جدول جو
جدول جو

معنی استعصاء - جستجوی لغت در جدول جو

استعصاء
(مَ لِ)
نافرمانی کردن. نافرمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بی فرمان شدن. گناه جستن بر کسی: استعصی علیه. (منتهی الارب) ، ضعیف البصر کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
استعصاء
کج تابی بی فرمان شدن سرکشی
تصویری از استعصاء
تصویر استعصاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استعصا
تصویر استعصا
نافرمانی کردن، عصیان، سرپیچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استعصام
تصویر استعصام
متوسل شدن، پناه بردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ)
سرگشته یافتن کسی را: استعشاه، سرگشته یافت او را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(سِ)
وصیت پذیرفتن. اندرز پذیرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ فِ کَ)
جهد تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کوشش تمام کردن. (منتهی الارب). سعی و کوشش بسیار. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(ءِ دَ / دِ نِهْ)
یاری خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). یاری خواستن از کسی بر امری. یقال: استعدیت الامر علی فلان فاعدانی. (منتهی الارب) ، بزرگ آمدن. (زوزنی) ، بزرگی کردن. تکبر کردن. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب) ، معظم چیزی گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استعذاء مکان، خوش و موافق یافتن آنرا: استعذیت المکان. (از منتهی الارب) ، پارسائی کردن. بازایستادن از حرام. (منتهی الارب). عفت نمودن. پرهیزکاری کردن، گرفتن شتر گیاه خشک را بزبان از بالای خاک و پاک کردن خاک آن
لغت نامه دهخدا
(مُ فُ)
خرمای تر خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ فُ)
چنگ درزدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دست زدن سوار از خوف بر آنچه جهت گرفتن سازند. (منتهی الارب). دست در چیزی زدن از خوف افتادن، طلب کار کردن. (مؤید الفضلاء). عمل خواستن. (منتهی الارب) ، کار بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بکار بردن. عمل کردن. بکار زدن. (زوزنی). بکار آوردن. (منتهی الارب) : در این که گفتم معما و تأویل نیست بهیچ مذهب از مذاهب که استعمال رخصت میکند در مثل چنین حالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). اگر در استعمال بود کهن نشود. (کلیله و دمنه).
- استعمال کردن، بکار بردن. بکار زدن. معمول داشتن.
، بکار آوردن دانش و جز آنرا، اضطراب کردن در عمل، پیوسته کردن در کاری، آبادان کردن زمین را. (منتهی الارب) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: الاستعمال، قیل مرادف العاده و قیل لا و قد سبق فی فصل الدال المهمله و فی تعریف الحقیقه اللغویه. و اما الماء المستعمل فعند الفقهاء کل ما ازیل به حدث او استعمل فی البدن علی وجه القربه کما وقع فی کتب الفقه. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1046)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
عطا خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معاف کردن تکلیف خواستن. (منتهی الارب). معاف کردن خواستن. (زوزنی). استدعاء کناره گیری از شغل: از شغلهائی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی، استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). فضل بخراسان رفت و دو سال ببود و مالی به زایران و شاعران بخشید و پس استعفا خواست و بیافت. (تاریخ بیهقی ص 423). هر گاه که از جانب سلطان در آن معاتبت مبالغه رفتی از وزارت استعفا خواستی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359)، برآماسیدن خستگی یا ریش. برآماسیدن زخم. (منتهی الارب)، بغور فرودآمدن. (منتهی الارب) : استغار الرجل، اراد هبوط ارض غور ای مطمئنه، آهنگ کردن، پیه گرفتن. (منتهی الارب). فربه شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). یقال: استغار الشحم فیه، ای استطار وسمن. (منتهی الارب)، غیرت خواستن از خدای تعالی. یقال: استغور اﷲ تعالی، اذا سأله الغیره. (منتهی الارب). ای المیره (خواربار) . (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَمِ کَ / کِ)
فریاد خواستن از. (ازمنتهی الارب). استغاثه، بی نیازی. بی نیاز شدن. (منتهی الارب) (وطواط). غنی. تغنی. (منتهی الارب). غنا:
تاج خرسندیم استغنا داد
با چنین مهلکه طغیان چه کنم.
خاقانی.
گریۀ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی.
حافظ.
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم.
حافظ.
، عدم تقید، ناز، بی نیازی خدای تعالی:
همچو باران زآسمان سلطنت
خط استغنا روان خواهد بدن.
عطار.
در این وادی ببانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان بیک جو
پر جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان آتش فروزند
سخن گفتن کرا یاراست اینجا
تعالی اﷲ چه استغناست اینجا.
حافظ.
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهانست و مجال آه نیست.
حافظ.
- استغناء از،بی نیاز شدن از.
- استغناء بخرج دادن، بی نیازی نمودن. استکبار.
- استغناء داشتن، بی نیاز بودن.
- استغناء طبع، مناعت.
- استغنا کردن، بی نیازی نمودن:
مدتی دارم که از اعجاز بخت واژگون
ورنماید لطف و من دانسته استغنا کنم.
شوکت بخاری
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ اَ)
شمار کردن. ضبط کردن. (غیاث اللغات) ، باریک آواز شدن
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ / رِ)
بلند گردیدن روز. (منتهی الارب) ، غریب و عجیب آمدن. (زوزنی). عجیب و غریب شمردن. غریب آمدن. (تاج المصادر بیهقی). بعید شمردن. بعید داشتن.
- استغراب کردن، مستبعد شمردن. استعجاب
لغت نامه دهخدا
از ریشه کندن برکندن، برکنده گشتن برکندگی، درماندگی بیچارگی، بی چیزشدن بی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آوردن، بازیافت خواستن بازیابی برداشت حاصل خواستن طلب حصول نتیجه گرفتن،جمع استحصالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاف
تصویر استحصاف
سخت روزگاری ترش زمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحذاء
تصویر استحذاء
دم پایی خواستن، دهش خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجداء
تصویر استجداء
دهش خواهی در یوزگی نیاز خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبطاء
تصویر استبطاء
درنگ خواهی کند یابی
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه خواستن سرمایه خواهی، گونه ای زناشویی در روز گار کانای (جاهلیت) زن جندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبصار
تصویر استبصار
طلب بصیرت کردن، بینا دل شدن، صاحب بصیرت، بینا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاء
تصویر استحصاء
شمار خواست آمار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعراء
تصویر استعراء
نو خرما خواستن، نو خرما خوردن خرمای نو بر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعصام
تصویر استعصام
چنگ زدن باز داشتن چنگ در زدن دست انداختن تشبث کردن، پناه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
استدعای کناره گیری از شغل، معاف کردن، تکلیف خواستن، پوزش خواستن، بزرگ شمردن بخشش خواستن، کناره گیری طلب عفو کردن، عفو خواستن طلب بخشش کردن، خواهش رهایی از کار و خدمت کردن، تقاضای معافیت از خدمت اداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کوشندگی، پی گیری، سختگیری، سر در آوردن ژرفا کاری، خسکانان جهد تمام کردن کوشش تمام کردن سعی و کوشش بسیار کردن، طلب نهایت چیزی را کردن، بنهایت رسیدن بر رسیدن پی جویی کردن، پی جویی تفحص، سختگیری در محاسبه دقت بسیار در حساب چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
طلب دوری از گناه، بیزاری خواستن، برائت از تهمت و مانند آنو به معنای پاکی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعصام
تصویر استعصام
((اِ تِ))
چنگ زدن، پناه آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استعفاء
تصویر استعفاء
((اِ تِ))
تقاضای معافیت از انجام کار
استعفاء نامه: نامه ای که تقاضای کناره گیری از شغل یا کار در آن نوشته شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استعلاء
تصویر استعلاء
((اِ تِ))
برتری جستن، بزرگوار شدن، بلندی، رفعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استقصاء
تصویر استقصاء
((اِ تِ))
کوشش تمام کردن، پی جویی، تفحص
فرهنگ فارسی معین