جدول جو
جدول جو

معنی اسفراین - جستجوی لغت در جدول جو

اسفراین(اِ فَ یِ)
مهرجان. شهری بخراسان. (دمشقی). رجوع به اسفرائین و سبراین و اسپرائین و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 115 و ایران باستان ص 2186 و فهرست لباب الالباب ج 1 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558 و 456 و مجمل التواریخ ص 73 و فهرست ترجمه مجالس النفائس و فهرست نزهه القلوب و تاریخ مغول ص 166 و475 و روضات الجنات ص 46 و تاریخ سیستان ص 251 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قصبه ای جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، 26000 گزی شمال باختر بوئین، 18000 گزی راه شوسه. در جلگه معتدل. 3452تن سکنه. آب آن از رود خانه خررود. محصول آن غلات، کشمش، بادام، نخود، میوه جات. صنایع دستی آن جاجیم و جوال بافی. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، ماشین نیز میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 12)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ / فِ)
از یونانی آسپاراگس، بلغت اندلس مارچوبه را گویند و برگ آن مانند برگ رازیانه است و بعضی گویند لغت اهل مغرب است. (برهان). اسم اندلسی هلیون است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). اسفراج لغتی است خاص لهجۀ اهل مغرب. (دزی ج 1 ص 22). اسفیراج. هلیون. یرامع. یرامیع. مارچوبه. تارچوبه. مارگیا
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
هر دو دوش. ازدران. اصدران. (مهذب الاسماء). دو منکب. (بحرالجواهر) ، دربند کردن بول.
- عود اسر، چوبی که نهند بر شکم آنکه احتباس بول دارد. چوبی که بول بازگیرد
لغت نامه دهخدا
(اَفَ)
زر و زعفران. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر). اهلک الناس الاصفران، ای الذهب و الزعفران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
بینی و نره، خادم اسپ، مرد ماهر و دانا در تیراندازی، سوارکار نیکو. ج، اساوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام محلی کنار راه تبریز و اهر، میان شورده و ایلیچه در 23500گزی تبریز. این ده جزء دهستان کیوان از بخش خداآفرین شهرستان تبریز است، 6500گزی جنوب خداآفرین، 47000گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی. معتدل. سکنه 88 تن. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تثنیۀ اسمر. رجوع به اسمر شود. کنایه است از آب و گندم یا آب و نیزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اول کسی است که اسرار صور (صورتهای فلکی) را تتبع کرده و او راست: 1- کتاب الصور السبعه و اسرارها. 2- الصور الثمانیه و الاربعین. که مشتمل بر هزار و دوازده کوکب است
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
منسوب به اسفرایین و جماعتی بدان نسبت دارند. رجوع به اسفرائینی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ یِ)
منسوب به اسفراین، شهرکی در نواحی نیشابور در نیمۀ راه جرجان. (انساب سمعانی). و رجوع به اسفرائینی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
منسوب به اسفرائین. رجوع به مواد ذیل و اسفراینی و اسفرایینی شود
لغت نامه دهخدا
(اِفَ نی یَ)
گزر دشتی. جزر. (دزی ج 1 ص 22)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
ابوالعباس فضل بن احمد اسفرائینی. رجوع بابوالعباس اسفراینی شود، دهی از دهستان جلگۀ شهرستان گلپایگان 9000 گزی خاور گلپایگان، کنار راه مالروملاکان به قلعه کان. جلگه، گرمسیر، مالاریائی. سکنه 663 تن شیعی لر. آب آنجا از چشمه و قنات و چاه. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه آن مالرو. دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، موضعی در کوهسار مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 129 بخش انگلیسی)
ابن عربشاه. رجوع به عصام اسفرایینی و معجم المطبوعات شود، خصوصاً ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس نیز گویند. (آنندراج). آس برّی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
موضعی در جوار سوته، سمت چپ جادۀ فرح آباد. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 13 و 159 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسرائیل: امّا اسرائیل ففیه لغات ٌ، قالوا ’اسرال’ کما قالوا ’میکال’ و قالوا ’اسرائیل’ و قالوا ایضاً ’اسرائین’ بالنون،... انشده الحربی ّ:
یقول اهل السوق لمّا جینا
هذا و رب البیت اسرائینا.
(المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 14)
لغت نامه دهخدا
(اِ یِ)
اسفراین. رجوع به اسفراین شود: صواب آنست که بتن خویش حرکت کنیم هم از گرگان با غلامان سرائی و لشکر گزیده تر بر راه سمنگان که میان اسپراین و استوار بیرون شویم و به بنسا تاختن آوریم هرچه قویتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 480)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
اسفرایین. اسفراین. اسپرائین. شهری است مشهور در خراسان. (برهان). شهری است مشهور از نواحی نیشابور بر منتصف طریق جرجان. و بعضی گفته اند اسپرآئین، چه اسپر سپرست و آئین رسم و عادت، و چون مردمش دائم سپر داشتند لهذا آن شهر موسوم به این اسم شد. (سروری). قصبه ای است بر طرف شمالی سبزوار واقع و از توابع نیشابور مشتمل بر پنجاه قریه، فواکهش خوب و گردکانش مرغوب. گویند چون مردم و اهالی آنجا درقدیم با تیغ (؟) میبوده اسپرآئین خوانده شده. اسفراین مخفف و معرب است. (انجمن آرای ناصری). و آن در جنوب کافرقلعه از نواحی بجنورد است. اسفرائین من کور نیسابور مخصوصه باخراج الافراد کانوشروان الذی افتخر به النبی صلی اﷲ علیه و سلم فقال ولدت فی زمن الملک العادل فهو افضل ملوک العجم و اعدلهم بالاجمال و ان کانت لاردشیر فضیله السبق و مسقط رأس انوشروان مشهورٌ باسفرائین. (ثعالبی در یتیمه الدهر). قصبۀ مستحکمی در شمال شرقی ایران بین نیشابور و جرجان. نام قدیم آن مهرجان بوده و بعدها این اسم به یک قریۀ همجوار اطلاق شد و نیز گویند که این شهرک را اسفندیار بنا نهاده است و بقاعده انتساب به بانی، آنرا اسفرایین خوانده اند. در تاریخ 31 ه. ق. عبداﷲ بن عدی از غزاه اسلام این قصبه را فتح و بممالک اسلام ملحق ساخت، بعداً بکرّات بدست طوایف ملوک غارت و ویران گشته و بحال امروزی افتاد. این قصبه به علوم و ادبیات اسلامی خدمت بسیار کرده و علما و مشاهیر بزرگی مانند ابوحامد اسفراینی، یعقوب بن اسحاق اسفراینی و ابواسحاق اسفراینی و دیگران را پرورده است. (قاموس الاعلام ترکی). ولایتی است در خراسان، شمال جوین، دامنۀ جنوبی آلاداغ. مستوفی گوید: ناحیۀ کوهستانی و حاصلخیز اسفراین از اقلیم چهارم، طولش از جزایر خالدات صاد، عرض از خط استوا لولج، شهری وسط است و در مسجد آنجا کاسه ای بزرگ است از روی دورش دوازده گز خیاطی و از آن بزرگتر کاسه پیش از این کسی نساخته و بر جانب شمال آن شهر قلعه ای است محکم آنرا دز صعلوک خوانند و قریب پنجاه دیه از توابع اسفراین است و هوایش معتدل است اما چون آب از رودخانه ای که در پای قلعه است می آید و آنجا درخت جوز بسیار است ناسازگار میباشد و ولایت و توابع آن قنوات دارد و همه محصولات از انگور و میوه و غله داشته باشند. (نزهه القلوب ج 3 ص 149 و 278). رجوع به اسفراین و سبراین و اسپراین و اسپرایین و رجوع بسفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو صص 79- 80 بخش انگلیسی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
رجوع به اسفرائین و اسفراین و فهرست جهانگشای جوینی ج 2 و معجم البلدان و مرآت البلدان و روضات الجنات ص 50 شود
لغت نامه دهخدا
بهندی حنظل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ بُ)
استرابون. استرابو. جغرافی دان معروف یونان. مولد وی در حدود 50 قبل از میلاد در آمازی از کاپادوکیه از ایالات آسیای صغیر. وی چندی در مدارس مختلفۀ آسیای صغیر به کسب علوم پرداخت و سپس به مصر سفر کرد و چندی در اسکندریه به مطالعۀ آثار جغرافیائی اراتستنس و پوزونیوس وغیره مشغول گردید و از آنجا مجدداً به آسیای صغیر سفر کرد و سپس بیونان و صقلیه و ایطالیا رفت و چندی در شهر روم اقامت گزید. جغرافیای معروف او که مشتمل بر 17 کتاب است ظاهراً متمّم کتاب دیگر او موسوم به ’حوادث تاریخی’ بوده که اکنون مفقود است. از کتاب استرابن راجع به اسپانی و ایطالیا و آسیای صغیر و هندوستان قدیم معلومات مفید میتوان بدست آورد. استرابن درزمان تیبریوس دوّمین امپراطور روم (14- 37 میلادی) درگذشته است. (فرهنگ تمدن قدیم: استرابو). از تألیف استرابن راجع به ایران نیز اطلاعات مفیدی بدست می آید
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان، 2000 گزی باختر زنجان، 3000 گزی راه زنجان - تبریز. دامنه، معتدل، سکنه 528 تن. آب آن از چشمه، قنات. محصولات آن غلات، انگور، پنبه، مختصر برنج. شغل اهالی زراعت، مکاری و چوبداری. راه آن مالرو و در غیر بارندگی اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
اسفرائین. شهری است مشهور در خراسان و چون رسم و عادت مردم آنجاچنان بودی که پیوسته با سپر می بوده اند لهذا به این نام موسوم شده است. (برهان). رجوع به اسفراین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یی)
پیروان ابن سقطری بن اسوری. و این فرقه تظاهر به ترسایی می کردند لکن با یهود در بعض امور موافق و در پاره ای دیگر مخالف بودند. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
ده کوچکی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی جنوب خاوری اردکان، سه هزارگزی راه فرعی اردکان به بیضا. سکنه 19 تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی جزءدهستان پائین طالقان، بخش طالقان شهرستان تهران، 74000 گزی باختر مرکز بخش. در کوهستان، سردسیر، سکنه 385 تن. آب آن از چشمه سار و رود خانه شاهرود، محصول آن غلات، انگور، گردو، عسل، صنایع دستی آن کرباس، گلیم، جاجیم بافی. شغل اهالی زراعت و عده ای جهت تأمین معاش به تهران و مازندران میروند. دو امامزاده از ابنیۀ قدیمه و چنار کهن سال دیده میشود. مزرعۀ لات آلا جزء این قریه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 12)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسفراج
تصویر اسفراج
یونانی تازی شده مارچوبه مارچوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمران
تصویر اسمران
آب و گندم
فرهنگ لغت هوشیار
پایین ترین پایین ترین، هفتمین طبقه دوزخ که زیر همه طبقات است اسفل سافلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفران
تصویر اصفران
دو زردی زرد و زرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استارین
تصویر استارین
سپندر در ساختن سپندار شمع به کارمی رود
فرهنگ لغت هوشیار
آبرگ ها: دورگ درپشت که از آنها آب (منی) به نره آید دورگ دربینی که از آن ها آب آید دورگ در چشم که از آن ها اشک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکرین
تصویر اسکرین
((اِ سْ کْ))
صفحه سفید و بزرگی برای نمایش فیلم، پرده سینما (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفلین
تصویر اسفلین
((اَ فَ))
پایین ترین، هفتمین طبقه دوزخ که زیر همه طبقات است، اسفل سافلین
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان رودپی ساری، روستایی از دهستان رودپی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی