- استحضار
- بخود بار آمدن، یاد داشتن
معنی استحضار - جستجوی لغت در جدول جو
- استحضار
- آگاهی، پیدایش
- استحضار
- آگاهی، حاضر کردن، احضار کردن
- استحضار ((اِ تِ))
- به حضور خواستن، یادآوری کردن، یاد آوردن، آگاهی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خوار وکوچک شمردن
کندن خواستن
مانده شدن ماندگی
پر بار شدن کشت پر بار خواستن کشت، افزونی خون
آماده خواست، نزد خود خواستن، به یاد داشتن، آگاهی
حقیر دانستن، کوچک شمردن، خوار کردن
پگه خوانی خواندن خروس در پگاه (سحر)
بر صنعتگران از نجار و کفش دوز و یا کارگران فنی که در کار خبره و استاد باشند اطلاق میشود و زیر دستان آنان را شاگرد مینامند
نیکو خواست به خواست
استوار شدن، استواری
سزاوار شدن، شایستگی
نگه داشتن
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
گم خواستن
به دست آوردن، بازیافت خواستن بازیابی برداشت حاصل خواستن طلب حصول نتیجه گرفتن،جمع استحصالات
سخت روزگاری ترش زمانی
شمار خواست آمار خواستن
کهنه پوشی، ترنجیدن گوش (ترنجیدن کوفتگی و خشک شدن اندامی است)
ستودن، خوب جلوه دادن
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی
دم پایی خواستن، دهش خواستن
رمگان تراشیدن (رمگان موی زهار) تیزکردن خشم گرفتن
نوکران
دربان گماردن، دربانی خواستن، در پرده خواهی پوشیده خواهی
بر افژولیدن بر انگیختن
دوست داشتن، برگزیدن
پیوسته خون از زن آمدن بعد از حیض، پیوستگی خون در زن
پاسخ خواستن گم شدن پر شدن
گردهمایی سپاه، گردهمایی مردم
توانگری پس از تنگدستی