جدول جو
جدول جو

معنی اسدل - جستجوی لغت در جدول جو

اسدل(اَ دُ)
جمع واژۀ سدل
لغت نامه دهخدا
اسدل(اَ دَ)
ذکر اسدل، نرۀ مائل و کج. (منتهی الارب). ج، سدل
لغت نامه دهخدا
اسدل
صندلی باشکوه و مجلل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعدل
تصویر اعدل
عادل تر، دادگرتر، داددهنده تر، شایسته تر برای گواهی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
پایین تر، پست تر، زیرتر، سفلیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسهل
تصویر اسهل
سهل تر، آسان تر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ حِ)
درخت مسواک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). درخت بادیه. (نزهه القلوب). ج، اساحل. (مهذب الاسماء). قال ابوالوجیه: قضبان المساویک، البشام، و الضرو، و العنم، و الاراک، و العرجون، و الجرید، و الاسحل. (البیان والتبیین چ سندوبی ج 3 ص 77) ، بلغت اهل بیت المقدس تودری. قدّومه. مادردخت. قصیصه. اروسمن. اوسیمون. اسحاره. و رجوع به اسحار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
درازبروت: رجل ٌ اسبل، مرد درازبروت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ سبیل
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
ابن حاتم مکنی به ابوحاتم بصری. محدث است. (کتاب الکنی للدولابی ج 1 ص 141 س 25). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نعت تفضیلی از سهل. آسان تر. سهل تر. ایسر. اسمح. اهون
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
آنکه در زیر ناف وی سستی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب). آنکه شکم فروهشته باشد. آنکه فرود ناف او آویخته باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث: سولاء. ج، سول.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نرم و هموار و برابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام قصبه ای بجنوب غربی ده کرد (شهر کرد).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
داددهنده تر. (آنندراج) (صراح از غیاث اللغات). عادل تر. بادادتر. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی (از عدل) . دادگرتر. (یادداشت بخط مؤلف) :
یا اعدل الناس الا فی معاملتی
فیک الخصام و انت الخصم و الحکم.
؟ (از سندبادنامه ص 134).
اعدل ملوک زمان. (گلستان). الاشج و الناقص اعدلا بنی مروان. (یادداشت بخط مؤلف)، خردکوهان گردانیدن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی کوهان گشتن. (تاج المصادر بیهقی)، گرگین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرگین شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
شکسته ای از استخر. تالاب. آبگیر. برکه. استخر. (برهان). ستخر. حوض. مخفف آن: ستل. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
ضرع اسجل، پستان فروهشتۀ فراخ پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ دی ی)
نوعی است از جامه. (مهذب الاسماء). جامۀ تافته، اسرائیل در عبری بمعنی کسی است که بر خدا مظفر گشت (زورمندتر از خدا) و آن لقب یعقوب بن اسحاق است که در هنگام مصارعه با فرشتۀ خدا در فنیئل بدان ملقب گردید. (سفر پیدایش 32: 1 و 2 و 28 و 30، یوشع 12: 3). و رجوع به یعقوب بن اسحاق شود. در توریه این نام را موارد استعمال بسیار است چنانکه گاه مقصود نسل اسرائیل و نسل یعقوب است. (رسالۀ اول قرنتیان 10: 18). و گاه مقصود جمیع مؤمنین حقیقی که اولاد روحانی او هستند. (رسالۀ رومیان 9: 6). و بعض اوقات مقصود مملکت اسرائیل یا اسباط عشره است تا آنها را از یهودا تمیز داده باشند. (قاموس کتاب مقدس). بنواسرائیل از اسباط اسرائیل (یعقوب) اند. و رجوع به اسرائیل (مملکت...) شود. و یعقوب را اسرائیل اﷲ خواندند، و در تاج التراجم گوید: یعنی صفوهاﷲ و ایل نام خداست بعبرانی و گویند معنی اسرائیل اﷲ یعنی عبداﷲ و بعضی گویند: چون از عیص بگریخت بشب اندر رفتن بنزدیک خال، پس گفتندی: یسری باللیل. و اسرائیل اﷲ لقب نهادندش. (مجمل التواریخ و القصص صص 194- 195). معنی اسرائیل بزبان عبری برگزیدۀ خدا و بعضی گویند بندۀ خدا. (غیاث) :
کند بچشم ظفر ضربت حسام تو آن
که کرد جامۀ یوسف بچشم اسرائیل.
عبدالواسع جبلی.
رجوع بعیون الاخبار ج 2 ص 269 و 272 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسول
تصویر اسول
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سدل، پرده ها،، جمع سدل، سینه ریزها گردن بندها هشتن گیسو، هشتن دامن، به فراموشی سپردن فروهشتن فرو گذاشتن آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدل
تصویر اجدل
چرخ از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدل
تصویر احدل
کژ میان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است اسپرز (طحال) دراز بروت سپرز اسپرز طحال، ورم بزرگی که در پهلو پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
پست وپائین تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندل
تصویر اندل
گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدل
تصویر اعدل
داد دهنده تر، عادلتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسهل
تصویر اسهل
آسانتر، سهل تر
فرهنگ لغت هوشیار
ماده شیر آغل (جایگاهی که برای گوسپندان سازند، گوشتخوار جانور، گشت زمین پرهونی که زمین در یک سال می پیماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردل
تصویر اردل
((اَ دِ))
فراش، مأمور اجراء، آردل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسهل
تصویر اسهل
((اَ هَ))
نرم تر، آسان تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجدل
تصویر اجدل
((اَ دَ))
از مرغان شکاری، محکم و سخت و به هم پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعدل
تصویر اعدل
((اَ دَ))
دادگرتر، شایسته تر برای شهادت دادن، راست تر، خوش تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسدال
تصویر اسدال
((اِ))
فروهشتن، فروگذاشتن، آویختن (پرده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
((اَ فَ))
پایین تر، زیرتر، مقعد، دبر، مفرد اسافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبل
تصویر اسبل
((اُ بُ))
سپرز، طحال، ورمی که در پهلو بوجود آید
فرهنگ فارسی معین