جدول جو
جدول جو

معنی استغفار - جستجوی لغت در جدول جو

استغفار
طلب مغفرت کردن، آمرزش خواستن، توبه کردن، «استغفراللّه» گفتن
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
فرهنگ فارسی عمید
استغفار
(مَ سَ)
آمرزش خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). غفران طلبیدن. مغفرت طلبیدن. طلب مغفرت. (غیاث). توبه کردن: استغفر من ذنبه و استغفره ایاه و استغفر اﷲ لذنبه. (منتهی الارب) : استغفر لهم او لاتستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مره فلن یغفر اﷲ لهم. (قرآن 80/9).
بخطائی که بگذرد در وهم
عاقلان را سزاست استغفار.
خاقانی.
با من سرگشته استنفار کن
پس ز استغفار استغفار کن.
عطار.
دلم سیاه شد از شعر مدح بیهوده
همین ز هرچه نه مدح است یارب استغفار.
عطار.
لغت نامه دهخدا
استغفار
توبه کردن
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
فرهنگ لغت هوشیار
استغفار
((اِ تِ))
بخشش و آمرزش خواستن، توبه کردن
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
فرهنگ فارسی معین
استغفار
آمرزش خواهی، آمرزش
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
فرهنگ واژه فارسی سره
استغفار
آمرزش خواهی، انفعال، پوزش، توبه، مغفرت جویی، مغفرت طلبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استغفار
اگر بیند که در خواب استغفار می کرد، دلیل است ایزد بر او مال و فرزندان ارزانی دارد. محمد بن سیرین
استغفار کردن درخواب چهار وجه بود. اول: مال، دوم: فرزند، سوم: آمرزش از حق تعالی، چهارم: توبه کردن از گناهان .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستغفار
تصویر ستغفار
استغفار، طلب مغفرت کردن، آمرزش خواستن، توبه کردن، «استغفراللّه» گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو فُ)
به خوردن آمدن کودک.
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ اَ)
برمیدن. (زوزنی). رمیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : کأنهم حمر مستنفره فرّت من قسوره. (قرآن 50/74 و 51) ، ای نافره. (منتهی الارب) : از آنجا که شمول لطایف عواطف پادشاهانه و روایع صنایعشهنشاهانۀ پادشاه بود استیحاش و استنفار رکن الدین را به استیناس و استبشار مبدّل گردانید. (جهانگشای جوینی) ، احمق شمردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(سِ تِ)
مخفف استغفار:
امید چنانست به ایزد که ببخشد
ایزد بستغفار گناهان گنهکار.
فرخی.
از بوس و کنار تو اگرزشتی آید
هم پیش تو نیکو کنم او را بستغفار.
فرخی.
ابر درمش خواندم و این لفظ خطا بود
محتاج شد این لفظ که گفتم به ستغفار.
فرخی.
آن سید سادات زمانه که نخواهد
شاعر بمدیحش ز خداوند ستغفار.
منوچهری.
کنون زآنچه کردی و خوردی بتوبه
همی کن ستغفار و میخور پشیمان.
ناصرخسرو.
گفت گنهکار تو هم چون ز تست
بیست کنون خود بستغفار خویش.
ناصرخسرو.
فعل تو چنانست که دیگر زمعاصی
واجب نشود بر تو یکی روز ستغفار.
سنایی.
رجوع به استغفار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ پَ)
دامن میان هر دو ران گرفتن مردم. (منتهی الارب). دامن میان پای گرفتن، چهارماهه شدن بچۀ گوسفند واز شیر بازماندن: استجفر ولدالشاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ خوا / خا)
پیدا و آشکار کردن خواستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ پَ سَ)
استحفار نهر،سزاوار کندن شدن جوی. (از منتهی الارب). بکندن آمدن جوی. (تاج المصادر بیهقی). فرو کندن. (زوزنی). فروکندن چاه و جوی خواستن. بهنگام کندن آمدن جوی و چاه
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
خفارت خواستن از کسی. (منتهی الارب). بدرقگی خواستن
لغت نامه دهخدا
تمام گرفتن حق کسی را: استوفر علیه. (منتهی الارب) ، لقمه گرفتن خواستن، وکیلی خواستن. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
رجوع به استیفار شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
به آب گیر شدن جای. (تاج المصادر بیهقی). آبگیرناک شدن مکان: استغدر المکان. (منتهی الارب) ، استفی وجهه، اذا اصطرفه، برگرداند روی خود را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَحْوْ کُ نَنْ دَ / دِ)
به غفلت افتادن. (منتهی الارب) ، عطا خواستن. (وطواط). فیض گرفتن. (غیاث). طلب فیض کردن، استفاده: هر آنچ بطریق استماع به استفاضت از حکماء دولت... (رشیدی) ، فراخ و بسیاردرخت شدن وادی، انتشار. فاش شدن خبر و سخن. (منتهی الارب). آشکارشدن و پراکنده شدن خبر. (زوزنی). منتشر شدن خبر. شایع شدن خبر و قصه، شهرت، (اصطلاح فقه) خبر عده ای که ظن ّ قوی بصدق گفتار آنان حاصل شود. بوسیلۀ استفاضه امور ذیل: نسب، موت، ملکیت، وقف، نکاح، اثبات میشود و میتوان بدون رعایت شرایطموضوع شهادت (رجوع بشهادت شود) بدانها شهادت داد
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ فُ)
بسیار شمردن. زیادت پنداشتن. کثیر شمردن، سفوف خوردن. (منتهی الارب) : فاذا لت منه وزن درهمین بزیت و استف ّ، نفع من البواسیر. (ابن البیطار) ، بیفکندن چیزی را. (منتهی الارب). بافکندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استحقار
تصویر استحقار
خوار وکوچک شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسار
تصویر استحسار
مانده شدن ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحرار
تصویر استحرار
پر بار شدن کشت پر بار خواستن کشت، افزونی خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحضار
تصویر استحضار
بخود بار آمدن، یاد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجمار
تصویر استجمار
گردهمایی سپاه، گردهمایی مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجبار
تصویر استجبار
توانگری پس از تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استثمار
تصویر استثمار
نتیجه ثمر کسی را خواستن نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
نگه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئثار
تصویر استئثار
نیکو خواست به خواست
فرهنگ لغت هوشیار
بر صنعتگران از نجار و کفش دوز و یا کارگران فنی که در کار خبره و استاد باشند اطلاق میشود و زیر دستان آنان را شاگرد مینامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستغفار
تصویر ستغفار
استغفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفار
تصویر استحفار
کندن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفار
تصویر استنفار
رمیدگی، رمیدن، رماندن، بسیجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استثخار
تصویر استثخار
واپسماندن، واپسین شدن، رزنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار