جدول جو
جدول جو

معنی اسفیدروی - جستجوی لغت در جدول جو

اسفیدروی
(اِ)
اسفیذروی. فلزی است: و هر بامداد که شیر خواهند دوشید قدحی چینی پاکیزه یا آبگینه یا اسفیدروی بگیرند و بچند آب بمالند و بشویند پاک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیرونی در الجماهر ص 264 آرد: فی ذکرالاسفیذروی، و هو اسم فارسی، معناه النحاس الابیض و یسمی صفراً و ذلک بالشبه اولی بصفرته. قال ابوتمام:
کثرهالصفر یمنه و شمالاً
اضعفت فی نفاسهالعقیان.
و قال ابوسعید بن دوست:
یقولون لی لما قنعت ببلغه
من العیش لاتقنع من التبر بالصفر
و لست بصفرالقلب عن طلب العلی
و لکن یدی صفر من البیض و الصفر.
و نیز رجوع به الجماهر بیرونی ص 187 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفیدرو
تصویر سفیدرو
سپیدرو، آنکه چهره ای سفید و درخشان دارد، روسفید، سپیدرخ، سپیدچهره، مردم نیکوکار، سربلند، سرفراز
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
موضعی که بنقل ابن اسفندیار محلی نزدیک بحر خزر در یکساعته راه چالوس واقع بوده است. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 154 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ)
معرب اسپیدبرگ. سپیدبرگ. رجوع به اسفیدار شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه خرم آبادبدزفول میان چمن جیر و کاکیه در 577100 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آلن، نویسنده و شاعر فرانسوی متولد در شهر بایو (1385- 1433م). دبیر شارل ششم و هفتم. نگارشهای سیاسی او ’گفتگوی چهار تنه طعنه آمیز’ برای مقاصد سلطنتی سودمند افتاد. اشعارش از نظر شکل، زنده و بی تکلف و ممتاز است
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سیماب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
که چهرۀ او سپید باشد. سپیدپوست، زیبا. خوش صورت، کنایه از سربلند. روسفید:
سفیدروی ازل مصطفی است کز شرفش
سیاه گشت به پیرانه سر سر دنیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
روسفید، سربلند، سرفراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی به خوب بیند که سفیدروی داشت و دانست که ملک وی است، دلیل که به قدر آن وی را مال و خواسته دنیا حاصل گردد. محمد بن سیرین
اگر سفیدروی بیند چون ابریق و آفتابه و طشت و مانند اینها، آن جمله خدمتکاران باشد. جابرمغربی گوید چراغ پایه و پابزن و تنور، این جمله کدخدای خانه بود و تاویل به خداوند خانه بازگردد و روی گر در خواب خداوند چیزها است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب