جدول جو
جدول جو

معنی استهداء - جستجوی لغت در جدول جو

استهداء(مَ مَ)
هدیه خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارمغان طلبیدن.
لغت نامه دهخدا
استهداء
ره آورد خواستن، رهنمون خواستن
تصویری از استهداء
تصویر استهداء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استهدا
تصویر استهدا
راهنمایی خواستن، هدیه خواستن، ارمغان خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ دَ / دِ نِهْ)
یاری خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). یاری خواستن از کسی بر امری. یقال: استعدیت الامر علی فلان فاعدانی. (منتهی الارب) ، بزرگ آمدن. (زوزنی) ، بزرگی کردن. تکبر کردن. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب) ، معظم چیزی گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سؤال کردن.
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ گُ تَ)
دراز کردن دست بسوی...: استدی الیه بیده، دراز کرد دست را بسوی او. (منتهی الارب). دست یازیدن به.
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
سرگشته کردن. (زوزنی) (وطواط). سرگشته گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). شیفته دل گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(مِلْ لَ پَرْ وَ)
یاری خواستن.
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ پَ / پِ)
خندستانی. (مجمل اللغه). خندستانی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بر کسی خندیدن. تمسخر کردن. (غیاث). جمز. ریشخند کردن. ریشخند. تهکم. طنز. فسوس. افسوس. فسوس کردن. (منتهی الارب). فسوس داشتن. دست انداختن. سخریه. سخریه کردن. فسوسیدن: انما نحن مستهزؤن. (قرآن 14/2) ، ما فسوس میداشتیم. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، ما بمحمد و قوم او فسوس می کردیم. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ پَ سَ)
نشانه شدن. (زوزنی). بنشانۀ چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی). نشانۀ چیزی شدن. خود را نشانه ساختن. نشانه کردن خود را: من صنف فقد استهدف.
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ خوَرْ / خُرْ / دَ / دِ)
رجوع به استیداء شود، ماهر. حاذق. رجوع به استاذ و استاد شود
لغت نامه دهخدا
طلب دوری از گناه، بیزاری خواستن، برائت از تهمت و مانند آنو به معنای پاکی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبدال
تصویر استبدال
گرفتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبداع
تصویر استبداع
تازه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذراء
تصویر استذراء
سایه جستن به سایه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجداد
تصویر استجداد
نو گراییدن، نو پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاء
تصویر استدفاء
بالا پوش خواستن پوشش گرم خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخذاء
تصویر استخذاء
فروتن خواهی فروتنی افتادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخدام
تصویر استخدام
خدمت خواستن، به چاکری وخادمی گرفتن، خادم خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخباء
تصویر استخباء
تاژ افراشتن، به تاژرفتن (تاژ خیمه) چادر نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحیاء
تصویر استحیاء
شرم خواستن، زندگی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبطاء
تصویر استبطاء
درنگ خواهی کند یابی
فرهنگ لغت هوشیار
بخودی خود کار کردن، به خودی خود به کاری قیام کردن، خودکامگی، خود سری، خیره رائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحداث
تصویر استحداث
نوکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحداد
تصویر استحداد
رمگان تراشیدن (رمگان موی زهار) تیزکردن خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحذاء
تصویر استحذاء
دم پایی خواستن، دهش خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاء
تصویر استحصاء
شمار خواست آمار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهدا
تصویر استهدا
راهنمائی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجداء
تصویر استجداء
دهش خواهی در یوزگی نیاز خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهداف
تصویر استهداف
پاییدن، نشانه گشتن، آماجگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهزاء
تصویر استهزاء
ریشخند افسونگری دست انداختن افسوس کردن ریشخند نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهزاء
تصویر استهزاء
((اِ تِ))
بر کسی خندیدن، مسخره نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استهزاء
تصویر استهزاء
ریشخند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استخدام
تصویر استخدام
کارگماری، بکارگیری، کاردهی
فرهنگ واژه فارسی سره