جدول جو
جدول جو

معنی اسخم - جستجوی لغت در جدول جو

اسخم(اَ خَ)
سیاه. (منتهی الارب). تیره. اسحم، جمع واژۀ اساده
لغت نامه دهخدا
اسخم
سیاه و تیره تیروش
تصویری از اسخم
تصویر اسخم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استم
تصویر استم
ستم، ظلم، جور، آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سالم تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افخم
تصویر افخم
بزرگوارتر، بزرگ قدرتر، گرانمایه تر، بلندپایه تر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لُ)
جمع واژۀ سلم
لغت نامه دهخدا
(گِ)
بستوه آوردن. (زوزنی). بستوه آوردن کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
جمع واژۀ سهم
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ / اَ خَم م)
سطبر بزرگ تن از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضخام. (اقرب الموارد). و ضخام بمعنی بزرگ از هر چیزی یا بزرگ جسم پرگوشت است. (از اقرب الموارد). رجوع به ضخام شود، رجل اضرس، مرد خشمگین و تندخو. (ناظم الاطباء) ، غلام اضرس، کودک کلان دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
قچقارسیاه سر تیره اندام. (منتهی الارب). کبش اطخم، قچقار سیاه سر تیره اندام. (ناظم الاطباء). قچقار سیاه سر و تیره اندام. (آنندراج). بره ای که سر آن سیاه و دیگر اندامش کدر و تیره باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مملکتی است قدیمی در حد شمال شرقی نپال، اکنون مقاطعه ایست در جانب شمال شرقی هندوستان جزو حکومت کلکته. موقع آن بین 25 درجه و 50دقیقه و 28 درجه و 20 دقیقه و 97 درجه و 30 دقیقه طول شرقی است. حد شمالی آن بهونان و از شمال شرقی تبت و از مشرق و جنوب برمه و از جنوب غربی بنگال. مساحت اسام 21800 میل مربع و سکنۀ آن بیش از دویست هزار تن باشند. مرکز اسام شهر جرهه و مشهورترین شهرهای آن رنکپورست و سکنۀ آن بیش از دیگر شهرهاست و هوای آن معتدل و حرارت آن تا 21 درجه و برودت تا 11 درجه زیر صفر رسد و خاک آن بسیار حاصلخیز است. این ناحیه پراز بیشه ها و جنگل های بسیار و دارای درختان عوسج و خیزران و غیره و از محصولات آن نیشکر و قهوه و افیون وبرنج و گندم و جو و ارزن و پنبه و چای و فلفل و زنجبیل و فوفل و حریر و مشک و از معادن آن زغال سنگ و چشمه های نفت و آهن و نقره و مس و ارزیر و اندکی زر است و زراعت چای در آن ناحیت بسیار معمول است. و از حیوانات برّی آن پلنگ و کرگدن و یوز و از حیوانات اهلیهگاو و گوسفند و بز و اسب و مانند آن باشد و سکنۀ آن اصلاً نزدیک به نژاد هندی و دارای بدن خرد باشند و پوست آنان در غایت نعومت است و ایشان اهل نشاط و آرامش اند و خانه ها را از خیزران و لیف بوریا سازند و بعلت تنبلی جز بصنایع سادۀ کم ارج میل نکنند و مذهب اکثر آنان برهمنی است و اندکی مسلمانانند. اسام در قدیم مستقل بود و در مائۀ هفدهم مغولان خواستند تا بر آنجا استیلا یابند ولی ناامید شدند و پس ازین تاریخ اسام معرض انقلابات شد و قدرت و قوت آن تا سال 1770 میلادی از میان بشد و عساکر انگلیسی در انقلابی که بر ضد امیر آن ایجاد شده بود، داخل آن ناحیت شدند و چون جنگ بین انگلیس و بورنا در سال 1825 میلادی درگرفت انگلیسیان بر آن ناحیه استیلا یافتند. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، جمع واژۀ اسناد. جج سند
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / -َسْ تَ)
استم. صیغۀ اول شخص مفرد از مصدر مفروض ’استن’. هستم. ام: آمده استم، آمده ام. شنیدستم، شنیده ام:
کنون آمدستم بدین بارگاه
مگر نزد قیصر گشایند راه.
فردوسی.
من آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
بهر الفی الف قدی برآید
ال
لغت نامه دهخدا
(اَ خا)
نعت تفضیلی از سخی. سخی تر. باسخاوت تر. جوانمردتر
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نعت تفضیلی از ساخن. گرم تر
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
سیاه. (منتهی الارب) : اسحم داج، شب سخت سیاه از تاریکی. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اُ طُم م)
میانۀ دریا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
نعت تفضیلی از سقم. سقیم تر. بیمارتر
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
موضعی در اندرود از فرح آباد مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 59، 119 و 165 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
قریه ای به مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 59 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نعت تفضیلی از رخم. نرم تر. ملایم تر (چنانکه آواز).
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
روض اشخم، مرغزار بی گیاه.
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
جور. (برهان). جفا. (غیاث). ظلم. (غیاث) (برهان). ستم. (برهان) (جهانگیری) :
کس نیست بگیتی که بر او شیفته نبود
دلها ز خوی نیک زیانند نه استم.
فرخی.
آخر دیری نماند استم استمگران
زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم.
منوچهری.
کفر و ظلم و استم بسیار او
هست لایق با چنین اقرار او.
مولوی.
بازگو از ظلم آن استم نما
صد هزاران زخم دارد جان ما.
مولوی.
ان بعض الظن اثم ای وزیر
نیست استم راست خاصه بر فقیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
شتر که بانگ نکند. (منتهی الارب). اشتر که بانگ نکند. (مهذب الاسماء). ازیم
لغت نامه دهخدا
تصویری از افخم
تصویر افخم
بزرگ قدرتر، گرانمایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضخم
تصویر اضخم
ستبرتر تنومند تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخم
تصویر اشخم
دو مویه، جرده ریزه، مرغزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استم
تصویر استم
صیغه اول شخص مفرد از مصدر (استن) ام هستم جور جفا ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسخی
تصویر اسخی
بخشنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسام
تصویر اسام
ملول تر، بستوه آمده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخم
تصویر ارخم
تن سیاه و سر سپید (از گونه های اسپ) سیاسپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افخم
تصویر افخم
((اَ خَ))
بزرگوارتر، ارجمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
((اَ لَ))
سالم تر، درست تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استم
تصویر استم
((اِ تَ))
ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپم
تصویر اسپم
دست پاگیر
فرهنگ واژه فارسی سره