موضعی است. (منتهی الارب). موضعی در بادیه و در آن یکی از جنگهای عرب وقوع یافت. عنتره راست: فان یک عزّ فی قضاعه ثابت فان لنا برحرحان و اسقف. ای لنا فی هذین الموضعین مجد. و ابن مقبل راست: و اذا رأی الورّاد ظل باسقف یوماً کیوم عروبه المتطاول. (معجم البلدان)
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی در بادیه و در آن یکی از جنگهای عرب وقوع یافت. عنتره راست: فان یک عزّ فی قضاعه ثابت فان لنا برحرحان و اسقف. ای لنا فی هذین الموضعین مجد. و ابن مقبل راست: و اذا رأی الورّاد ظل باسقف یوماً کیوم عروبه المتطاول. (معجم البلدان)
از یونانی اپیسکپس، رئیس ابرشیه. رئیس اسقفیه. حاکم ترسایان. (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است. (مفاتیح) (محمود بن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند و عالم دین و پیشوای ایشان. (غیاث). قاضی ترسایان و مهتر ایشان و زاهد زنجیرپوش و فی التاج کلانتر ترسایان و فی زفان گویا انجیل خوان و در دستور مذکور است دانشمند ترسایان که خوش آواز باشد. (مؤید الفضلاء). قاضی ترسایان را گویند و شخصی را نیز گویند از ایشان که بجهت ریاضت خود را بزنجیر بندد. گویند این لغت عربی است. (برهان قاطع). صاحب منصبی از مناصب دینی نصاری و او برتر از قسیس و فروتر از مطران باشد. مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول بطریق است و پس از آن جاثلیق و پس از آن مطران و پس از آن اسقف و پس از آن قسیس و پس از آن شماس. پیشوای ترسایان در دین یا پادشاه فروتنی کننده در روش و رفتار خود یا دانشمند ترسایان یا بالاتر از قسیس و کمتر از مطران. سقف. سقف. ج، اساقفه، اساقف. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). جوالیقی گوید: و اسقف النصاری، اعجمی معرّب و قالوا اسقف بالتخفیف و التشدید و یجمع اساقفه و اساقف و قد تکلمت به العرب. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 35). در قاموس کتاب مقدس آمده: اسقف، ناظر (رسالۀ اول تیموتاوس 3: 2) و آن معرّب لفظ یونانی است و بمعنی وکیل میباشد، بطوری که یوسف در خانه فوطیفار وکیل بود. (سفر پیدایش 39:4). و یا مثل آن سه هزار تنی که در هیکل وکیل و مباشر امور خلق بودند. (رسالۀ دوّم تیموتاوس 2: 18). و در عهد جدید لفظ شیخ بدین معنی آمده، نهایت آنکه لفظ اسقف از یونانی استعاره شده دلالت بر خود منصب دارد و لکن مقصود از قسیس یا شیخ شخصی است موقر که مباشر تکالیف مجمع یهودی باشد. (اعمال رسولان 20: 17 و 28. رسالۀ فلیمون 1: 1 و رسالۀ اول تیموتاوس 3: 1و رسالۀ تیطس 1: 5). لهذا کشیشان و اسقفان در عصر رسولان تعلیم و بشارت داده پیشوائی جماعت را بر خود قبول کردند چنانکه پطرس مسیح را شبان و اسقف خطاب کرده میگوید: ’و لکن الحال بسوی شبان و اسقف جانهای خود برگشته اید’. (رسالۀ اول پطرس 2: 25). و پولس حواری نیز (در رسالۀ اول تیموتاوس 3: 2 و رسالۀ تیطس 1: 5 و 7) صفات و خصایل اسقف را ذکر کرده مسیح رانمونۀ اعلی و اعظم ایشان قرار میدهد - انتهی. سکوبا: همه اسقف و موبد و رای زن بیکسو شدند اندر آن انجمن. فردوسی. که با اسقف نیکدل پاک رای زدیم از بد و نیک هر گونه رای. فردوسی. چو در شهر آباد چندی بگشت از ایوان بدیوان قیصر گذشت به اسقف چنین گفت کای دستگیر از ایران یکی نام جویم، دبیر. فردوسی. ز اسقف بپرسید کز نوشزاد وز اندرزهایش چه داری بیاد. فردوسی. ببانگ و زاری مولوزن از دیر ببند آهن اسقف بر اعضا. خاقانی. مرا اسقف محقق تر شناسد ز یعقوب و زنسطور و ز ملکا. خاقانی. نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس رومی لحاف زرد بپهنا برافکند. خاقانی. اسقف ثناش گفتا جز تو بصدر عیسی بر دیر چارمین فلک من رهبری ندارم. خاقانی. - اسقف شدن، تسقف. (منتهی الارب). - اسقف گردانیدن، تسقیف. (منتهی الارب)
از یونانی ِ اِپیسکُپُس، رئیس ابرشیه. رئیس اسقفیه. حاکم ترسایان. (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است. (مفاتیح) (محمود بن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند و عالم دین و پیشوای ایشان. (غیاث). قاضی ترسایان و مهتر ایشان و زاهد زنجیرپوش و فی التاج کلانتر ترسایان و فی زفان گویا انجیل خوان و در دستور مذکور است دانشمند ترسایان که خوش آواز باشد. (مؤید الفضلاء). قاضی ترسایان را گویند و شخصی را نیز گویند از ایشان که بجهت ریاضت خود را بزنجیر بندد. گویند این لغت عربی است. (برهان قاطع). صاحب منصبی از مناصب دینی نصاری و او برتر از قسیس و فروتر از مطران باشد. مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول بطریق است و پس از آن جاثلیق و پس از آن مطران و پس از آن اسقف و پس از آن قسیس و پس از آن شماس. پیشوای ترسایان در دین یا پادشاه فروتنی کننده در روش و رفتار خود یا دانشمند ترسایان یا بالاتر از قسیس و کمتر از مطران. سُقف. سُقُف. ج، اساقفه، اساقف. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). جوالیقی گوید: و اسقف النصاری، اعجمی معرّب و قالوا اسقف بالتخفیف و التشدید و یجمع اساقفه و اساقف و قد تکلمت به العرب. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 35). در قاموس کتاب مقدس آمده: اسقف، ناظر (رسالۀ اول تیموتاوس 3: 2) و آن معرّب لفظ یونانی است و بمعنی وکیل میباشد، بطوری که یوسف در خانه فوطیفار وکیل بود. (سفر پیدایش 39:4). و یا مثل آن سه هزار تنی که در هیکل وکیل و مباشر امور خلق بودند. (رسالۀ دوّم تیموتاوس 2: 18). و در عهد جدید لفظ شیخ بدین معنی آمده، نهایت آنکه لفظ اسقف از یونانی استعاره شده دلالت بر خود منصب دارد و لکن مقصود از قسیس یا شیخ شخصی است موقر که مباشر تکالیف مجمع یهودی باشد. (اعمال رسولان 20: 17 و 28. رسالۀ فلیمون 1: 1 و رسالۀ اول تیموتاوس 3: 1و رسالۀ تیطس 1: 5). لهذا کشیشان و اسقفان در عصر رسولان تعلیم و بشارت داده پیشوائی جماعت را بر خود قبول کردند چنانکه پطرس مسیح را شبان و اسقف خطاب کرده میگوید: ’و لکن الحال بسوی شبان و اسقف جانهای خود برگشته اید’. (رسالۀ اول پطرس 2: 25). و پولس حواری نیز (در رسالۀ اول تیموتاوس 3: 2 و رسالۀ تیطس 1: 5 و 7) صفات و خصایل اسقف را ذکر کرده مسیح رانمونۀ اعلی و اعظم ایشان قرار میدهد - انتهی. سکوبا: همه اسقف و موبد و رای زن بیکسو شدند اندر آن انجمن. فردوسی. که با اسقف نیکدل پاک رای زدیم از بد و نیک هر گونه رای. فردوسی. چو در شهر آباد چندی بگشت از ایوان بدیوان قیصر گذشت به اسقف چنین گفت کای دستگیر از ایران یکی نام جویم، دبیر. فردوسی. ز اسقف بپرسید کز نوشزاد وز اندرزهایش چه داری بیاد. فردوسی. ببانگ و زاری مولوزن از دیر ببند آهن اسقف بر اعضا. خاقانی. مرا اسقف محقق تر شناسد ز یعقوب و زنسطور و ز ملکا. خاقانی. نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس رومی لحاف زرد بپهنا برافکند. خاقانی. اسقف ثناش گفتا جز تو بصدر عیسی بر دیر چارمین فلک من رهبری ندارم. خاقانی. - اسقف شدن، تسقف. (منتهی الارب). - اسقف گردانیدن، تسقیف. (منتهی الارب)
فقیر محتاج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بی چیز و محتاج باشد. (از اقرب الموارد) ، مال نفیس یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مال پربها یافتن. (از اقرب الموارد) ، بلا و سختی آوردن، یقال: اعلقت و افلقت، ای جئت بعلق فلق. (منتهی الارب). بلا و سختی آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلا و گرفتاری پدید آوردن: اعلقت و افلقت، ای جئت بعلق فلق. (از اقرب الموارد) ، فراگرفتن دو شتر را به رسن دلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کنار رسن دلو دو شتر را بهم بستن. (از اقرب الموارد). یقال: اعلق بالغرب بعیرین، ای قرنهما بطرف رشائه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، علاقه ساختن برای تازیانه و کمان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علاقه قرار دادن برای کمان و جز آن که به آن تعلق گیرد. (ازاقرب الموارد). چیزی را علاقه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، در دام افکندن شکار را، یقال للصائد: اعلقت فادرک، ای علق الصید بحبالتک. (منتهی الارب). در دام افکندن شکار را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدام افکندن صیاد صید را. (از اقرب الموارد) ، چنگال درزدن بچیزی. و منه الحدیث: اللدود احب الی من الاعلاق. (منتهی الارب). چنگال درزدن بچیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناخن یا چیزی که بدو ماند بجایی فروبردن. (مصادر زوزنی). چنگ درزدن بچیزی. (یادداشت بخط مؤلف) ، برداشتن بچه را از حاجتگاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). برداشتن زن بچه را از حاجتگاه. (از اقرب الموارد). کودک برگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
