جدول جو
جدول جو

معنی استقس - جستجوی لغت در جدول جو

استقس
(اُتُ قُس س)
رجوع به اسطقس و استقص شود، پشتواره برداشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استقا
تصویر استقا
نوشیدن آب، نوشاندن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسطقس
تصویر اسطقس
اصل هر چیز، ماده، مایه، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، خاک، باد و آتش
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ قُص ص)
رجوع به اسطقس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شاعر لاطینی، مولد ناپل. وی مؤلف ’تبائید’ و ’سیلوها’ است. سبک اودقیق و روشن ولی غالباً مصنوع است. (40- 96 میلادی) ، سیخ که در تون حمام و تنور نانوائی بکار برند، کفچۀ آتشدان، بیلچه. مقحاه. مسحاه. مجرفه. خاک انداز. خیسه. چمچه. کمچه
ژان سروه. کیمیاوی بلژیکی، مولد لوون. وی را با دوما درباره گاز کربنیک و اوزان آتمی تحقیقات و تتبعاتیست. (1813- 1891 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ قُس س / اِ طُ قِ)
از یونانی اوستوقس، عنصر، ماده. مایه. مادۀ از هر چیزی. (مؤید الفضلاء). اصل هر شی ٔ:
حبر اکرم هم اسطقس ّ کرم
نیر اعظم آیت دادار.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ فَ / فِ)
سوگند خوردن خواستن. (منتهی الارب). سوگند خواستن. (زوزنی). یقال: استقسمه و به. (منتهی الارب) ، کر شدن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، تنگ گردیدن سوراخ گوش، زاری کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استقا
تصویر استقا
آب از چاه بر کشیدن آب کشیدن، آب خواستن طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده فروهرها، ناب هر چیز، کیا (عنصر) آخشیج، استخوان بندی مایه ماده اصل هر چیز ماده نخستین در آفرینش هیولی، عنصرهای چهارگانه: آب و خاک و باد و آتش، استخوان بندی هر چیز آنچه مایه قوام و دوام چیزهاست، جمع اسطقسات
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند خواهی، بهره خود خواستن سوگند خوردن خواستن در خواست قسم خوردن کردن، بخش کردن خواستن (از تیره های قمار و غیره)، تفاءل و تطیر بتیرهای بی پر در نزد عرب در دوران جاهلیت، بهره و نصیب خود خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقص
تصویر استقص
((اُ تُ قُ))
کوشش تمام کردن، پی جویی، تفحص، استقصات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسطقس
تصویر اسطقس
((اُ طُ قُ))
این کلمه در اصل یونانی است به معنی ماده و اصل هر چیزی، عناصر چهارگانه، آب، خاک، باد و آتش، استخوان بندی هر چیز، مفرد اسطقسات
فرهنگ فارسی معین
اساس، اصل، پایه، رکن، عنصر، مایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد