جدول جو
جدول جو

معنی استمداد - جستجوی لغت در جدول جو

استمداد
کمک خواستن، مدد خواستن، یاری خواستن
تصویری از استمداد
تصویر استمداد
فرهنگ فارسی عمید
استمداد
(مَ ءَ لَ / لِ)
یاری خواستن. (منتهی الارب). مدد خواستن. (زوزنی). یاری جستن. یاوری خواستن. بمدد طلبیدن. استعانت. اعانت جستن: مدّت مجاهدت دراز کشید واهبت و سازی که داشتیم نمانده و راه استمداد و طلب زاد بسته بود و مدتها در مضایق آن شدت و مغالق آن کربت بماندیم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). الیسع چون بجانب قهستان رسید رحل و ثقل بخوس بگذاشت و بر امید استمداد به بخارا رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 291).
- استمداد کردن، استعانت. مدد خواستن. یاری خواستن:
این غزل را پیش ازین هرچند انشا کرده بود
صائب از روح فغانی دیگر استمداد کرد.
صائب.
لغت نامه دهخدا
استمداد
یاری خواستن
تصویری از استمداد
تصویر استمداد
فرهنگ لغت هوشیار
استمداد
((اِ تِ))
یاری خواستن
تصویری از استمداد
تصویر استمداد
فرهنگ فارسی معین
استمداد
کمک خواهی، مددخواهی، مددطلبی، یاری جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استعداد
تصویر استعداد
توانایی ذهنی و فطری برای انجام دادن یا فراگرفتن کاری، مهیا کردن، آماده کردن، مهیا شدن، آماده شدن، افراد و تجهیزات جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
پس گرفتن، پس دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استبداد
تصویر استبداد
به میل و رای خود کار کردن، خودرای بودن، خودرایی، خودسری، خودکامگی، در علوم سیاسی حکومتی که مردم در آن نقشی ندارند و فرمانروایان مقید به قانون نیستند و به میل و ارادۀ خود تصمیم می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
بخودی خود کار کردن، به خودی خود به کاری قیام کردن، خودکامگی، خود سری، خیره رائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقداد
تصویر استقداد
هموار گردیدن، کار پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
طلب باز پس چیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعداد
تصویر استعداد
آمادگی کردن، محیا شدن، آمادگی، آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحداد
تصویر استحداد
رمگان تراشیدن (رمگان موی زهار) تیزکردن خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجداد
تصویر استجداد
نو گراییدن، نو پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
((اِ تِ))
پس گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استبداد
تصویر استبداد
((اِ تِ))
خود رأی بودن، خودسری، فرمانروایی مطلق یک حزب، ظلم و تعدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استعداد
تصویر استعداد
((اِ تِ))
آماده شدن، مهیا گشتن، آمادگی، توانایی، مفرد استعدادات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استبداد
تصویر استبداد
تک سالاری، خوکامگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استعداد
تصویر استعداد
توانش، توانایی، درونداشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
بازگرداندن، واپسداد، پس گیری، بازپس گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استعداد
تصویر استعداد
Giftedness, Talent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
Extradition, Reclamation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استبداد
تصویر استبداد
Autocracy, Highhandedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استبداد
تصویر استبداد
автократія , високомерність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
ekstradycja, rekultywacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استعداد
تصویر استعداد
talent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
екстрадиція , відновлення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استعداد
تصویر استعداد
обдарованість , талант
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
экстрадиция , рекламация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
Auslieferung, Rekultivierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استعداد
تصویر استعداد
Begabung, Talent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استبداد
تصویر استبداد
Autokratie, Überheblichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استعداد
تصویر استعداد
дарование , талант
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استبداد
تصویر استبداد
автократия , высокомерие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استبداد
تصویر استبداد
autokracja, wyniosłość
دیکشنری فارسی به لهستانی