جدول جو
جدول جو

معنی استافیل - جستجوی لغت در جدول جو

استافیل
(اِ)
به لغت رومی انگور را گویند و بعربی عنب خوانند. (برهان) (غیاث) :
آنکه رومی بود گفت این قیل را
ترک کن، خواهم من استافیل را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
استافیل
دراین چامه مولانا جلال الدین بلخی: آن یکی رومی بگفت این قیل را ترک کن خواهیم استافیل را یونانی دانه انگور انگور عنب: آن یکی رومی بگفت این فیل را ترک کن خواهیم استافیل را. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استاسیس
تصویر استاسیس
(پسرانه)
از مخالفین سلطه عرب در ایران در زمان خلیفه عباسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسرافیل
تصویر اسرافیل
(پسرانه)
درخشیدن مانند آتش، نام یکی از چهار فرشته مقرب و مأمور دمیدن صور و برانگیختن مردگان در روز رستاخیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسماعیل
تصویر اسماعیل
(پسرانه)
آنکه خدا او را شنید، نام پسر ابراهیم (ع) و هاجر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسرافیل
تصویر اسرافیل
در ادیان سامی، فرشتۀ موکل بر باد که در روز رستاخیز در صور خود می دمد تا مردگان زنده شوند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
یکی از مواضع استقرار عساکر ابوخزیمه در طبرستان. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 165 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ فُ)
شهری به انگلستان، دارای 30000 تن سکنه. کرسی استافردشایر است
لغت نامه دهخدا
بمعنی سنبل گندم، یکی از مسیحیان رومی و رفیق پولس حواری. (رسالۀ رومیان 16: 9) (قاموس کتاب مقدس) ، استادعلم در اصطلاح امروز نام قسمتی از منسوج است که خیاطان فاضل آرند یا بسرقت برند. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به دم قیچی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ اَ کَ)
همچو پیل شدن شتر در جثه و توانایی. (منتهی الارب). چون فیل شدن در جثه، توانا گردیدن. (منتهی الارب) ، نرم شدن. (زوزنی). افزون گردیدن خون در رگ. (منتهی الارب). نرم شدن و بسیار شدن خون در رگ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ سِ)
بخیل شدن. (منتهی الارب) ، تکرار کردن یعنی باربار خواستن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عطا و غنیمت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخشش و غنیمت خواستن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ژزف جوگاشویلی. سیاستمدار و پیشوای روسیه (اتحاد جماهیر شوروی سابق). مولد گرجستان بسال 1879 میلادی وی از زعمای انقلاب روسیه و از همکاران لنین است. در سال 1923 رئیس کمیساریاها بود و در جنگ جهانگیر دوم ملت شوروی را در مقاومت با سپاهیان آلمان هدایت کرد و فاتح شد. مرگ او بسال 1953 میلادی بود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
استادسیس. یکی از مخالفین سلطۀ عرب در ایران. استاسیس بسال 150 هجری قمری در خراسان بنام ابومسلم قیام کرد و درمدتی اندک چنانکه طبری و ابن اثیر روایت کرده اند، سیصد هزار مرد بدو گرد آمدند. از نسب استاسیس در منابع موجوده چیزی بدست نمی آید، اما ابن اثیر در کامل التواریخ می نویسد: ’گفته اند که او جد مادری مأمون و پدر مراجل مادر مأمون است و پسرش غالب خال مأمون همان است که مأمون بهمدستی وی فضل بن سهل ذوالریاستین را کشت’. (کامل ج 6 ص 219). مراجل مادر مأمون را مورخان از بادغیس دانسته اند که استاسیس نیز گویا از آنجا برخاسته است. اما در صورتی که بتصریح ابن اثیر ولادت مأمون در نیمۀ ربیع الاول سنۀ 170 هجری قمری یعنی بیست سال پس از قیام استاسیس اتفاق افتاده مشکل است بتوان به صحت این خبر اعتماد کرد. شاید این نسبت را بعدها جعل کرده اند تا نسب مأمون را از طرف مادر به بزرگان و روحانیان ایرانی بپیوندند. از زندگی او نیز قبل از سال 150 که آغاز خروج اوست چیزی معلوم نیست فقط از فحوای قول سیوطی در تاریخ الخلفاء (چ مصر ص 174) چنین برمی آید که وی در خراسان امارت داشته و ظاهراً از حکم داران و فرمانروایان محتشم و بانفوذ آن سامان بشمار میرفته است، حتی وقتی بنا بقول یعقوبی از اینکه مهدی را به ولیعهدی خلیفه منصور بشناسد سر فروپیچیده است. از این دو نکته برمی آید که قبل از حادثۀ خروج نیز در میان مردم خراسان که روزی در فرمان بومسلم بوده اند، نفوذ وی بقدری بوده است که در اندک مدتی میتوانسته است صدها هزار سپاه را بمخالفت خلفا تجهیز کند. ماجرای جنگهای او را بیشتر مورخین، از طبری گرفته اند. وی در طی حوادث سال 150 مینویسد: دیگر از وقایع این سال خروج استادسیس با مردم هرات و بادغیس وسیستان و شهرهای دیگر خراسان بود. گویند با وی نزدیک سیصد هزار مرد جنگجو بود و چون بر مردم خراسان دست یافتند بسوی مرورود رفتند، اجثم مروروذی با مردم مروروذ بر آنان بیرون آمد و با وی جنگی سخت کردند. اجثم کشته شد و بسیاری از مردم مروروذ هلاک شدند و عده ای از سرداران نیز که معاذبن جبل و جبرئیل بن یحیی و حمادبن عمر و ابوالنجم سیستانی و داود بن کراز از جملۀآنان بودند هزیمت شدند. منصور که بدین هنگام در برذان مقیم بود خازم بن خزیمه را نزد مهدی فرستاد. مهدی وی را به جنگ استادسیس نامزد کرد و سردارانی با وی همراه کرد. گویند معاویه بن عبداﷲ وزیر مهدی کار خازم را خوارمایه میگرفت و در آن هنگام که مهدی به نیشابور بود معاویه بخازم و دیگر سران نامه ها می فرستاد و امر و نهی میکرد. خازم از لشکرگاه به نیشابور نزد مهدی رفت و خلوتی خواست تا سخن گوید، ابوعبداﷲ نزد مهدی بود، گفت از وی باک نیست، سخنی که داری بازنمای. خازم خاموش ماند و سخن نگفت. چون ابوعبداﷲ برخاست و برفت و خلوت دست داد از کار معاویه بن عبداﷲ بدو شکایت برد و اعلام کرد که وی بحرب استادسیس نخواهد رفت جز آنگاه که کار را یکسره به وی واگذارند و در گشودن لوای سردارانش مأذون دارند و آنانرا بشنوائی و فرمانبرداری وی فرمان نویسند. مهدی پذیرفت. خازم به لشکرگاه بازآمد و به رأی خود کار کردن گرفت. لوای هرکه خواست بگشود و ازآن هرکه خواست بربست. از سپاهیان هرکه گریخته بود بازآورد و بر یاران خود بیفزود لیکن آنانرا در پشت سپاه جای داد و بواسطۀ بیم و وحشتی که ازهزیمت در دلشان راه یافته بود در پیش سپاه ننهاد. پس ساز جنگ کرد و خندقها بکند. هیثم بن شعبه بن ظهیر رابر میمنه و نهاربن حصین سعدی را بر میسره گماشت و بکاربن مسلم عقیلی را بر مقدمه و ترارخدای را که از پادشاه زادگان عجمی خراسان بود بر ساقه بداشت. لوای وی با زبرقان و علم با غلامی از آن وی بسام نام بود. پس با آنان خدعه آغاز کرد و از جائی بجائی و از خندقی به خندقی میرفت، آنگاه بموضعی رسید و از آنجا فرودآمد و بر گرد سپاه خود خندقی کند و هرچه وی را دربایست بود با همه یاران خود اندرون خندق برد و خندق را چهار دروازه نهاد و بر هر یک از آنها چهار هزار کس ازیاران برگزیدۀ خویش بداشت و بکار را که صاحب مقدمه بود دو هزار تن افزون داد تا جملگی هجده هزار کس شدند. گروه دیگر که یاران استادسیس بودند با کلندها و بیلها و زنبه ها پیش آمدند تا خندق را بینبارند و بدان درآیند. پس بدروازه ای که بکار بر آن گماشته بود روی آوردند و آنجا چنان در حمله بسختی پای فشردند که یاران را ندا داد که ای فرومایگان میخواهید که اینان از دروازه ای که بمن سپرده اند بر مسلمانان چیره گردند. اندازۀ پنجاه کس از پیوندان وی که آنجا با وی بودند فرودآمدند و از آن دروازه دفاع کردند تا قوم را از آن سوی براندند پس مردی سگزی که از یاران استادسیس بود و او را حریش می گفتند و صاحب تدبیر آنان بشمار میرفت بسوی دروازه ای که خازم بر آن بود روی آورد. خازم چون آن بدید کس پیش هیثم بن شعبه که در میمنه بود فرستاد و پیام داد که تو از دروازۀ خویش بیرون آی وراه دیگری جز آنکه ترا به دروازۀ بکار رساند در پیش گیر اینان سرگرم جنگ و پیشروی هستند چون برآمدی و از دیدگاه آنان دور گشتی آنگاه از پس پشتشان درآی. در آن روزها سپاه وی خود رسیدن ابی عون و عمرو بن سلم بن قتیبه را از طخارستان می بیوسیدند. خازم نزد بکار نیز کس فرستاد که چون رایات هیثم را بینید که از پس پشت شما برآمد بانگ تکبیر برآورید و گوئید سپاه طخارستان فرارسیده. یاران هیثم چنین کردند و خازم بر حریش سگزی درآمد و شمشیر در یکدیگر نهادند. در این هنگام رایت هیثم و یارانش را بدیدند در میان خود بانگ برآوردند که اینک مردم طخارستان فرازآمدند. چون یاران حریش را تنها بدیدند یاران خازم بسختی بر آنها بتاختندمردان هیثم با نیزه و پیکان بدیدارشان شتافتند و نهاربن حصین و یارانش از سوی میسره و بکاربن مسلم با سپاه خود از جایگاه خویش بر آنان درافتادند و آنان راهزیمت کردند. پس شمشیر در آنها نهادند و بسیاری از آنان بر دست مسلمانان کشته شدند. نزدیک هفتاد هزار کس از آنها درین معرکه تباه شد و چهارده هزار تن اسیرگردید. استادسیس با عده اندکی از یاران به کوهی پناه برد. آنگاه آن چهارده هزار اسیر را نزد خازم بردند. بفرمود تا آنان را گردن زدند و از آنجا بر اثر استادسیس برفت تا بدان کوه که وی بدان پناه گرفته بود برسید. آنگاه خازم استادسیس و اصحاب وی را حصار داد تا وقتی که بحکم ابی فرعون آمدند و جز بدان راضی نشدند. خازم بپذیرفت. چون بر حکم ابی فرعون خرسند گشتند وی بفرمود تا استادسیس را با فرزندانش بند کنند و دیگران را آزاد نمایند. آنان سی هزار تن بودند و خازم این از حکم ابی فرعون اجرا کرد و هر مردی را از آنان دو جامه درپوشید و نامه ای بسوی مهدی نوشت که خدایش نصرت داد و دشمنش را تباه کرد و مهدی نیز این خبر را به امیر مؤمنان منصور نوشت. اما محمد بن عمر چنین یادکرده که بیرون آمدن استادسیس و حریش در سال 150 بود. و استادسیس در سال 151 هجری قمری بگریخت. (ج تاسع ص 278). همین روایت را که طبری در باب خدعه و نیرنگ خازم آورده پس از وی کسانی مانند ابن اثیر (تاریخ الکامل جزء سادس ص 219) و ابن خلدون (کتاب العبر ج 3 ص 198) و سیوطی (تاریخ الخلفاء ص 174) بی کم و کاست نقل کرده اند. با اینهمه فرجام کار وی درست روشن نیست. از این عبارت طبری که میگوید: ’خازم بمهدی نامه نوشت که خدایش پیروزی داد و دشمنش را هلاک گردانید’، چنین برمی آید که پس از گرفتاری وی را کشته باشند، اما مورخانی که روایت را از طبری گرفته اند مانند خود او، درباره کشته شدن استادسیس بتصریح چیزی نگفته اند. گویااو را با فرزندان به بغداد فرستادند و در آنجا هلاک کردند. حافظ ابرو در زبدهالتواریخ مینویسد: استادسیس پیش ابی فرعون آمد و ابی فرعون او را مقید ساخته پیش مهدی فرستاد و آن مردم را بگذاشتند و ابن خازم هر یکی را که بدان کوه رفته بودند دو جامه بداد و فتحنامه ای پیش مهدی فرستاد و مهدی فتحنامه را با سر استادسیس پیش منصور فرستاد. (زبده التواریخ نسخۀ خطی مجلس). از این قرار گویا خازم او را نزد مهدی فرستاده و مهدی بکشتن او فرمان داده باشد. روایات و اخبار پراکنده که در کتابهای تازی و فارسی دیده شد بر آنچه از طبری و ابن اثیر نقل گردید چیز تازه ای نمی افزاید. گویا تقدیر آن است که این سیمای باشکوه و پرمهابت در سایه روشن های دهلیز تاریخ همواره مبهم و اسرارآمیز اما درخشان و جالب باقی ماند. در پایان مقال این نکتۀ مهم را ناچار باید درافزود که نهضت استادسیس فقط سیاسی نبود، جنبۀ دینی آن نیز کمتر اهمیت نداشت. اینکه نوشته اند دعوی نبوت داشته و یارانش کفر و فسق ظاهر کرده اند تعبیریست از خشم و تعصب مورخان مسلمان از جنبۀ دینی این نهضت. بعضی از خاورشناسان خواسته اند او را یکی از موعودهائی که در سنن زرتشتی ظهور آنان را انتظار میبرند بشمارند درواقع وی در سرزمین سیستان، سرزمینی که ظهور موعودهای مزدیسنان همه از آنجا خواهد بود، یاران و هواخواهان بسیار داشت و در آنجا نیز مانند همه جا دعوت وی رابا شور و شوق پاسخ دادند، همان سالی که وی در خراسان قیام کرد، در بست نیز ظاهراً بیاری وی مردی برخاست نام وی محمد بن شداد و آذرویه المجوسی با گروهی بزرگ بدو پیوستند و چون قوی شد قصد سیستان کرد. (تاریخ سیستان ص 143). بعلاوه وی تقریباً در پایان هزاره ای که از ظهور پارتها میگذشت قیام کرده بود، با اینهمه بعید به نظر می آید که ایرانیان آن زمان با وجود اوصاف و شروطی که روایات و سنن زرتشتی درباره ’موعود’ دارند وی را بمثابۀ موعودی بجای ’هوشیدر’ و ’هوشیدر ماه’ و ’سوشیان’ تلقی کرده باشند. (استادسیس به قلم عبدالحسین زرین کوب، مجلۀ پشوتن سال اول شمارۀ 11).
مؤلف مجمل التواریخ آرد: درین وقت (زمان منصور خلیفه) استادسیس از سجستان خروج کرد، و خراسان بشورید، و منصور باز مهدی را به خراسان فرستاد و مهدی حمید بن قحطبه را از آن جا بفرستاد تا با استادسیس حربها کرد... بعد از دو سال حمید بن قحطبه بر استادسیس ظفر یافت. (مجمل التواریخ والقصص ص 332).
