جدول جو
جدول جو

معنی استنفاض - جستجوی لغت در جدول جو

استنفاض
(مَ اَ)
نگریستن هرچه باشد در جائی. نگریستن تا بشناسد. دیدن جمیع آنچه در مکان باشد.
لغت نامه دهخدا
استنفاض
نگریستن (تاشناخت)، به سنگ پلیدی ستردن، شناسایی دشمن
تصویری از استنفاض
تصویر استنفاض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استشفاع
تصویر استشفاع
شفاعت خواستن، طلب شفاعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنهاض
تصویر استنهاض
درخواست برخاستن برای انجام دادن کاری، فرمان برخاستن دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
سپری گردانیدن مال را. (منتهی الارب) ، استخوان آدمی و حیوانات دیگر. (برهان). استو. و در دو کلمه پیلسته و کونسته همچون مزید مؤخری به کار رفته است. رجوع به پیلسته و کونسته شود، و ینقسم النرم آهن الی ضربین احدهما هو و الاّخر ماؤه السائل منه وقت الاذابه و التخلیص من الحجاره و یسمی دوصا و بالفارسیه استه. و بنواحی زابلستان رو، لسرعه خروجه و سبقه الحدید فی الجریان و هو صلب ابیض یضرب الی الفضیه. (الجماهر بیرونی ص 248)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ شِ کَ)
استرفاض وادی، فراخ شدن رودبار. (منتهی الارب) ، نام مسکوکی از سیم (نقره) ، لیرۀ استرلینگ، واحد پول انگلستان است، گروه استرلینگ، ممالکی که معاملات خارجی آنها با لیرۀ استرلینگ صورت میگیرد
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
احسان و عطیّه خواستن. یقال: هو یستنض معروفاً، ای یستقطره.
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
خشم آشکارا کردن. یقال: ما الذی استنفج غضبک، ای اظهره و اخرجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ گُ تَ)
نیست ساختن. نیست کردن. افناء.
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ اَ)
برمیدن. (زوزنی). رمیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : کأنهم حمر مستنفره فرّت من قسوره. (قرآن 50/74 و 51) ، ای نافره. (منتهی الارب) : از آنجا که شمول لطایف عواطف پادشاهانه و روایع صنایعشهنشاهانۀ پادشاه بود استیحاش و استنفار رکن الدین را به استیناس و استبشار مبدّل گردانید. (جهانگشای جوینی) ، احمق شمردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
زندگانی خواستن.
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ تُ)
شتافتن. (منتهی الارب). شتافتن در رفتن و آوردن. (تاج المصادر بیهقی). شتافتن در رفتن و در راندن. (زوزنی). دویدن. بشتاب رفتن.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عطا و غنیمت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخشش و غنیمت خواستن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آرام کردن. (منتهی الارب) ، مانده شده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ نِ)
برخاستن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). برخاستن فرمودن جهت کاری. طلب کوچ و برخاستن. طلب قیام کردن. طلب نهوض کردن، شتاب راندن روندگان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استحواض
تصویر استحواض
گردخواستن آب تالابه جویی
فرهنگ لغت هوشیار
خوار خواست، شرمسار خواستن، خواری سبک داشتن خفیف دانستن خوار شمردن، سبکی خواری، جمع استخفافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاء
تصویر استدفاء
بالا پوش خواستن پوشش گرم خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاع
تصویر استدفاع
پدافند خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفار
تصویر استحفار
کندن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
نگه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
استدعای کناره گیری از شغل، معاف کردن، تکلیف خواستن، پوزش خواستن، بزرگ شمردن بخشش خواستن، کناره گیری طلب عفو کردن، عفو خواستن طلب بخشش کردن، خواهش رهایی از کار و خدمت کردن، تقاضای معافیت از خدمت اداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاکدامنی خواستن، به پاکی گراییدن، پارسایی باز ایستادن از ناروا کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرفاد
تصویر استرفاد
یاری جستن یاری جویی
فرهنگ لغت هوشیار
پا در میانی خواستن، میانجگری پایمرد خواستن خواهشگر جستن بخواهش بر انگیختن شفاعت خواستن طلب شفاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشفاف
تصویر استشفاف
ترا پدید خواهی (ترا پدید شفاف)، آن سوی دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشفان
تصویر استشفان
انبان دریدگی، تکیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
توبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرفاض
تصویر استرفاض
فراخ خواستن رود بار فراخ کردن رود بار گشاد کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاق
تصویر استنفاق
به ته رساندن سپری گرداندن داراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفار
تصویر استنفار
رمیدگی، رمیدن، رماندن، بسیجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاد
تصویر استنفاد
نیست خواستن، نیست ساختن، توان در باختن: از دست دادن توانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاج
تصویر استنفاج
نمایاندن خشم خشم نمایی آشکار کردن بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
آمرزش خواهی، آمرزش
فرهنگ واژه فارسی سره