جدول جو
جدول جو

معنی اسطی - جستجوی لغت در جدول جو

اسطی(اُ طا)
در تداول عوام عرب، بمعنی استاذ. (دزی ج 1 ص 21). رجوع به استاد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسری
تصویر اسری
اسیرها، گرفتارها، بندی ها، زندانی ها، کسانی که در جنگ به دست دشمن گرفتار شود، جمع واژۀ اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقطی
تصویر اقطی
آقطی، گیاهی خودرو، با برگ هایی شبیه برگ بادام و گل های ریز سفید و معطر که برای زینت در باغچه کاشته می شود و از چوب آن در ساختن اشیای زینتی استفاده می شود، آقطی صغیر، خمان صغیر، شون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکی
تصویر اسکی
نوعی ورزش به صورت سرخوردن روی برف، چمن یا آب که با استفاده از وسایل مخصوص انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسطی
تصویر وسطی
میانه، میانی مثلاً قرون وسطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسنی
تصویر اسنی
بلندتر، عالی تر، رفیع تر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سخن پریشان و بیهوده. اسطور. اسطوره.
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به باسط. رجوع به باسط شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بنده علیخان باسطی یکی از شعرای هندوستان بوده که در سال 1160 هجری قمری حیات داشته است، مادر اودختر شیرافکن خان از بزرگان کابل بود. بنده علی خان ابتدا شیرافکن تخلص میکرد ولی بعداً که در شهر لکنهو از جملۀ مریدان شیخ عبدالباسط شد، تخلص خود را به باسطی تبدیل کرد، اشعاری از او باقی است. تذکره ای نیزبنام تذکرۀ باسطی دارد. او از جملۀ شاگردان شیخ (محمد) علی حزین لاهیجی نیز شمرده میشود. از اوست:
آن گلرخ شوخ دلستان را آرید
و آن لاله عذار نوجوان را آرید
یا در قدم او برسانید مرا
یا بر سرم آن سرو روان را آرید.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1197)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به واسط یا واسط بلخ یا واسط مرزآباد و جز آن. رجوع به واسط شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
محمد بن القاسم بن ابی البدر الملحی شمس الدین الواسطی از شعرا و واعظان است. او را موشحاتی رقیق است. به سال 744 ه. ق. برابر، 1344 میلادی درگذشت. (از الاعلام زرکلی چ 1)
سعید بن ابی سعید مسلم بن ثابت الواسطی محدث. وی از مردم خراسان و مقیم واسط الرقه بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
پدر تاذری بن اسطین نصرانی که کاتب اسحاق بن قبیصه حاکم هشام بن عبدالملک بود. (کتاب الوزراء و الکتاب ص 38)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعطی
تصویر اعطی
بخشنده تر، عطا دهنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده میانی مونث اوسط میانی منسوب به وسط آنچه در وسط ومیانه واقع است میانی. یاانگشت وسطی. یا فرزند (بچهء) وسطی. فرزند میانه (بین فرزند ارشد و فرزند کوچکتر) : (... کوکهایش رامی شکافت تاازآن برای عید بچه وسطی اشت بیژن کتی سرهم بندی کند) مونث اوسط میانی. یا انگشت وسطی. انگشتی که دروسط پنج انگشت دست وپاجای دارد انگشت میانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امطی
تصویر امطی
دراز بالا انگم خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمی
تصویر اسمی
منسوب به اسم، معروف با اسم و رسم صاحب اسم و عنوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکی
تصویر اسکی
آلتی چوبین برای سر خوردن روی برف، اسکی بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسخی
تصویر اسخی
بخشنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسری
تصویر اسری
جمع اسیر، بردگان حرکت در شب حرکت در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطع
تصویر اسطع
دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپی
تصویر اسپی
اسپ بودن خاصیت و ویژگی اسپ را داشتن: (... که حیوانی جز مردمی است و جز اسپی) (دانشنامه علائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسطی
تصویر واسطی
منسوب به واسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنی
تصویر اسنی
برتر بلندتر سنی تر ارفع عالیتر بلندتر اعلی، روشنتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطی
تصویر اقطی
((اَ))
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقتی، بیلسان، بیلاسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسطی
تصویر وسطی
((وُ طا))
مؤنث اوسط، میانی، میانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
((قِ))
منسوب به قسط، چیزی که پول خرید آن به صورت قسط پرداخت می شود، تقسیط
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
یکی از ورزش های زمستانی که با کفش و چوب مخصوص روی برف ایستاده سر می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسری
تصویر اسری
((اَ را))
جمع اسیر، بردگان، اسیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسنی
تصویر اسنی
((اَ نا))
سنی تر، عالیتر، بلندتر، اعلی، روشن تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
پسادست، گاهانه، ماهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسمی
تصویر اسمی
Nominally
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اسمی
تصویر اسمی
номинально
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اسمی
تصویر اسمی
nominal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اسمی
تصویر اسمی
номінально
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اسمی
تصویر اسمی
nominalnie
دیکشنری فارسی به لهستانی