جدول جو
جدول جو

معنی استحضار

استحضار((اِ تِ))
به حضور خواستن، یادآوری کردن، یاد آوردن، آگاهی
تصویری از استحضار
تصویر استحضار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استحضار

استحضار

استحضار
بخود بازآمدن. (منتهی الارب) ، غسل کردن به آب گرم، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باشد. خود را به آب گرم شستن. خویشتن را به آب گرم بشستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بحمام غسل کردن. (غیاث). اغتسال بماء حمیم، خوی کردن. عَرَق کردن. خوی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، خوی بشستن. (تاج المصادر بیهقی) ، بخار گرم از چیزی گرفتن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا

استخضار

استخضار
آماده خواست، نزد خود خواستن، به یاد داشتن، آگاهی
استخضار
فرهنگ لغت هوشیار