پیسه. (منتهی الأرب). سیاه و سفید. آنکه نقطه های سپید و سیاه دارد. سیاه با خالهای سپید. آنچه بر او نقشهای سیاه سپید باشد. هر سیاهی که در آن نقطه های سپید باشد.
پیسه. (منتهی الأرب). سیاه و سفید. آنکه نقطه های سپید و سیاه دارد. سیاه با خالهای سپید. آنچه بر او نقشهای سیاه سپید باشد. هر سیاهی که در آن نقطه های سپید باشد.
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی در بادیه و در آن یکی از جنگهای عرب وقوع یافت. عنتره راست: فان یک عزّ فی قضاعه ثابت فان لنا برحرحان و اسقف. ای لنا فی هذین الموضعین مجد. و ابن مقبل راست: و اذا رأی الورّاد ظل باسقف یوماً کیوم عروبه المتطاول. (معجم البلدان)
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی در بادیه و در آن یکی از جنگهای عرب وقوع یافت. عنتره راست: فان یک عزّ فی قضاعه ثابت فان لنا برحرحان و اسقف. ای لنا فی هذین الموضعین مجد. و ابن مقبل راست: و اذا رأی الورّاد ظل باسقف یوماً کیوم عروبه المتطاول. (معجم البلدان)
افتادن. (منتهی الارب) ، پرسیدن بهای چیزی را. سؤال کردن بها را از کسی. (منتهی الارب) ، چرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گو بر سر چاه کردن، نظر انداختن بر کسی. (منتهی الارب)
افتادن. (منتهی الارب) ، پرسیدن بهای چیزی را. سؤال کردن بها را از کسی. (منتهی الارب) ، چرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گو بر سر چاه کردن، نظر انداختن بر کسی. (منتهی الارب)
از یونانی اپیسکپس، رئیس ابرشیه. رئیس اسقفیه. حاکم ترسایان. (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است. (مفاتیح) (محمود بن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند و عالم دین و پیشوای ایشان. (غیاث). قاضی ترسایان و مهتر ایشان و زاهد زنجیرپوش و فی التاج کلانتر ترسایان و فی زفان گویا انجیل خوان و در دستور مذکور است دانشمند ترسایان که خوش آواز باشد. (مؤید الفضلاء). قاضی ترسایان را گویند و شخصی را نیز گویند از ایشان که بجهت ریاضت خود را بزنجیر بندد. گویند این لغت عربی است. (برهان قاطع). صاحب منصبی از مناصب دینی نصاری و او برتر از قسیس و فروتر از مطران باشد. مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول بطریق است و پس از آن جاثلیق و پس از آن مطران و پس از آن اسقف و پس از آن قسیس و پس از آن شماس. پیشوای ترسایان در دین یا پادشاه فروتنی کننده در روش و رفتار خود یا دانشمند ترسایان یا بالاتر از قسیس و کمتر از مطران. سقف. سقف. ج، اساقفه، اساقف. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). جوالیقی گوید: و اسقف النصاری، اعجمی معرّب و قالوا اسقف بالتخفیف و التشدید و یجمع اساقفه و اساقف و قد تکلمت به العرب. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 35). در قاموس کتاب مقدس آمده: اسقف، ناظر (رسالۀ اول تیموتاوس 3: 2) و آن معرّب لفظ یونانی است و بمعنی وکیل میباشد، بطوری که یوسف در خانه فوطیفار وکیل بود. (سفر پیدایش 39:4). و یا مثل آن سه هزار تنی که در هیکل وکیل و مباشر امور خلق بودند. (رسالۀ دوّم تیموتاوس 2: 18). و در عهد جدید لفظ شیخ بدین معنی آمده، نهایت آنکه لفظ اسقف از یونانی استعاره شده دلالت بر خود منصب دارد و لکن مقصود از قسیس یا شیخ شخصی است موقر که مباشر تکالیف مجمع یهودی باشد. (اعمال رسولان 20: 17 و 28. رسالۀ فلیمون 1: 1 و رسالۀ اول تیموتاوس 3: 1و رسالۀ تیطس 1: 5). لهذا کشیشان و اسقفان در عصر رسولان تعلیم و بشارت داده پیشوائی جماعت را بر خود قبول کردند چنانکه پطرس مسیح را شبان و اسقف خطاب کرده میگوید: ’و لکن الحال بسوی شبان و اسقف جانهای خود برگشته اید’. (رسالۀ اول پطرس 2: 25). و پولس حواری نیز (در رسالۀ اول تیموتاوس 3: 2 و رسالۀ تیطس 1: 5 و 7) صفات و خصایل اسقف را ذکر کرده مسیح رانمونۀ اعلی و اعظم ایشان قرار میدهد - انتهی. سکوبا: همه اسقف و موبد و رای زن بیکسو شدند اندر آن انجمن. فردوسی. که با اسقف نیکدل پاک رای زدیم از بد و نیک هر گونه رای. فردوسی. چو در شهر آباد چندی بگشت از ایوان بدیوان قیصر گذشت به اسقف چنین گفت کای دستگیر از ایران یکی نام جویم، دبیر. فردوسی. ز اسقف بپرسید کز نوشزاد وز اندرزهایش چه داری بیاد. فردوسی. ببانگ و زاری مولوزن از دیر ببند آهن اسقف بر اعضا. خاقانی. مرا اسقف محقق تر شناسد ز یعقوب و زنسطور و ز ملکا. خاقانی. نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس رومی لحاف زرد بپهنا برافکند. خاقانی. اسقف ثناش گفتا جز تو بصدر عیسی بر دیر چارمین فلک من رهبری ندارم. خاقانی. - اسقف شدن، تسقف. (منتهی الارب). - اسقف گردانیدن، تسقیف. (منتهی الارب)
از یونانی ِ اِپیسکُپُس، رئیس ابرشیه. رئیس اسقفیه. حاکم ترسایان. (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است. (مفاتیح) (محمود بن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند و عالم دین و پیشوای ایشان. (غیاث). قاضی ترسایان و مهتر ایشان و زاهد زنجیرپوش و فی التاج کلانتر ترسایان و فی زفان گویا انجیل خوان و در دستور مذکور است دانشمند ترسایان که خوش آواز باشد. (مؤید الفضلاء). قاضی ترسایان را گویند و شخصی را نیز گویند از ایشان که بجهت ریاضت خود را بزنجیر بندد. گویند این لغت عربی است. (برهان قاطع). صاحب منصبی از مناصب دینی نصاری و او برتر از قسیس و فروتر از مطران باشد. مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول بطریق است و پس از آن جاثلیق و پس از آن مطران و پس از آن اسقف و پس از آن قسیس و پس از آن شماس. پیشوای ترسایان در دین یا پادشاه فروتنی کننده در روش و رفتار خود یا دانشمند ترسایان یا بالاتر از قسیس و کمتر از مطران. سُقف. سُقُف. ج، اساقفه، اساقف. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). جوالیقی گوید: و اسقف النصاری، اعجمی معرّب و قالوا اسقف بالتخفیف و التشدید و یجمع اساقفه و اساقف و قد تکلمت به العرب. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 35). در قاموس کتاب مقدس آمده: اسقف، ناظر (رسالۀ اول تیموتاوس 3: 2) و آن معرّب لفظ یونانی است و بمعنی وکیل میباشد، بطوری که یوسف در خانه فوطیفار وکیل بود. (سفر پیدایش 39:4). و یا مثل آن سه هزار تنی که در هیکل وکیل و مباشر امور خلق بودند. (رسالۀ دوّم تیموتاوس 2: 18). و در عهد جدید لفظ شیخ بدین معنی آمده، نهایت آنکه لفظ اسقف از یونانی استعاره شده دلالت بر خود منصب دارد و لکن مقصود از قسیس یا شیخ شخصی است موقر