جدول جو
جدول جو

معنی اسناق - جستجوی لغت در جدول جو

اسناق(شِ بَ دَ / دِ)
اسناق نعمت کسی را، پروردن نعمت کسی را، خوش عیش شدن: اسنقه النعیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اسناق
سنگینی ناگواری، سرکشی در ناز و فراوانی
تصویری از اسناق
تصویر اسناق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسحاق
تصویر اسحاق
(پسرانه)
خندان، نام پسر ابراهیم (ع) و ساره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسناد
تصویر اسناد
سندها، در علم حقوق نوشته های که وام یا طلب کسی را معین سازد یا مطلبی را ثابت کند، جمع واژۀ سند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسواق
تصویر اسواق
سوق ها، جاهای خرید و فروش کالاها، بازارها، جمع واژۀ سوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسناد
تصویر اسناد
نسبت دادن، منسوب کردن، منسوب کردن حدیث به کسی، در دستور زبان علوم ادبی نسبت دادن گزاره به نهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسنان
تصویر اسنان
سن ها، صحنه های نمایش تئاتر، جمع واژۀ سن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعناق
تصویر اعناق
عنق ها، گردن ها، جمع واژۀ عنق
فرهنگ فارسی عمید
یکی از نوکران شهزاده یساور که از جانب وی ودیگر شهزادگان با جمعی دیگر بعنوان ایلچی نزد ابوسعید رفت. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی حافظ ابرو ص 81)
لغت نامه دهخدا
به زبان خوارزمی به معنی شحنه و محتسب است، (شعوری ج 1 ورق 170) :
از شراب عشق تو عالم همه مستانه شد
باسناق دهر میگیرد مگر هشیار را،
ابوالمعانی (از شعوری)،
این کلمه صورت محرف باسقاق است، رجوع به باسقاق و باسقاقی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شنق. (اقرب الموارد). رجوع به شنق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام هشتمین مؤسسۀ کعبه بود که توان آنرا مؤسسۀ پرداخت دیه و غرامت نامید. این مؤسسه بدست تیره تیم اداره میشد و وظیفۀ آن ترتیب پرداخت دیه ها و غرامت ها بود و اگر رئیس این مؤسسه پیشنهادی در آن باب به قریش میداد، آنرا می پذیرفتند. رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان ص 20 وترجمه فارسی آن بقلم علی جواهر کلام ج 1 ص 21 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
اشناق قربه، به شناق (دوال تسمه) بستن سر مشک را. (منتهی الارب). بستن سر مشک و بدست گرفتن سر دوال آن به دو دست. (از المنجد). سر مشک ببستن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از اعلام است. علم ٌ اعجمی لایصرف. (اقرب الموارد). اسم عجمی لم تصرفه للتعریف و یصرف ان نظر الی انه مصدر فی الاصل من اسحقه السفر اسحاقاً، ای ابعده. (منتهی الارب). اسحاق اعجمی و ان وافق لفظ العربی، یقال: اسحقه الله یسحقه اسحاقاً. (المعرب جوالیقی ص 14). و کلمه به معنی خندان است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن یحیی. ابن قتیبه و ابن عبدربه ذکر او آورده اند. رجوع بعیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 305 و عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 50 و 211 شود
ابن قبیصه. جاحظ و جهشیاری ذکر او آورده اند. رجوع بکتاب البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 165 و کتاب الوزراء و الکتاب چ مصر ص 38 شود
ابن اسماعیل مکنی به ابویعقوب. از بزرگان. معاصر القاهر بالله ابوالمنصور محمد بن المعتضد. رجوع به حبیب السیر جزء 3 از ج 2 ص 107 شود
ابن علی بن عبدالله بن عباس. ابن عبدربه از او نقل قول کرده است. رجوع به عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 5 صص 346- 347 شود
ابن ابراهیم بن یونس البغدادی الورّاق المعروف بالمنجنیقی. مکنی به ابویعقوب. رجوع به منجنیقی و الاعلام زرکلی ج 1 ص 96 شود
ابن ابی اسرائیل. از فقها و محدثین عهد متوکل. رجوع بمناقب الامام احمد بن حنبل تألیف ابن الجوزی چ مصر ص 375 و 386 شود
ابن عیسی العباس. جاحظ ذکر او آورده. رجوع به کتاب البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص 243 و 266 و ج 3 ص 80 و217 شود
ابویحیی. رجوع به اسحاق بن عبدالله انصاری شود، ناویدن، پهن گشتن. پهنا گشتن، طویل گردیدن، بر روی افتادن. (منتهی الارب)
ارمنی. وی نایب قرابوغا شحنۀ مغولی بغداد در اوایل سلطنت اباقاخان (663- 680 هجری قمری) بود. رجوع بتاریخ مغول ص 201 شود
ابن ابی محمد یحیی بن المبارک العدوی الیزیدی. او زاهد و از اهل حدیث بوده است. (ابن الندیم). و رجوع به یزیدیین شود
موصلی. رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن میمون... موصلی و رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 2 ص 86 و الجماهر ص 154 شود
ابویعقوب. رجوع به ابویعقوب اسحاق شود، یا ناقۀ بسیارشیر که آواز دوشیدن شیر آن شنیده شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ مَ نَ)
کهنه شدن. (تاج المصادر بیهقی). کهنه شدن جامه: اسحق الثوب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انساق
تصویر انساق
آهنگین گویی روش نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعناق
تصویر اعناق
جمع عنق، گردن ها جمع عنق گردنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناق
تصویر احناق
سخت کینگی لاغر گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباق
تصویر اسباق
جمع سبق، گرو بندها: آن چه بدان ها گرو بندند پیشی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحاق
تصویر اسحاق
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشناق
تصویر اشناق
تاوان زخم ستدن، ستمگری دراز دستی، با دوال بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواق
تصویر اسواق
جمع سوق، بازارها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سن، دندان ها، سال ها بر آمدن دندان نیش زدن دندان، کلانسالگی پیر شدن جمع سن. سالهای زندگی، دندانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناق
تصویر ایناق
ترکی همگوشه (ندیم) ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنام
تصویر اسنام
بالا رفتن دود، افرازه یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناع
تصویر اسناع
فرزند نیک آوردن، نیکو گردیدن، دراز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناط
تصویر اسناط
جمع سناط و سناط، کوسگان، ریش بزیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناد
تصویر اسناد
اوراقی که دارای ارزش مالی باشد، سند، اسناد بها دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناخ
تصویر اسناخ
جمع سنخ، بن دندان ها بیخ دندان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنان
تصویر اسنان
جمع سن، دندان ها، دندانه داس، تیزی مهره پشت، سال های زندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعناق
تصویر اعناق
جمع عنق، بداخلاق ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایناق
تصویر ایناق
ندیم، مقرب، مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسواق
تصویر اسواق
جمع سوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسناد
تصویر اسناد
((اِ))
نسبت دادن چیزی به کسی، منسوب کردن حدیث به کسی
فرهنگ فارسی معین