جدول جو
جدول جو

معنی استیحال - جستجوی لغت در جدول جو

استیحال
(مَ لَ / لِ کَ)
گلناک شدن جای. (منتهی الارب). باوحل شدن جای. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استیحاش
تصویر استیحاش
ترسیدن، رمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیصال
تصویر استیصال
از بیخ و بن کندن، ریشه کن کردن، برانداختن، درمانده و بیچاره شدن، درماندگی مثلاً با حالت استیصال پرسید مثلاً حالا چه کار کنم؟
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیکال
تصویر استیکال
لقمه خواستن، مال مردم ضعیف را گرفتن و خوردن
استیکال ضعفا: خوردن مال ضعیفان
فرهنگ فارسی عمید
(وَ تَ)
کوچ خواستن از کسی. (منتهی الارب) ، انتظار گیاه کردن تا بلند و قابل چریدن گردد. انتظار گیاه کردن تادراز شود و بچریدن آید. (منتهی الارب) ، استرشاح بهمی، بلند و دراز شدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ / طَ)
ناگوارد شمردن جای را. (منتهی الارب) : استوبل فلان الارض، استوخمها و لم توافقه فی بدنه و ان کان محبّاً لها. (اقرب الموارد). ناموافق آمدن هوای جایی باکسی. (زوزنی). ناموافق آمدن هوا و هرچه باشد. ناموافق یافتن.
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
مهلت خواستن. (منتهی الارب). وقفه خواستن. زمان خواستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ / فَ)
جنبانیدن. (منتهی الارب) : استوحاه، حرکه. (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استئحاد. تنها گردیدن. (منتهی الارب). منفرد شدن.
لغت نامه دهخدا
(مَ لی لِ / لِ)
اندوهگین شدن. (منتهی الارب). دژم و ناخوش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). غمگین شدن. ناخوشدلی. دلتنگی. (زمخشری).
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بیخ برآوردن. (غیاث). از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن. بیخ کند کردن. از بن برانداختن. از بن برافکندن. برکندن. برانداختن. اجتیاح . اصطلام. اخترام. ابتیاض. استباحه. دوع: اگر پس از این خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520). اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد. (تاریخ بیهقی ص 26). و چون... خواستی که حشمت و سطوت براند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندانها باشد ایشان (خردمندان) آنرا دریافتندی. (تاریخ بیهقی ص 100). و زن وکودکان را ببرده بیاورد و جهودان را استیصال کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 6). و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیب ها بخیل بودی (یزدجرد) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 74). قصد خاندانهای قدیم و دودمان های کریم نامبارک باشد، و اقدام بر استیصال و اجتیاح پادشاهان منکر و ملوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). عزیمت استیصال او مصمم فرمود... (جهانگشای جوینی)، فربه شدن شتران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو پَ رَ)
پناه بردن بکسی: استوعل الیه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
کش ها و بغلهای تن را شستن. بغل شستن. (منتهی الارب) : استوغل الرجل، غسل مغابنه و بواطن اعضائه. (اقرب الموارد) ، بخل کردن ببخشیدن. یقال: سأله فاستوکح، ای امسک و لم یعط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
استئکال. مال کسی ستاندن و خوردن آن خواستن. مال کسی را ستدن و خوردن. مال کسی بستدن و بخوردن. (تاج المصادر بیهقی) : استیکال ضعفا، خوردن مال آنان.
لغت نامه دهخدا
(مِنَ)
استئهال. سزاوار و شایستۀ چیزی شدن: استأهل الشی ٔ، استوجبه فهو مستأهل له، و انکره بعضهم، و فی الاساس و سمعت اهل الحجاز یستعملونه استعمالاً واسعاً. (اقرب الموارد) : مناصب اعمال در نصاب استحقاق واستیهال مقرّر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365) ، اسجهرار سراب، نمودن و ناپدید شدن. (از منتهی الارب). سپید نمودن سراب در بیابان، اسجهرار باد، پیش آمدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
بگشن آمدن ماده. (زوزنی). نر خواستن شتر ماده.
لغت نامه دهخدا
به دست آوردن، بازیافت خواستن بازیابی برداشت حاصل خواستن طلب حصول نتیجه گرفتن،جمع استحصالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیصال
تصویر استیصال
در مانده وبی چیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرحام
تصویر استرحام
مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرذال
تصویر استرذال
ناکس یافتن فرومایه یافتن زبون بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرسال
تصویر استرسال
فروهشتن گیسو، خوگرشدن، گستاخ شدن، گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه کندن برکندن، برکنده گشتن برکندگی، درماندگی بیچارگی، بی چیزشدن بی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئحال
تصویر استئحال
درنگی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیهال
تصویر استیهال
سزاوار و شایسته چیزی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرحال
تصویر استرحال
فراروی جا به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
گشتن جویی گشتن خواهی (گشن فحل نرینه ای که آماده برای جهیدن بر مادینه است)، خرمانرینگی جهیدن بر مادینه دو پایه است و نرینه و مادینه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
اندوهگینی، نهازیدن (وحشت کردن واهمه کردن)، آزردگی رنجیدگی آزردن آزرده شدن تنگدل شدن، آزردگی تنگدلی، دچار وحشت شدن رمیدن، وحشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیحاد
تصویر استیحاد
تک گرایی، تک ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیجال
تصویر استیجال
مهلت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیبال
تصویر استیبال
گشتن خواهی گوسپند، ناستوده دانستن جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیکال
تصویر استیکال
((اِ))
به کسی اعتماد و تکیه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیصال
تصویر استیصال
((اِ))
از ریشه کندن، کنده شدن، درمانده و بیچاره شدن، درماندگی، بیچارگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیحاش
تصویر استیحاش
((اِ))
دلتنگ شدن، وحشت یافتن، رمیدن، وحشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیصال
تصویر استیصال
بی چارگی
فرهنگ واژه فارسی سره
اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد