جدول جو
جدول جو

معنی اسطریرن - جستجوی لغت در جدول جو

اسطریرن
یا اسطرنیون. نام یکی از ماهها و شهور است. ادریسی، آنجا که از اقیانوس سخن میراند گوید: و ایام سفرهم، فیه ایام قلائل و هی مدهشهر اسطریرن و شهر اوسو. گرگریو (48، 1) آنرا اسطزیون ضبط کرده. دزی گوید: امری بمن نوشته که بعقیدۀ وی این کلمه مصحف سپتامبر است و شاید از استبرین یونانی مأخوذ باشد، ولی دراین صورت بعید است که ادریسی سپتامبر را بجای ژویه ضبط کند، چه ’اوسو’ همان اوت است. (دزی ج 1 ص 22)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسرین
تصویر اسرین
(دخترانه)
اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اساریر
تصویر اساریر
اسرارها، سرّ ها، جمع واژۀ اسرار
فرهنگ فارسی عمید
عصارۀ قثاءالحمار است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
پدر تاذری بن اسطین نصرانی که کاتب اسحاق بن قبیصه حاکم هشام بن عبدالملک بود. (کتاب الوزراء و الکتاب ص 38)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در صیدنۀ ابوریحان آمده است: بزبان رومی و سریانی اطرین گویند و بپارسی شاه افروش گویند و آمدی گوید: زلانیا و قطایف و آنچه از فطیر سازند او را اطریه گویند و فارابی در دیوان خود آورده: اطریه طعامی است که معتاد ترکانست - انتهی. و پیداست که منظور از اطرین همان اطریه است. رجوع به اطریه شود
لغت نامه دهخدا
اثرج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ/ اُ طَ)
بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد، بهترین آن زرد و شیرین است و قوت باه دهد و پشت و کمر را قایم کند. (برهان). بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد. (الفاظ الادویه) (مؤید الفضلاء). اسطفین، اصطفین است، اسطون نیز گویند و آن جزر است. (اختیارات بدیعی). رجوع به اسطفلین و اسطافالس و اسطون شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
اسطیر
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شهری مشهوراز نواحی ارزنهالروم به ارمینیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اسرار. جج سرر. خطهاء کف ّ و پیشانی. (دستور اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اِ ری رَ)
شهریست به مغرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخن پریشان و بیهوده. اسطور. اسطوره.
لغت نامه دهخدا
قسطوریون. جندبادستر است. (اختیارات بدیعی). رجوع به مفردات ابن بیطار، و قسطوریون در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به لغت یونانی چیزی است که آن را به عربی خصی الثعلب و خصیهالثعلب گویند، قوت باه دهد. (برهان) (آنندراج). خصی الثعلب. (الفاظ الادویه). مأخوذ از یونانی، خصیهالثعلب. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) (فهرست مخزن الادویه). ذوثلاثه ورقات. رجوع به ساطوریون و سوفطیون شود
لغت نامه دهخدا
بیونانی سنگ مرمر است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یی)
پیروان ابن سقطری بن اسوری. و این فرقه تظاهر به ترسایی می کردند لکن با یهود در بعض امور موافق و در پاره ای دیگر مخالف بودند. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ مُ)
نام باستانی نهر معروف به استرومه و قره صو. رجوع به استرومه شود. و در قدیم قسمتی از حدّ غربی مملکت ایران بود و گفته اند خشیارشا در سفر جنگی خویش بیونان از شهر ’این’ واقع در ساحل رود استریمون گذشت. (ایران باستان صص 823- 824)
لغت نامه دهخدا
(اِ مُ)
ناحیه ای در بلژیک (لیژ) ، دارای 4200 تن سکنه و بدانجا معدن سنگ مرمر است
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته جرموج (ثعلب) سگ انگور (ثعلب) خصی الثعلب خصیصه الثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطفین
تصویر اسطفین
یونانی از گیاهان زردک گزر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساریر
تصویر اساریر
جمع اسرار، خطهای کف دست یا پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساریر
تصویر اساریر
جمع اسرار. ججمع سر به معنی خط های کف دست و پیشانی، چین و شکن روی پوست چهره و دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکرین
تصویر اسکرین
((اِ سْ کْ))
صفحه سفید و بزرگی برای نمایش فیلم، پرده سینما (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین