فرمودن کسی را تا چیزی بر دست او بفروشد. (منتهی الارب). فرمودن کسی را برای فروختن چیزی. فروختن خواستن چیزی را. فروختن چیزی خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
فرمودن کسی را تا چیزی بر دست او بفروشد. (منتهی الارب). فرمودن کسی را برای فروختن چیزی. فروختن خواستن چیزی را. فروختن چیزی خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
استراحت. آسودن. برآسودن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آسایش. آسودگی. آرامش. آرام. آرامی. آرمیدن. بیارامیدن. آسایش یافتن. آسایش جستن. استرواح. (منتهی الارب). راحت. روح: و ما مثلنا و مثل الدّنیا الاّ کرکب نزل فی ظل ّ شجره فی یوم حار ثم استراح ساعه و ترکها، یعنی مثل ما و دنیا مثل کاروانیست که در فصل گرمای تابستان زیر درختی منزل کند چندانکه از گرما بیاساید. و از نسیم صبا استراحتی کند و رخت دربندد و از آنجا رحیل کند. (قصص الانبیاء ص 229). استراحت ببخت با نعم است استطابت به آب یا مدر است. خاقانی. سلطان بعد از این دو فتح نامدار بر قصد استراحت و نیت استجمام به دارالملک غزنه آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 301).
استراحت. آسودن. برآسودن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آسایش. آسودگی. آرامش. آرام. آرامی. آرمیدن. بیارامیدن. آسایش یافتن. آسایش جستن. استرواح. (منتهی الارب). راحت. روح: و ما مثلنا و مثل الدّنیا الاّ کرکب نزل فی ظل ّ شجره فی یوم حار ثم استراح ساعه و ترکها، یعنی مثل ما و دنیا مثل کاروانیست که در فصل گرمای تابستان زیر درختی منزل کند چندانکه از گرما بیاساید. و از نسیم صبا استراحتی کند و رخت دربندد و از آنجا رحیل کند. (قصص الانبیاء ص 229). استراحت ببخت با نعم است استطابت به آب یا مدر است. خاقانی. سلطان بعد از این دو فتح نامدار بر قصد استراحت و نیت استجمام به دارالملک غزنه آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 301).
استماحت. عطا جستن. عطا خواستن. (تاج المصادر بیهقی). عطا طلبیدن. دهش جستن. دهش. (منتهی الارب) : از او در رفوء حال و سدّ حاجت خویش معونتی خواست و بمددی از ساز و سلاح استماحتی کرد، قادر گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب). دست یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
استماحت. عطا جستن. عطا خواستن. (تاج المصادر بیهقی). عطا طلبیدن. دهش جستن. دهش. (منتهی الارب) : از او در رفوء حال و سدّ حاجت خویش معونتی خواست و بمددی از ساز و سلاح استماحتی کرد، قادر گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب). دست یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
قوت یکشبه داشتن: لایستبیت لیلهً، نیست او را قوت یکشبه. (منتهی الارب) ، ترک آرامش با زن تا سپری شدن حیض. ترک نزدیکی با زن تا گذشتن یک حیض. (منتهی الارب). امتناع از وطی امه تا بی نماز شده و سر شوید تا اینکه یک ماه بگذرد. (مفاتیح). بدانش بکردن (؟). پاکی رحم کنیزک بحیض. (زوزنی). بدانش کردن (؟). پاکی رحم کنیزک به یک حیض. (شمس اللغات) : استبراء الجاریه، استبرا کرد کنیزک را. (مقدمه الادب زمخشری) ، الاستبراء من البول ان یستفرغ بقیته و ینقّی موضعه و مجراه حتی یبریهما منه و من الحیض هو طلب نقاوه الرّحم من الدّم و کیفیته علی ما ذکر فی الفقیه هوان تلصق المراءه بطنها بالحایط و ترفع رجلها الیسری کما تری الکلب اذا بال و تدخل قطنه فان خرج الدّم فهو حیض. (مجمع البحرین) ، پاک کردن مرد شرم را از بول. پاک کردن مجری پس از گمیز. (منتهی الارب). بقایای بول را از مجرای آن خارج کردن. پاکی کردن. پاکی خواستن. (منتخب اللغات) ، استبراء خبر، طلب تمام آگاهی کردن تا دریابد و قطع شبهه از آن کند. طلب کردن تمام خبر تا نیک دریابد و قطع شبهه کند. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) بریدن پلیدی از حیوان پلیدخوار و دادن علوفۀ طاهر در مدتی معلوم. الاستبراء من الجلل هو ربط الجلال و حبسه عن اکل النجاسات مدّه مقدّره من الشرع و فی کمیه القدر خلاف و محصّله علی ما ذکره بعض المحققین: استبراء الناقه باربعین یوماً و البقره بعشرین و قیل بثلثین والشاه بعشره و البطه او شبهها بخمسه و فی الفقیه بثلثه ایام و روی سته ایام و الدّجاجه و شبهها بثلثه ایام و السمک بیوم و لیله و ماعدا هذه المذکورات بما یزیل حکم الجلل و مرجعه الی العرف. (مجمع البحرین)
قوت یکشبه داشتن: لایستبیت لیلهً، نیست او را قوت یکشبه. (منتهی الارب) ، ترک آرامش با زن تا سپری شدن حیض. ترک نزدیکی با زن تا گذشتن یک حیض. (منتهی الارب). امتناع از وطی اَمَه تا بی نماز شده و سر شوید تا اینکه یک ماه بگذرد. (مفاتیح). بدانش بکردن (؟). پاکی رحم کنیزک بحیض. (زوزنی). بدانش کردن (؟). پاکی رحم کنیزک به یک حیض. (شمس اللغات) : استبراء الجاریه، استبرا کرد کنیزک را. (مقدمه الادب زمخشری) ، الاستبراء من البول ان یستفرغ بقیته و ینقّی موضعه و مجراه حتی یبریهما منه و من الحیض هو طلب نقاوه الرّحم من الدّم و کیفیته علی ما ذکر فی الفقیه هوان تلصق المراءه بطنها بالحایط و ترفع رجلها الیسری کما تری الکلب اذا بال و تدخل قطنه فان خرج الدّم فهو حیض. (مجمع البحرین) ، پاک کردن مرد شرم را از بول. پاک کردن مجری پس از گمیز. (منتهی الارب). بقایای بول را از مجرای آن خارج کردن. پاکی کردن. پاکی خواستن. (منتخب اللغات) ، استبراء خبر، طلب تمام آگاهی کردن تا دریابد و قطع شبهه از آن کند. طلب کردن تمام خبر تا نیک دریابد و قطع شبهه کند. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) بریدن پلیدی از حیوان پلیدخوار و دادن علوفۀ طاهر در مدتی معلوم. الاستبراء من الجلل هو ربط الجلال و حبسه عن اکل النجاسات مدّه مقدّره من الشرع و فی کمیه القدر خلاف و محصّله علی ما ذکره بعض المحققین: استبراء الناقه باربعین یوماً و البقره بعشرین و قیل بثلثین والشاه بعشره و البطه او شبهها بخمسه و فی الفقیه بثلثه ایام و روی سته ایام و الدّجاجه و شبهها بثلثه ایام و السمک بیوم و لیله و ماعدا هذه المذکورات بما یزیل حکم الجلل و مرجعه الی العرف. (مجمع البحرین)