که مباشر تکالیف مجمع یهودی باشد. (اعمال رسولان 20: 17 و 28. رسالۀ فلیمون 1: 1 و رسالۀ اول تیموتاوس 3: 1و رسالۀ تیطس 1: 5). لهذا کشیشان و اسقفان در عصر رسولان تعلیم و بشارت داده پیشوائی جماعت را بر خود قبول کردند چنانکه پطرس مسیح را شبان و اسقف خطاب کرده میگوید: ’و لکن الحال بسوی شبان و اسقف جانهای خود برگشته اید’. (رسالۀ اول پطرس 2: 25). و پولس حواری نیز (در رسالۀ اول تیموتاوس 3: 2 و رسالۀ تیطس 1: 5 و 7) صفات و خصایل اسقف را ذکر کرده مسیح رانمونۀ اعلی و اعظم ایشان قرار میدهد - انتهی. سکوبا: همه اسقف و موبد و رای زن بیکسو شدند اندر آن انجمن. فردوسی. که با اسقف نیکدل پاک رای زدیم از بد و نیک هر گونه رای. فردوسی. چو در شهر آباد چندی بگشت از ایوان بدیوان قیصر گذشت به اسقف چنین گفت کای دستگیر از ایران یکی نام جویم، دبیر. فردوسی. ز اسقف بپرسید کز نوشزاد وز اندرزهایش چه داری بیاد. فردوسی. ببانگ و زاری مولوزن از دیر ببند آهن اسقف بر اعضا. خاقانی. مرا اسقف محقق تر شناسد ز یعقوب و زنسطور و ز ملکا. خاقانی. نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس رومی لحاف زرد بپهنا برافکند. خاقانی. اسقف ثناش گفتا جز تو بصدر عیسی بر دیر چارمین فلک من رهبری ندارم. خاقانی. - اسقف شدن، تسقف. (منتهی الارب). - اسقف گردانیدن، تسقیف. (منتهی الارب)
حمید بن مالک. وی بعلت آثاری که بچهره داشت به ارقط ملقب گردید و او شاعر اسلامی مجید است و مردی بخیل بود. ابوعبیده گوید: بخیلان عرب چهاراند: حطیئه و حمید ارقط و ابوالاسود الدؤلی و خالد بن صفوان. ارقط راست: قد اغتدی و الصبح محمرّالطّرر واللیل یحدوه تباشیرالسحر و فی توالیه نجوم کالشرر بسحق المیعه میال العذر کأنه یوم الرهان المحتضر و قد بدا أول شخص ینتظر دون اثابی ّ من الخیل زمر ضار غدا ینفض صیبان المطر عن زف ّ ملحاح بعید المنکدر اقنی تظل طیره علی حذر یلذن منه تحت افنان الشجر من صادق الودق طروح بالبصر بعید توهیم الوقاع و النظر کأنما عیناه فی حرفی حجر بین مآق لم تخرق بالابر. و در وصف افعی گوید: منهرت الشدق رقود الضحی سار طمور بالدجنات و تاره تحسبه میتا من طول اطراق و اخبات یسبته الصبح و طوراً له نفخ و نقب فی المغارات. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 155 و 156)
حمید بن مالک. وی بعلت آثاری که بچهره داشت به ارقط ملقب گردید و او شاعر اسلامی مجید است و مردی بخیل بود. ابوعبیده گوید: بخیلان عرب چهاراند: حطیئه و حمید ارقط و ابوالاسود الدؤلی و خالد بن صفوان. ارقط راست: قد اغتدی و الصُبح محمَرّالطّرر واللیل یحدوه تباشیرالسحر و فی توالیه نجوم کالشرر بسُحق المیعه میال العذر کأنه یوم الرهان المحتضر و قد بدا أول شخص یُنتظر دون اثابی ّ من الخیل زمر ضار غدا ینفض ُ صیبان المطر عن زف ِّ ملحاح بعید المنکدر اقنی تظل طیره علی حذر یلذن منه تحت افنان الشجر من صادق الودق طروح بالبصر بعید توهیم الوقاع و النظر کأنما عیناه فی حرفی حجر بین مآق لم تخرق بالابر. و در وصف افعی گوید: منهرت الشدق رقود الضحی سار طمور بالدجنات و تاره تحسبه میتا من طول اطراق و اخبات یسبته الصبح و طوراً له نفخ و نقب فی المغارات. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 155 و 156)