فقیر محتاج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بی چیز و محتاج باشد. (از اقرب الموارد) ، مال نفیس یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مال پربها یافتن. (از اقرب الموارد) ، بلا و سختی آوردن، یقال: اعلقت و افلقت، ای جئت بعلق فلق. (منتهی الارب). بلا و سختی آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلا و گرفتاری پدید آوردن: اعلقت و افلقت، ای جئت بعلق فلق. (از اقرب الموارد) ، فراگرفتن دو شتر را به رسن دلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کنار رسن دلو دو شتر را بهم بستن. (از اقرب الموارد). یقال: اعلق بالغرب بعیرین، ای قرنهما بطرف رشائه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، علاقه ساختن برای تازیانه و کمان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علاقه قرار دادن برای کمان و جز آن که به آن تعلق گیرد. (ازاقرب الموارد). چیزی را علاقه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، در دام افکندن شکار را، یقال للصائد: اعلقت فادرک، ای علق الصید بحبالتک. (منتهی الارب). در دام افکندن شکار را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدام افکندن صیاد صید را. (از اقرب الموارد) ، چنگال درزدن بچیزی. و منه الحدیث: اللدود احب الی من الاعلاق. (منتهی الارب). چنگال درزدن بچیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناخن یا چیزی که بدو ماند بجایی فروبردن. (مصادر زوزنی). چنگ درزدن بچیزی. (یادداشت بخط مؤلف) ، برداشتن بچه را از حاجتگاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). برداشتن زن بچه را از حاجتگاه. (از اقرب الموارد). کودک برگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
گویند که صفا و مروه نام مردی و زنی بوده است که در زمان جاهلیت در خانه کعبه زنا کردند، حق تعالی ایشان را سنگ گردانید. اهل مکه مرد را بر سر کوه صفا و زن را بر سر کوه مروه بردند تا بینندگان را عبرت باشد و آن کوهها بدین نام مشهور شد. بعضی گویند که این نام خود این کوهها راست ونام آن مرد و زن اساف و ناهله بوده است. (نزهه القلوب ج 3 ص 7). گویند که اساف نام پسر عمرو است که با نائله دختر سهل در خانه کعبه زنا کردند و بسنگ مسخ شدند و سپس قریش آن دو راچون بتی بپرستیدند. ابن اسحاق گوید که اساف و نائله مسخ شدند و ایشان اساف بن بناء و نائله دختر ذئب بودند و گفته اند اساف بن عمرو نائلۀ بنت سهیل بود. (از معجم البلدان). نام بتی است که آنرا عمرو بن لحی بر صفا نهاد و نائله را که بتی دیگر است بر مروه و بر نام این هر دو بت روبروی خانه کعبه ذبح کردی یا اساف پسر عمرو نائله دختر سهل است و از قبیلۀ جرهم بودندکه در خانه کعبه زنا کردند پس به سنگ مسخ شدند و جهت عبرت اساف را بر صفا و نائله را بر مروه نهادند وبعد از مرور ایام قریش هر دو را پرستش کردند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و امتاع الاسماع ج 1 ص 240، 360، 383 و مفاتیح العلوم خوارزمی و رجوع به بت شود
گویند که صفا و مروه نام مردی و زنی بوده است که در زمان جاهلیت در خانه کعبه زنا کردند، حق تعالی ایشان را سنگ گردانید. اهل مکه مرد را بر سر کوه صفا و زن را بر سر کوه مروه بردند تا بینندگان را عبرت باشد و آن کوهها بدین نام مشهور شد. بعضی گویند که این نام خود این کوهها راست ونام آن مرد و زن اساف و ناهله بوده است. (نزهه القلوب ج 3 ص 7). گویند که اساف نام پسر عمرو است که با نائله دختر سهل در خانه کعبه زنا کردند و بسنگ مسخ شدند و سپس قریش آن دو راچون بتی بپرستیدند. ابن اسحاق گوید که اساف و نائله مسخ شدند و ایشان اساف بن بناء و نائله دختر ذئب بودند و گفته اند اساف بن عمرو نائلۀ بنت سهیل بود. (از معجم البلدان). نام بتی است که آنرا عمرو بن لحی بر صفا نهاد و نائله را که بتی دیگر است بر مروه و بر نام این هر دو بت روبروی خانه کعبه ذبح کردی یا اساف پسر عمرو نائله دختر سهل است و از قبیلۀ جرهم بودندکه در خانه کعبه زنا کردند پس به سنگ مسخ شدند و جهت عبرت اساف را بر صفا و نائله را بر مروه نهادند وبعد از مرور ایام قریش هر دو را پرستش کردند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و امتاع الاسماع ج 1 ص 240، 360، 383 و مفاتیح العلوم خوارزمی و رجوع به بت شود