جدول جو
جدول جو

معنی اسدسوار - جستجوی لغت در جدول جو

اسدسوار
(اَ سَ سَ)
شیرسوار.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استوار
تصویر استوار
محکم، پایدار، پابرجا، سخت، برای مثال تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱ - ۷۰)
راست و درست، امین، مورد اعتماد،
در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است
استوار داشتن: برقرار داشتن، اطمینان داشتن، باور داشتن، امین شمردن
استوار ساختن (کردن): محکم کردن، تایید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسیروار
تصویر اسیروار
اسیر مانند، مانند اسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خوا / خا)
بست و قلعه و شهر و پناه. (ناظم الاطباء). رجوع به اندخواره شود، چنگ زدن. رو آوردن. دست آویز قرار دادن چیزی را. توسل جستن:
چو بازور و با چنگ برخیزد اوی
بپروردگار اندرآویزد اوی.
فردوسی.
بزرگان بدواندرآویختند
ز مژگان همی خون دل ریختند.
فردوسی.
بدست از دامن او اندرآویز
حدیث دیگران از دست بگذار.
فرخی.
چو گشتم مست میگویی که برخیز
ببد خواهان هشیار اندرآویز.
نظامی.
، آویزان کردن. معلق کردن:
بدژخیم فرمود کاین را بکوی
ز دار اندر آویز و برتاب روی.
فردوسی.
و رجوع به آویختن شود
لغت نامه دهخدا
(مِمامْ پَ رَ)
استئوار. ترسیدن و شتابی کردن در تاریکی، مال حرام کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). اکتساب حرام کردن: اسحت فی تجارته، کسب حرام کرد. (منتهی الارب) ، از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی). از بیخ کندن: اسحت الشی ٔ، از بیخ برکند آنرا. (منتهی الارب) ، نیست کردن. (زوزنی) ، بد شدن: اسحتت تجارته، بد شد تجارت او و حرام گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
از لاتینی استنسوس، به معنی نموده، ظرفی مفضّض یا مطلا که مسیحیان در آن نان مقدس گذارند
لغت نامه دهخدا
(لُ خوا / خا)
پیدا و آشکار کردن خواستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ طِ /طَ)
سریه گرفتن. (منتهی الارب). استسراء، پوشیده شدن چیزی بر کسی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
فسوس کردن. (منتهی الارب). استهزاء. افسوس داشتن. و بوسیلۀ با و من متعدی شود، انگبین چیدن. (منتهی الارب) ، بوئیدن گشن، ماده را تا بداند باردار است یا نه، پوشیدن لباس فاخر را. (منتهی الارب) ، هویدا شدن کاری، فربه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). فربه شدن شتر. (منتهی الارب).
- استشاره کردن، طلب مشورت کردن. شور کردن. دستوری خواستن از. مشورت کردن خواستن از. مشورت کردن. (غیاث). صلاح پرسی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لَ پَ / پِ وَ)
بسحرگاه رفتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَرْ)
بار استر. بار قاطر: و خلفای عباسی سه استروار زر به امیرالجیوش که امیر عساکر بود فرستادند و مالهای دیگر بپذیرفتند. (نامۀ حسن صباح در جواب نامۀ ملکشاه)
لغت نامه دهخدا
(اَ سیرْ)
مانند اسیر:
تا گردانم اسیروارش
توزیع کنم ز هر دیارش.
نظامی، ضمیر فاعلی برای مفرد مغایب، چنانکه امروز مردم طهران گویند: بمن گفتش بیا، یعنی او بمن گفت:
اشک باریدش و نیوشه (ظ: شنوشه) گرفت
باز بفزود گفته های دراز.
طاهر فضل.
، ضمیر اضافی، که مضاف الیه واقع شود: چشمش، پایش، بمعنی چشم او، پای او، و در این صورت ضمیر ملکی است:
کسی کو بپرهیزد از بدمنش
نیالاید اندر بدیها تنش.
فردوسی.
جامه اش دوزد بگوید تار نیست
خانه اش سوزد بگوید نار نیست.
مولوی.
میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتالی است.
حافظ.
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش.
حافظ.
’اش’ که به آخر کلمه ملحق شود، همزۀ آن ساقط گردد:
روزم از دودش چون نیم شب است
شبم از بادش چون شاوغرا.
ابوالعباس.
ولی اگر کلمه مختوم به های غیرملفوظ باشد همزۀ آن بجا ماند:
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
زحلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی مروزی.
نوبت هدهد رسید و پیشه اش
وآن بیان صنعت و اندیشه اش.
مولوی.
و گاه در شعر که همزه خوانده نمیشود، درتحریر نیز همزه را ساقط کنند: پیشه ش. و رجوع به ’ش’شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سوار. (ناظم الاطباء). اسپ سوار. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ سَ)
خودسر. مستبدبالرأی. (از آنندراج) :
بر صف هندوی آهم چون زند
ترک گردون خودسواری بیش نیست.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استسرار
تصویر استسرار
پنهان شدن، کنیزک خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوار
تصویر استوار
پایدار، ثابت، متقن، پا برجا، راسخ، متین، محکم، امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدوار
تصویر ازدوار
زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسخار
تصویر استسخار
افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپوار
تصویر اسپوار
اسوار سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوار
تصویر استوار
((اُ تُ))
محکم، پایدار، سخت، مورد اعتماد، امین، درجه ای در ارتش، میان گروهبان و افسریار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوار
تصویر استوار
Steadfast
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استوار
تصویر استوار
fidèle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از استوار
تصویر استوار
firme
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از استوار
تصویر استوار
अडिग
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از استوار
تصویر استوار
teguh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از استوار
تصویر استوار
มั่นคง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از استوار
تصویر استوار
standvast
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از استوار
تصویر استوار
忍耐的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از استوار
تصویر استوار
fermo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از استوار
تصویر استوار
firme
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از استوار
تصویر استوار
niezłomny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استوار
تصویر استوار
непохитний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استوار
تصویر استوار
standhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استوار
تصویر استوار
непоколебимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استوار
تصویر استوار
יציב
دیکشنری فارسی به عبری