جدول جو
جدول جو

معنی اسلنقاع - جستجوی لغت در جدول جو

اسلنقاع
اسلنقاع برق، منتشر و پراکنده شدن آن: اسلنقع البرق.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ لَحَ)
گوارائی خواستن از: طعام یستنجع به (مجهولاً) ، طعام که گوارائی خواهند از وی و فربه شوند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
برگردیدن گونه: اسقع لونه (مجهولاً) ، برگردید گونۀ او. (منتهی الارب) ، مرد درازبالا یا بزرگ استخوان، شتر بی پشم، شترمرغ کژگردن. مؤنث: سقفاء (در همه معانی). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سنع
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
دراز شدن.
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
مرد درازبالا. (منتهی الارب). رجوع به سلنطع شود، دیوانه. (منتهی الارب). یاوه گو. (ناظم الاطباء) ، بیهوش. (منتهی الارب) ، دل شده در سخن خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگردیدن گونه. (منتهی الارب). لون بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به التفاع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برگردیدن رنگ. تغیر لون. یقال: استقعلونه (مجهولاً) ، وقتی که تغییر کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بانگ برآمدن از انگشتان، روشن کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) ، روشن شدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). تابان شدن. درخشان شدن. بسیار روشن شدن. (ناظم الاطباء) ، مشتعل کردن. شعله ور ساختن. (یادداشت دهخدا) ، زدودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ پَ)
تناور و فراخ شکم گردیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ضَ)
بنشست هبنقعه نشستن و آن نشستن بر پی پاشنه پای باشد یا هر دو پای را واداشته و هر دو ران را بشکم چسبانیده بر سرین نشستن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بر سر انگشت نشستن در وقت چیزی خواستن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ دَ / دِ)
برآمدن بسوی چیزی تا بنگرد آنرا. (منتهی الارب). برآمدن بسوی چیزی نگریستن آنرا
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
بر روی افتادن. (منتهی الارب). بر قفا خفتن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گذاشتن طعام را
لغت نامه دهخدا
(فِنَ / نِ نِ)
بشتاب گریختن از سختی. (منتهی الارب) ، علف جای. ج، ادارین
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ کَ / کِ)
استرقاع ثوب، درپی خواه شدن جامه. (منتهی الارب). محتاج وصله شدن جامه. بپاره آمدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). بوژنگ آمدن جامه. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
بلند گردیدن پستان گوسپند. (منتهی الارب) ، چیزی نفیس و گرامی پیدا کردن، چیزی گرامی خواستن، کریم و گرامی یافتن. (منتهی الارب). گرامی شمردن. گرامی دریافتن
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ)
چشم داشتن بوقوع چیزی. (منتهی الارب). انتظار. (زوزنی). چشم داشت چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
فرودآمدن در غدیر و غسل کردن مانند کسی که خنک شدن خواهد. (از منتهی الارب). استنقع فی الغدیر، اذا نزل فیه و اغتسل کأنه ثبت فیه لیتبرّد. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
بر قفا خفتن. (منتهی الارب). اسلنطاع. ستان خفتن. طاق باز خوابیدن. بر پشت خفتن
لغت نامه دهخدا
(دیرْ)
ستان خفتن. (منتهی الارب). بپشت خوابیدن. اسلنقاء
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
برق جهان و پراکنده شونده در ابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سقع
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
سخت شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
فهمیدن کلام را، مدهوش ساختن، نیکو نمودن عشق رابر کسی. (منتهی الارب). منه قوله تعالی: کالذی استهوته الشیاطین فی الارض حیران. (قرآن 71/6)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ شِ)
بها کم کردن خواستن مشتری. (منتهی الارب). کم کردن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). چیزی کم کردن خواستن. استحطاط
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برهانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برهانیدن کسی را از کسی. (منتهی الارب). رهانیدن کسی را. رهاندن. انقاذ. تخلیص.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استنقاص
تصویر استنقاص
ارزان خواستن کاهش بها خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن در چاه، فریاد زدن، گشتن آب: دگرگونی آب، سیراب کردن، شستن شست و شو، ایستادن آب گرد آمدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاع
تصویر استیقاع
چشم داشتن، چشم به راه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلاع
تصویر اسلاع
جمع سلع، مانندها، همزادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناع
تصویر اسناع
فرزند نیک آوردن، نیکو گردیدن، دراز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاع
تصویر انقاع
در آغشتن، خیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنقاه
تصویر استنقاه
سخن دریافتن سخن شناختن
فرهنگ لغت هوشیار