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساسنامه
تصویر اساسنامه
بنیادنامه
فرهنگ لغت هوشیار
اسلام پذیر آشتیگر منسوب به اسلام آنچه از تمدن و فرهنگ و جز آن که منسوب به اسلام باشد، پیرو اسلام مسلمان، جمع اسلامیان. یا دوره اسلامی عهد اسلامی. دوره بعد از اسلام. یا قرون اسلامی. قرنهایی که از آغاز اسلام ببعد سپزی شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انامه
تصویر انامه
((اَ مَ))
انام، مردم، مردمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساسنامه
تصویر اساسنامه
بنیاد نامه
فرهنگ واژه فارسی سره