مآخذ: یعقوبی صص 457- 458، طبری ج 3 ص 354، 358، 773، مقدسی، در کتاب البدء و التّاریخ جزء ششم ص 76، گردیزی در زین الاخبار (نسخۀ کمبریج ص 74 الف) ، مجمل التواریخ و القصص چ بهار صص 328- 332، ابن الاثیر در کامل التواریخ ج 6، ابن خلدون در کتاب العبر ج 3 ص 198، نهضت های دینی ایران در مائۀ دوم و سوم هجری تألیف صدیقی (بفرانسه) چ پاریس سال 1938 صص 155- 162، آلتی حاوی رنگ یا سیاهی که برای رنگ دادن به مهر بکار برند:
بر روی میز دفترکی خطکشیده بود
چون لاشۀ برآمده ستخوانش از جسد
پهلوی آن دواتی و در جنب آن دوات
پاکت سه چار دانه و استامپ یک عدد.
ادیب الممالک فراهانی
لغت نامه دهخدا
(اِ یُ)
ایستگاه. ایستادنگاه. محل توقف
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از نویسندگان مشهور انگلستان. مولد وی 1620 میلادی در شهر کومبرلو. وفات در سنۀ 1678 در لندن. او راست: تاریخ فلسفه و بعض آثار دیگر
جان رلاندز. معروف به هنری مرتن، کاشف افریقای مرکزی. وی بدانجا لیونگستن را بازیافت. مولد استانلی دنبی (گال) (1841- 1904)
لغت نامه دهخدا
(اِ یِ)
کسی که دورۀ استاژ را می گذراند. کارآموز
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ یَ)
قریه ای است بزرگ در قضای کولونیه از سنجاق کوریجۀ ولایت مناستر از آرناؤدستان
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بزمان ساسانیان ساخلو استان (ایالت). (ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 455) ، پیدا و آشکار کردن. (منتهی الارب) ، ابانت بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی). دانستن. شناختن
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ)
زردک. گزر. جزر. هویج
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جامی در نفحات الانس آرد: حضرت اسرافیل از قدیمان است و شیخ الاسلام گفته که وی از پیران ذوالنون مصری است. از مغرب بوده و بمصر رسیده بود. وی را سخنان بسیار است در زهد و توکل و معاملات نیکو. شیخ الاسلام گفت فتح شنجرف بمصر شد از ششصد فرسخ برای سؤال به (نزد) اسرافیل رفت چون فرصت یافت پرسید از وی: هل یعذب الاشرار قبل الزلل ؟ گفت مرا صبر ده سه روز. روز چهارم گفت مرا جواب دادند اگر روا بودی ثواب پیش از عمل هم روا بود عذاب پیش از زلل. این بگفت و زعقه ای بزد و درشورید. پس از آن سه روز بزیست و برفت. شیخ الاسلام گفته که آن سه روز درنگ خواستن آن بود اگر در وقت جواب دادی در وقت برفتی. (نفحات الانس چ نولکشور ص 25)
اسرافین. فرشتۀ صور. (السامی). فریشتۀ صور. ملک بعث. صاحب صور. خداوند صور. (زمخشری) (مهذب الاسماء). یکی از فرشتگان مقرب مأمور دمیدن روح به اجسام و نفخ صور در روز رستاخیز، او قبل از همه فرشتگان به آدم سجده کرد. (قاموس الاعلام ترکی). نام فرشته ای است که در قیامت دوبار صور خواهد دمید. در دمیدن اول همه مخلوق مرده و نیست خواهند شد و در دمیدن بار دیگر همه مردگان زنده خواهند شد. (غیاث). اسرافیل بزبان سریانی بندۀ خدای تعالی. اسرا بمعنی بنده و ئیل نام خدای تعالی و او ملک مقرب است و بدو متعلق است نفخ صور و احوال قیامت. (کشف). رجوع به المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 