جدول جو
جدول جو

معنی استقاع - جستجوی لغت در جدول جو

استقاع(مَ)
برگردیدن رنگ. تغیر لون. یقال: استقعلونه (مجهولاً) ، وقتی که تغییر کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استماع
تصویر استماع
گوش دادن، شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استقا
تصویر استقا
نوشیدن آب، نوشاندن آب
فرهنگ فارسی عمید
(مِ فَ)
فرودآمدن در غدیر و غسل کردن مانند کسی که خنک شدن خواهد. (از منتهی الارب). استنقع فی الغدیر، اذا نزل فیه و اغتسل کأنه ثبت فیه لیتبرّد. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سقع
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
برگردیدن گونه: اسقع لونه (مجهولاً) ، برگردید گونۀ او. (منتهی الارب) ، مرد درازبالا یا بزرگ استخوان، شتر بی پشم، شترمرغ کژگردن. مؤنث: سقفاء (در همه معانی). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بند کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوابانیدن، خفته یافتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر زمین انداختن شتر پیش گردن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگردیدن گونه. (منتهی الارب). لون بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به التفاع شود
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ کَ / کِ)
استرقاع ثوب، درپی خواه شدن جامه. (منتهی الارب). محتاج وصله شدن جامه. بپاره آمدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). بوژنگ آمدن جامه. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دزدیدن. (منتهی الارب). سرقت
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ دِهْ)
شنیدن. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). شنیدن آواز. نیوشیدن. فانیوشیدن. (زوزنی). شنودن. فاشنودن. عمداً شنودن. شنود. گوش داشتن. (مؤیدالفضلاء) (صراح) (منتهی الارب). گوش واداشتن. (زوزنی). گوش دادن. گوش یازی. گوش فرادادن. گوش فراداشتن. (تاج المصادر بیهقی). اصاخه. اصغاء. سمع:
غراب بین نای زن شده ست و من
سته شدم ز استماع نای او.
منوچهری.
هرکه سخن ناصحان... استماع ننماید عواقب کارهای او از... ندامت خالی نماند. (کلیله و دمنه). هرآینه در استماع آن تمیز ملکانه در این میان خواهد بود. (کلیله و دمنه).
از سخن گوئی مجوئید ارتفاع
منتظر را به ز گفتن، استماع.
مولوی.
چه حاجت است عیان را به استماع بیان.
سعدی.
من گوش استماع ندارم، لمن تقول.
سعدی.
- استماع کردن، اصغاء کردن. شنفتن. شنیدن. گوش دادن. شنودن، املاء پرسیدن. (منتهی الارب).
- استملاء حدیث، املاء حدیث طلبیدن از کسی.
، استملأ فی الدین، ای جعل دینه فی ملأ. (منتهی الارب). جعل دینه فی املئاء، ای اغنیاء ثقه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ اَ)
آب برکشیدن. (زوزنی). آب کشیدن. آب در مشک کشیدن. (تاج المصادر بیهقی). برکشیدن آب از چاه.
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
گشن بعاریت خواستن از کسی. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ خوا / خا)
اقطاع خواستن. (تاج المصادر بیهقی). بمقاطعه خواستن، آب بسیار خواستن. (منتهی الارب) ، بسیار گرفتن، بسیار آمدن. (زوزنی). چیزی را بسیار آمدن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار آمدن چیزی را. (منتهی الارب). بسیار انگاشتن. بسیار یافتن خبر. بسیارشمردن، بسیارمال شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
بلند گردیدن پستان گوسپند. (منتهی الارب) ، چیزی نفیس و گرامی پیدا کردن، چیزی گرامی خواستن، کریم و گرامی یافتن. (منتهی الارب). گرامی شمردن. گرامی دریافتن
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ)
چشم داشتن بوقوع چیزی. (منتهی الارب). انتظار. (زوزنی). چشم داشت چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(مَ دَدْ خوا / خا)
تیره شدن هوا که به برخاستن باد و گرد و مانند آن ماند. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
باک داشتن. اکتراث. (زوزنی). مبالات. پروا کردن، مرتک گردیدن، یعنی بلیغ نمودن و در وقت مخاصمه عاجز آمدن، ارتکاک در امری، شک کردن در کاری، سخن آشفته گفتن که فهم نتوان کردن، چنانکه مستی: سکران مرتک
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگردیدن گونۀکسی: انتقع لونه (مجهولاً). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تغییر یافتن رنگ چهره از ترس یا از اندوه، لغتی است در امتقاع. (از اقرب الموارد). برگردیدن گونه. (آنندراج). و رجوع به امتقاع شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
همه شیر پستان مکیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مکیدن کره همه شیر پستان را. (از اقرب الموارد) ، بخدمت داشته شدن. بکار گرفته شدن، بذل کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ضعیف کردن. (تاج المصادر بیهقی). خوار و ضعیف داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کوه کنعان را فرو برد آن زمان
نیم موجی تا بقعر امتهان.
مولوی.
بشمرند آن ظلمها و امتهان
کز یزید و شمر دید آن خاندان.
مولوی.
از سلطان بضراعت و امتهان امان خواستند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بادروزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیقاع
تصویر استیقاع
چشم داشتن، چشم به راه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
گشتن جویی (گشن فحل) فارسی گویان این واژه رابه جای پانسه یاپشک (قرعه) به کار میبرند قرعه کشیدن، توضیح در عربی بمعنی (بعاریت خواستن گشن از کسی) و (گشن خواه شدن ماده شتر و ماده گاو) و غیره آمده و بمعنی قرعه کشیدن در عربی (اقتراع) مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقاء
تصویر استقاء
آب از چاه بر کشیدن آب کشیدن، آب خواستن طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفاع
تصویر استفاع
برانگیختگی، تاسه مندی، لاغری، دگر رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقا
تصویر استقا
آب از چاه بر کشیدن آب کشیدن، آب خواستن طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن در چاه، فریاد زدن، گشتن آب: دگرگونی آب، سیراب کردن، شستن شست و شو، ایستادن آب گرد آمدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماع
تصویر استماع
گوش داشتن، شنیدن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتقاع
تصویر ارتقاع
پاکداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتقاع
تصویر امتقاع
پستان مکیدن، گونه برگشتن از ترس یا از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماع
تصویر استماع
((اِ تِ))
شنیدن، گوش دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استقاء
تصویر استقاء
((اِ تِ))
آب از چاه برکشیدن، آب کشیدن، آب خواستن، طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استماع
تصویر استماع
گوش دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
اصغا، شنودن، شنیدن، گوش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد