- استحواذ
- چیرگی جستن چیرگی خواستن
معنی استحواذ - جستجوی لغت در جدول جو
- استحواذ
- غالب شدن، دست یافتن و چیره شدن، غلبه
- استحواذ ((اِ تِ حْ))
- غلبه کردن، چیره شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گردخواستن آب تالابه جویی
خم گشتگی، کوژ پشتی کمانگی
با مزه یافتن خوشمزه یافتن مزه کردن طلب مزه کردن مزه خاستن، مزه یافتن لذت بردن، خوش مزه دانستن با مزه یافتن خوش مزه شمردن
بو گرفتن
صواب دیدن
استوار شدن، استواری
سزاوار شدن، شایستگی
خوار وکوچک شمردن
نگه داشتن
کندن خواستن
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
گم خواستن
بخود بار آمدن، یاد داشتن
به دست آوردن، بازیافت خواستن بازیابی برداشت حاصل خواستن طلب حصول نتیجه گرفتن،جمع استحصالات
سخت روزگاری ترش زمانی
شمار خواست آمار خواستن
کهنه پوشی، ترنجیدن گوش (ترنجیدن کوفتگی و خشک شدن اندامی است)
ستودن، خوب جلوه دادن
مانده شدن ماندگی
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی
پر بار شدن کشت پر بار خواستن کشت، افزونی خون
دم پایی خواستن، دهش خواستن
رمگان تراشیدن (رمگان موی زهار) تیزکردن خشم گرفتن
نوکران
دربان گماردن، دربانی خواستن، در پرده خواهی پوشیده خواهی
بر افژولیدن بر انگیختن
دوست داشتن، برگزیدن
پاسخ خواهی باز پرسی
جسم جامدی که اسکلت آدمی را تشکیل میدهد
شرم خواستن، زندگی خواستن
بگرمابه رفتن، آب گرم گرفتن
گول خواست (گول احمق) گول زدن، نابخردی، گول کاری