سل ّ. استلال. برکشیدن شمشیر و جز آن، موی برآوردن بچه در شکم مادر. (منتهی الارب) ، در دل گرفتن. (زوزنی). در دل داشتن. پنهان داشتن ترس و بیم در دل. (منتهی الارب). در دل گرفتن بیم. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). پنهان در دل ترسیدن. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) : و ماهویه در مال یزدجرد خیانتها کرده بود و یزدجرد دانسته و بر ماهویه اظهار کرده و او را دشنام داده و ماهویه ازین استشعار یزدجرد را بکشت و در میان هیاطله رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112). و ما بحکم توایم باید که آهسته می آیی تا مردم را از تو استشعاری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79). و هلاک کردن ایشان بسبب استشعاری که ترا میباشد در شرط نیست تباه کردن صورتها و آفریده ها در شرع و در حکمت محظوراست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58). احمد خوارزمی گفت: مرا از هیبت او قوّت از اعضا برفت، برخاستم و پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 49). اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد و از آن مواعظ اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190). غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). بدین سبب استشعار سلطان زیادت شد و فزع و بیم متضاعف. (جهانگشای جوینی)
سل ّ. اِستلال. برکشیدن شمشیر و جز آن، موی برآوردن بچه در شکم مادر. (منتهی الارب) ، در دل گرفتن. (زوزنی). در دل داشتن. پنهان داشتن ترس و بیم در دل. (منتهی الارب). در دل گرفتن بیم. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). پنهان در دل ترسیدن. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) : و ماهویه در مال یزدجرد خیانتها کرده بود و یزدجرد دانسته و بر ماهویه اظهار کرده و او را دشنام داده و ماهویه ازین استشعار یزدجرد را بکشت و در میان هیاطله رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112). و ما بحکم توایم باید که آهسته می آیی تا مردم را از تو استشعاری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79). و هلاک کردن ایشان بسبب استشعاری که ترا میباشد در شرط نیست تباه کردن صورتها و آفریده ها در شرع و در حکمت محظوراست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58). احمد خوارزمی گفت: مرا از هیبت او قوّت از اعضا برفت، برخاستم و پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 49). اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد و از آن مواعظ اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190). غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). بدین سبب استشعار سلطان زیادت شد و فزع و بیم متضاعف. (جهانگشای جوینی)
قرعه زدن خواستن. (منتهی الارب) ، گواه کردن. (تاج المصادربیهقی). گواه گذرانیدن. مؤلف صبح الاعشی گوید: استشهاد، الحاله الاولی فی استعمال الشعر فی صناعه الکتابه. و هو ان یورد (الکاتب) البیت من الشعر او البیتین او اکثر فی خلال الکلام المنثور مطابقاً لمعنی ما تقدّم من النّثر، و لایشترط فیه ان ینبّه علیه بقال و نحوه کما یشترط فی الاستشهاد بآیات القرآن و الاحادیث النبویه، فان الشعر یتمیز بوزنه و صیغته عن غیره من انواع الکلام، فلایحتاج الی التنبیه علیه و اکثر مایکون ذلک فی المکاتبات الاخوانیات، مثل ما کتب به القاضی الفاضل الی بعض اخوانه یستوحش منه، و یتشوّق الیه: فیارب ّ ان ّ البین اضحت صروفه علی ّ و ما لی من معین فکن معی علی قرب عذّالی و بعد احبّتی و امواه اجفانی و نیران اضلعی. هذه تحیّه القلب المعذّب و سریره الصبر المذبذب، و ظلامه عزم السلو المکذب، اصدرتها الی المجلس و قد وقد فی الحشا نارها، الزّفیر اوارها، و الدموع شرارها، و الشوق آثارها، و فی الفؤاد نارها. لو زارنی منکم خیال ٌ هاجرٌ لهدته فی ظلمائه انوارها. اسفاً علی ایّام الاجتماع الّتی کانت مواسم السرور و الاسرار، و مباسم الثغور و الاوطار، و تذکراً لاوقات عذب مذاقها، و امتدّ بالانس رواقها، و زوّجت بکرها و دوعب ذکرها: واﷲ مانسیت نفسی حلاوتها فکیف اذکر أنّی الیوم اذکرها؟ و مذ فارقت الجناب، لازال جنا جنابه نضیراً، و سنا سنائه مستطیراً و ملکه فی الخافقین خافق الاعلام، و عزّه علی الجدیدین جدیدالایّام، لم اقف منه علی کتاب تخلف سطوره ما غسل الدمع من سواد ناظری، و یقدّم ببیاض منظومه و منثوره ماوزّعه البین من سویداء خاطری: و لم یبق فی الاحشاء الا صبایه من الصبر تجری فی الدّموع البوادر. و اساله المناب، بشریف الجناب، و اداء فرض، تقبیل الارض، حیث تلتقی وفودالدّنیا و الاّخره و تعمر البیوت الغامره المنن الفامره، و فضل الظل ّ غیر منسوخ بهجیره و یبشّر المجد بشخص لاتسمح الدّنیا بنظیره. تظاهر فی الدّنیا باشرف ظاهر فلم نر انقی منه غیر ضمیره کفانی فخراً ان اسمّی بعبده و حسبی هدیاً ان اسیر بنوره فای ّ امیر لیس یشرف قدره اذاما دعاه صادقاً بامیره ؟ و انّنی فی السّؤال بکتبه ان یوصّلها لیوصل بها لدی ّ تهانی تملأ یدی ّ، و یودع بها عندی مسرهً تقدح فی الشّکر زندی ّ. عهدتک ذا عهد هو الورد نضرهً و ما هو مثل الورد فی قصرالعهد. و انا اترقّب کتابه ارتقاب الهلال: لتفطر عین عن الکری صائمه، و ترد نفس عن موارد الماء هائمه - انتهی. بل ربّما کان کل ّ المکاتبه او جلّها شعراً، و قد یکون صدر المکاتبه شعراً و ذیلها نثراً، و بالعکس. و قد یکون طرفاها نثراً و اوسطها شعراً، و عکس ذلک بحسب ما یقتضیه الترتیب، و یسوق الیه الترکیب. و ربما اکتفی بالبیت الواحد من الشعر فی الدلاله علی المقصد و بلوغ الغرض فی المکاتبه، کماکتب بعض ملوک الغرب الی من کرّر کتبه و رسله الیه بقول المتنبی: و لا کتب الا المشرفیه عنده و لا رسل الاّ الخمیس العرمرم. الی غیر ذلک من المکاتبات المتضمنه للاشعار امّا مکاتبات الملوک الاّن فقل ّ ان تستعمل فیها الاشعار، او یستشهد فیها بالمنظوم و المنثور و قد تجی ٔ التّلقیحات بابیات الشعر فی غیر المکاتبات من الرسائل الموضوعه لریاضه الذهن و تنقیح الفکر، کالرسائل الموضوعه فی صید ملک او فتح بلد او نحو ذلک. (صبح الاعشی ج 1 صص 274- 276) ، دلیل آوردن. مثال و شاهد آوردن برای اثبات مقصودی. استدلال، در راه خدای کشته شدن. (منتهی الارب). شهید شدن: استشهد الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب). - استشهاد کردن، گوا گذراندن. به گواهی و شاهد گرفتن. - ، شاهد آوردن. احتجاج کردن. - ، مثل آوردن. تمثل جستن
قرعه زدن خواستن. (منتهی الارب) ، گواه کردن. (تاج المصادربیهقی). گواه گذرانیدن. مؤلف صبح الاعشی گوید: استشهاد، الحاله الاولی فی استعمال الشعر فی صناعه الکتابه. و هو ان یورد (الکاتب) البیت من الشعر او البیتین او اکثر فی خلال الکلام المنثور مطابقاً لمعنی ما تقدّم من النّثر، و لایشترط فیه ان یُنبّه علیه بقال و نحوه کما یشترط فی الاستشهاد بآیات القرآن و الاحادیث النبویه، فان الشعر یتمیز بوزنه و صیغته عن غیره من انواع الکلام، فلایحتاج الی التنبیه علیه و اکثر مایکون ذلک فی المکاتبات الاخوانیات، مثل ما کتب به القاضی الفاضل الی بعض اخوانه یستوحش منه، و یتشوّق الیه: فیارب ّ ان ّ البین اضحت صروفه علی ّ و ما لی من مُعین فکن معی علی قُرب عُذّالی و بعد احبّتی و امواه اجفانی و نیران اضلُعی. هذه تحیّه القلب المعذّب و سریره الصبر المذبذب، و ظلامه عزم السلو المکذب، اصدرتها الی المجلس و قد وقَدَ فی الحشا نارها، الزّفیر اوارُها، و الدموع شرارها، و الشوق آثارها، و فی الفؤاد نارها. لو زارنی مِنکم خیال ٌ هاجرٌ لَهَدَتْه فی ظلمائه انوارها. اَسَفاً علی ایّام الاجتماع الَّتی کانت مواسم السُرور و الاسرار، و مباسم الثغور و الاوطار، و تذکراً لاوقات عَذُب َ مذاقها، و امتدّ بالاُنس رواقها، و زوّجت بکرها و دوعب ذکرها: واﷲ مانَسیت نفسی حلاوَتها فکیف اذکر أنّی الیوم َ اذکرها؟ و مذ فارقت الجناب، لازال جنا جنابه نضیراً، وَ سنا سنائه مستطیراً و مُلکه ُ فی الخافقین خافق الاعلام، و عِزّه علی الجدیدین جدیدَالایّام، لم اَقِف منه علی کتاب تخلف سطوره ما غسل الدمع من سواد ناظری، و یُقدّم ببیاض منظومه و منثوره ماوزّعه البین من سویداء خاطری: و لم یبق فی الاحشاء الا صبایه من الصبر تجری فی الدّموع البوادر. و اَساله المناب، بشریف الجناب، و اداء فرض، تقبیل الارض، حیث تلتقی وفودالدّنیا و الاَّخره و تعمُر البیوت الغامره المنن ُ الفامره، و فضل الظل ّ غیر منسوخ بهجیره و یُبشّر المجد بشخص لاتسمح الدّنیا بنظیره. تظاهر فی الدّنیا باشرف ظاهر فلم نر اَنقی منه غیر ضمیره کفانی فخراً ان اسمّی بعبده و حسبی هدیاً اَن اَسیر بنوره فای ّ امیر لیس یشرف قدرُه اذاما دعاه صادقاً بامیره ؟ و انّنی فی السّؤال بکتبه ان یوصّلها لیوصل بها لدی ّ تهانی تملأ یدی ّ، و یودع بها عندی مسرهً تقدح فی الشّکر زندی ّ. عهدتک ذا عهد هو الورد نضرهً و ما هو مثل الورد فی قصرِالعهد. و انا اترقّب کتابه ارتقاب الهلال: لتُفطر عین عن الکری صائمه، و ترد نفس عن موارد الماء هائمه - انتهی. بل ربّما کان کل ّ المکاتبه او جلّها شعراً، و قد یکون صدر المکاتبه شعراً و ذیلها نثراً، و بالعکس. و قد یکون طرفاها نثراً و اوسطها شعراً، و عکس ذلک بحسب ما یقتضیه الترتیب، و یسوق الیه الترکیب. و ربما اکتفی بالبیت الواحد من الشعر فی الدلاله علی المقصد و بلوغ الغرض فی المکاتبه، کماکتب بعض ملوک الغرب الی من کرّر کتبه و رسله الیه بقول المتنبی: و لا کتب َ الا المشرفیه عنده و لا رُسُل الاّ الخمیس العرمرم. الی غیر ذلک من المکاتبات المتضمنه للاشعار امّا مکاتبات الملوک الاَّن فقل ّ ان تستعمل فیها الاشعار، او یستشهد فیها بالمنظوم و المنثور و قد تجی ٔ التّلقیحات بابیات الشعر فی غیر المکاتبات من الرسائل الموضوعه لریاضه الذهن و تنقیح الفکر، کالرسائل الموضوعه فی صید ملک او فتح بلد او نحو ذلک. (صبح الاعشی ج 1 صص 274- 276) ، دلیل آوردن. مثال و شاهد آوردن برای اثبات مقصودی. استدلال، در راه خدای کشته شدن. (منتهی الارب). شهید شدن: اُستشهد الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب). - استشهاد کردن، گوا گذراندن. به گواهی و شاهد گرفتن. - ، شاهد آوردن. احتجاج کردن. - ، مثل آوردن. تمثل جستن
مهلت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زمان خواستن. درنگی خواستن. طلب مهلت کردن. زمان طلبیدن. استنظار. - استمهال کردن، مهلت خواستن. زمان طلبیدن. مدت خواستن. ، خویشتن را خوابیده نمودن. (منتهی الارب). خود را بخواب زدن. خواب کردن
مهلت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زمان خواستن. درنگی خواستن. طلب مهلت کردن. زمان طلبیدن. استنظار. - استمهال کردن، مهلت خواستن. زمان طلبیدن. مدت خواستن. ، خویشتن را خوابیده نمودن. (منتهی الارب). خود را بخواب زدن. خواب کردن