جدول جو
جدول جو

معنی اسعدالدین - جستجوی لغت در جدول جو

اسعدالدین
(اَعَ دُدْ دی)
یعقوب بن اسحاق یهودی مشهور به اسعد محلی منسوب بمدینۀ محله از اعمال دیار مصر. او در فضایل متمیز بود و بحکمت اشتغال و بر دقایق آن اطلاع داشت و در صناعت طب شهرت یافت و در مداوا و علاج خبیر بود و بقاهره اقامت گزید و در اول سال 598 ه. ق. بدمشق سفر کرد و مدتی آنجا بماند و بین او و بعض افاضل اطباء در آن شهر مباحثات بسیار رفت و سپس بدیار مصریه شد و در قاهره درگذشت. ابن ابی اصیبعه گوید: از نوادر معالجات نیکوی او این است که یکی از زنان اهل ما بمرضی مبتلا شد و مزاج او تغییر پذیرفت و مداوااثر نبخشید، اسعد در غیاب زن بعم من که با او دوست بود گفت: من قرص هائی دارم که مخصوصاً برای همین مرض ساخته ام و آنها او را ان شأاﷲ علاج خواهد کرد هر روز صبح قرصی با شراب سکنجبین بخورد. و قرص ها بدو داد و چون زن از آنها بخورد شفا یافت. او راست: مقاله فی قوانین طبیه و آن شش باب دارد. کتاب النزه فی حل ّ ما وقع من ادراک البصر فی البرایا من الشبه. کتاب فی مزاج دمشق و وضعها و تفاوتها من مصر و ایما اصح و اعدل و فی مسائل أخر فی الطب ّ و اجوبتها و هو یحتوی علی ثلاث مقالات. مسائل طبیه و اجوبتها که برای یکی از اطباء دمشق بنام صدقه بن میخابن صدقه السامری طرح کرده است. (عیون الانباء ج 2 ص 118 و 233). و رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 1167 و قاموس الاعلام ترکی، اسعد محلی شود
لغت نامه دهخدا
اسعدالدین
(اَ عَ دُدْ دی)
عبدالعزیز بن ابی الحسن علی. او از افاضل علماء و اعیان فضلاء و حادالذهن و کثیرالاعتناء به علم بود. در صناعت طب بمرتبۀ اتقان رسید و علوم حکمیه را فراگرفت و نیز در امور شرع عالم و مسموع القول بود و صناعت طب را نزد ابی زکریا یحیی البیاسی در دیار مصر آموخت و خدمت ملک مسعود اقسیس (؟) بن ملک الکامل را اختیار کرد و بااو در یمن مدتی بماند و نزد او بسیار محترم بود و احسان فراوان یافت و هر ماه او را صد دینار مصری مقرربود و تا گاه مرگ ملک مسعود در خدمت او بود، سپس ملک الکامل بدو اقطاعاتی در دیار مصریه داد که هر سال از حاصل آنها بهره مند میشد و اسعد در سلک خدمۀ او درآمد. مولد اسعدالدین در دیار مصریه در سنۀ 570 ه. ق. بود و پدر او نیز در مصر طبیب بود. شیخ اسعدالدین بعلم ادب و شعر پرداخت و اشعار نیکو دارد. ابن ابی اصیبعه گوید: نخستین بار که او را دیدم، در دمشق درمستهل رجب سنۀ 603 ه. ق. بود. او را شیخی نیکوصورت و ملیح الشیبه، تمام قامت، گندم گون، شیرین سخن و بسیارمروت یافتم و پس از این نیز او را در مصر دیدم، مرا احسان کرد و او سالهای بسیار دوست پدر من بود. وفات اسعد در قاهره بسال 635 ه. ق. روی داد. او راست:کتاب نوادرالالباء فی امتحان الاطباء که آنرا برای ملک الکامل محمد بن ابی بکر بن ایوب تصنیف کرد. (عیون الانباء ج 2 ص 132، 133). و رجوع به فهرست کتاب مزبور و الاعلام زرکلی ج 2 ص 562 و رجوع بقاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سعدالدین
تصویر سعدالدین
(پسرانه)
موجب سعادت دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسدالدین
تصویر اسدالدین
(پسرانه)
آنکه در دفاع از دین مانند شیر شجاع است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوحدالدین
تصویر اوحدالدین
(پسرانه)
آنکه در دین یگانه و بی همتاست، نام عارف مشهور قرن هفتم
فرهنگ نامهای ایرانی
(سَدُدْ دی)
قتلق. عالمی متبحر بود. حمدالله مستوفی نویسد: غازان خان و امراء لشکریان او بر دست او مسلمان شدند در ماه محرم الحرام 728) در قزوین بسن هشتاد و چند سالگی درگذشت. (از رجال حبیب السیر ص 29)
لغت نامه دهخدا
(سَ دُدْ دی)
دهی از دهستان برکال بخش بردسکن شهرستان کاشمر. دارای 1493 تن سکنه و آب آن از قنات و محصول آن غلات، منداب، زیره و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ دُدْ دی)
عوفی نام او را اسعد بن شهاب ضبط کرده است و گوید اگرچه از معارف بخارا بود او در آخر عمر تمتع و تنعم دنیاوی نداشت و عمر خود را بر خدمت درویشان و اهل دل صرف کرد. قصیده ای از او آورده است و این بیت از آن قصیده است:
دل در برم ز غصه بجان آمد از تنم
وز دست تن بجان نخرد باز یک تنم.
رجوع به لباب الالباب ج 1 صص 190- 195 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ دُلْ عَ)
کوهی است به نجد مشرف بر راه بصره بمکه. قالی از ابن درید از ابی عثمان انشاد کرده:
اذاما فقدتم اسودالعین کنتم
کراماً و انتم ما اقام ألائم .
یاقوت گوید: والجبل لایغیب. یقول فانتم لئام ابداً. (معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ دُدْ دی)
بلیانی. شیخ عبدالله بن ضیاءالدین مسعود از نوه های شیخ ابوعلی دقاق و از قدمای عرفای آفاق بود. بنوشتۀ بعضی شیخ صفی الدین اردبیلی صحبت وی را درک کرده است. از اشعار اوست:
حقیقت جز خدا دیدن روا نیست
که بیشک هرچه بینی جز خدا نیست
نمی دانم که عالم او شده زانک
چنین نسبت به او کردن روا نیست
نه او عالم شده نه عالم او شد
همه جز او وز او چیزی جدا نیست.
وی در سال 683 هجری قمری در دیه بلیان در یک فرسنگی کازرون وفات کردو در آنجا بقعۀ کوچکی دارد. رجوع به ریحانهالادب ج 1ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
ابن اسحاق محلی، ملقب به اسعدالدین. طبیب یهودی مصری از مردم محله بود. در قاهره تحصیل کرد و در سال 598 هجری قمری به دمشق رفت و پس از اندکی به قاهره برگشت و در حدود سال 605 هجری قمری در همانجا درگذشت. یعقوب مقالات فراوانی در رشتۀ پزشکی دارد و نیز از آثار اوست: 1- النزه فی حل ما وقع من ادراک البصر فی المرایا من الشیه. 2- مزاج دمشق و وضعها و تفاوتها من مصر و ایهما اصح و اعدل.
لغت نامه دهخدا