- اسطوره
- قصه وحکایت
معنی اسطوره - جستجوی لغت در جدول جو
- اسطوره
- افسانه، داستان، استوره
- اسطوره
- قصه ها و حکایت های بازمانده از دوران باستان دربارۀ خدایان، قهرمانان و به وجود آمدن اشیا و حوادث
- اسطوره ((اُ طُ رِ))
- افسانه، قصه، سخن بیهوده و پریشان، مفرد اساطیر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اسطوره
یونانی تازی شده سخن پریشان، انگاره افسانه، اندار: تلخ می آید تو را گفتار من خواب می آرد تو را اندار من میتخت (مقدم جستار مهر و ناهید
نمونۀ کالا که از جایی به جای دیگر فرستاده شود
جند بیدستر
مسطوره در فارسی مونث مسطور و درفارسی: نمونه کالا مونث مسطور: نوشته ها، نمونه های کالا. توضیح بمعنی اخیر در زبان عربی مسطره بفتح میم و سکون سین است، جمع مسطورات
جمع اسوار، دستبندها دست برنجن ها
چادر پشه بند پرده
نام دو گونه درختچه از تیره گل سرخیان که مخصوص مرز فوقانی جنگلهای شمال ایران میباشند و در جنگلهایارسباران و ییلاقهای نور در 2800 متر ارتفاع دیده میشوند و در همدان و قم و تفرش و دماوند نیز دیده شده اند
ستون
سخن دروغ
رومی از داروها تودری
پراکنده خواستن، گرم شدن بازار، شتابان راندن، ترسایندگی
آستانه آستانه در
عده ای سربازمستحفظ وملازم رکاب
از پارسی اسوار پیشوای پارس
گیاه خاردار تلخی که شتر آنرا برغبت خورد خار شتری
اره دستی
آتش افروخته
فرتیغی منسوب به ساطور آنچه به ساطور ریزه ریزه شده باشد از سبزی و گوشت و جز آن، دارنده ساطور
پشت پائی، مخنث
پاک دامن، پارسا، زن
مدح شده، ستایش شده، پسندیده، برای مثال هریکی از دیگری استوده تر / در سخا و در وغا و کرّوفر (مولوی۱ - ۱۰۶۴)
نی باریک، لولۀ باریک و کوتاه
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
مشایعت، همراهی، هیئت مشایعت کنندگان، گروهی که برای محافظت یا احترام همراه شخص مهمی حرکت می کنند
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نجمه، کوکب، تارا، اختر، جرم، نیّر، ستار
سه تار
سه تار
گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ گل سرخ
یونانی تازی گشته شابلوت از گیاحان یونا نی تازی گشته ارزیز از توپال ها
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو
مساوره و مساورت در فارسی: تاخت آوردن، خیز برداشتن جست و خیز کردن، حمله کردن بسوی یکدیگر بریکدیگر برجستن
مونث مسحور