8 و امتاع الاسماع ج 1 ص 80 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مملکت اسرائیل، این لفظ اولا بر تمام اسباط اثناعشر که در تحت سلطنت یک پادشاه بودند اطلاق میشد. (کتاب اول سموئیل 15:28 و 24:2). و سلطنت داود را که در حبرون بر قسمتی از اسباطداشت نیز شامل میباشد. (کتاب دویم سموئیل 2:11- 18و کتاب اول تواریخ ایام 12). لکن بعد از تقسیم مملکت در سلطنت رحبعام (کتاب اول پادشاهان 12:20- 24) ، قسمت شمالی یعنی اسباط عشره یا قسمتی از اسباط محض، برای مقابلی با مملکت یهودا بدین لقب معروف گشت. رجوع به یهودا شود. و این تقسیم که تنبیهی بر بت پرستی سلیمان بود (کتاب اول پادشاهان 11:9- 13) ، اصلاً از حماقت رحبعام و حسد افرائیم ناشی شد. و افرائیم سبط عمده اسباط عشره بوده در برکات یعقوب. و موسی بتوسط سردار عظیم خود یوشع که هم از افرائیم بود معروف گردید و املاک حاصل خیز مرکزی را یافته بسیاری از اوقات مستحفظ شیلون می بود. بنابراین از جانب خدا، یهودا چون سبط ملوکانه و اورشلیم برای محل هیکل برگزیده شد. (مزامیر 78:67 و 68). در این حال افرائیم با اسباط شمالی همدست شده یوغ یهودا را از گردن خود برداشته یربعام را بشهریاری اختیار کرد و او آئین بت پرستی را برپا داشته محل و اعیاد و کهنه برای آن مقرر کرد. (کتاب اول پادشاهان 12:25- 33). رجوع به ملوک شود.
اما حدود مملکت اسرائیل به اختلاف اوقات به انواع بود. (کتاب دوم پادشاهان 10:32 و 13:25 و 14:25). اولا مساحت مملکت ایشان تخمیناً به نه هزار میل مربع و عدد نفوس به شش کرور میرسید. و مدت 209 سال یعنی از 931 الی 722 قبل از میلاد برپا بود و 135 سال قبل از آنکه بابلیان مملکت یهودا را زبون سازند آشوریان مملکت اسرائیل را منقرض ساختند. و پای تخت اینان شکیم (کتاب اوّل پادشاهان 12:25) و ترصه (کتاب اول پادشاهان 14:17) و سامره میبود. (کتاب اول پادشاهان 16:24). و یزرعیل پایتخت ییلاقی بعض ملوک ایشان بود. (کتاب اول پادشاهان 21:1).
اما سلسلۀ سلاطین ایشان از اینقرار است که غیر از تبنی که رقیب عمری بوده نوزده پادشاه از نه سلسلۀ جداگانه بر اسرائیل شهریاری کردند. هفت تن از ایشان با ستمکاری و خون ریزی تخت سلطنت را غصب کردند و کلیهً در بی دینی بر اثر یربعام رفتار کردند و اولین این سلسله بود که پرستش گوسالۀ زرین را برپا کرد و آحاب پادشاه هفتم نیز پرستش بعل را بر آن مزید کرد، لهذا انبیاء چندی بر اسرائیل مبعوث گشته ایشان را از بت پرستی و ظلم منع میکردند، و با شمشیر و قحطی و شورش و اسیری معذب میکردند. البته در سنۀ 931- 885 قبل از میلاد اصلاح و تجدید موقتی بتوسط ایلیا و الیشاع نبی بعمل آمد ولی آیین بت پرستی بهیچ وجه از میان ایشان محو و نابود نگشت و در سنۀ 885- 843 قبل از میلاد که خانوادۀ عمری شهریار آل اسرائیل بود خصومت یهودا و اسرائیل برطرف شده از در صلح درآمدند. (کتاب اول پادشاهان 15:6 و 16 و 22:44). و در سال 843- 748 قبل از میلاد یهورام پادشاه یهودا عثلیا دختر آحاب را بحبالۀ نکاح خود درآورد و این اتحاد سبب انهدام یهودا گردید. (کتاب 2 پادشاهان 8:18 و 26 و 27). و چون ییهو بشهریاری آل اسرائیل مسح شد تمام خانوادۀ آحاب را حسب الامر الهی چنانکه الیشاع نبی فرموده بوده بقتل رسانید. (کتاب 2 پادشاهان 9:1- 10). و بعل و پرستندگان او را به خوابگاه عدم فرستاد. (کتاب 2 پادشاهان 10:18- 28). و پس از پسرش یهواحار بشهریاری نصب شد و در زیر دست این دو شهریار آرام که دشمن قدیم اسرائیل بود فرصت غنیمت شمرده کام یهودا را از چاشنی قهر خود تلخ گردانید. (کتاب 2 پادشاهان 10:32 و33 و 13:3). لکن یوآش نوۀ ییهو (کتاب 2 پادشاهان 13:25) که معاصر یونس نبی بود بتخت سلطنت (14:8- 14) بر آرامیان دست یافته ایشان را از آنجا راند. از آن پس پسرش یربعام دوم که معاصر یونس نبی بود بتخت سلطنت برآمد در این حال قوم اسرائیل که خداوند بر ایشان ترحم کرده با رأفت خود ایشان را آزمایش می فرمود چندی سرافرازی حاصل نمودند، لکن در سنۀ 748- 722 قبل از میلاد در زیر دست زکریا که آخرین سلسلۀ ییهو بود از درجات سعادت به پستی شقاوت افتادند. و شلوم تخت سلطنت را غصب کرد بدون کامیابی بتوسط مناحیم همان که مالیات فول شهریار آشور را بر متمولین قوم گذاشت (کتاب 2پادشاهان 15:13- 20) مقتول گردید. و پس از مناحیم فقحیا پسرش شهریار شد. او نیز پس از آنکه مدت دو سال ملک راند بدست فقح مقتول گشت، و در مدت سلطنت وی قوم اسرائیل شمالی و ساکنان آن طرف اردن به اسیری گرفتار شدند، و خود با رصین پادشاه آرام بر ضد یهودا طرح مودّت افکند، لکن تغلث فلاسر سودای این خیال را از سرایشان بدر برد. (کتاب دوم پادشاهان 15:24- 26 و 16:5- 9). و هوشیع که آخرین این سلسله بود خراج گزار شلمناصر پادشاه آشور گردید. لهذا هوشیع با شهریار مصرهمداستان گردید تا یوغ عبودیت شلمناصر را از گردن خود براندازد. بنابراین وی سامریه را که پای تخت وی بود مدت سه سال محاصره کرد و آخرالامر هوشیع را دستگیر کرده محبوس داشت. و در 722 قبل از میلاد سرجون شهریار آشور، آمده مابقی قوم اسرائیل را به اسیری برد و این اسیری آخرینی بود که بر ایشان واقع شد تا نبوت اخیای نبی که در کتاب اول پادشاهان 14:15 مکتوب است و نصایح و تهدیدات پیغمبران قبل و بعد کامل گردد. (کتاب سفر تثنیه 28:58 و 63 کتاب صحیفۀ یوشع 23:15 کتاب یوشع 1:4- 6 و 9:16 و 17 و کتاب عاموس 5:27 و 7:11 و کتاب میکاه 1:6). خلاصه چون قوم اسرائیل به اسیری برده شدند شهریار آشور از مملکت خود مردمانی را که همچون او بر آیین بت پرستی بودند فرستاد تا اراضی اسرائیل رامتأهل نمایند بنابراین ایشان معرفت خدای حقیقی را که از باقی ماندگان اهالی دریافتند با بت پرستی خودشان امتزاج داده (کتاب 2 پادشاهان 17:24- 41 و 46:1 و 2 و 9 و 10) و اینان با مابقی قوم اسرائیل و اجداد سامریانی که معاصر عیسی مسیح (است) بودند (؟). مخفی نماند که قوم اسرائیل هرگز چون یک طایفۀ مجتمع از اسیری مراجعت نکردند و بسیاری از اوقات گمشده محسوبند و نه تنها سبط لاوی بلکه بسیاری از اشخاص متقی و خداترس سایر اسباط سابقاً با سبط یهودا و بن یامین متحدگشتند. (کتاب دوم تواریخ ایام 11:13 و 14 و 16). و شکی نیست که بعضی از نسلهای مهاجرین قوم اسرائیل به اذن سلاطین ایران با سبط یهودا که در آن وقت و در سایر اوقات از اسیری مراجعت کردند (کتاب ارمیا 50:1- 5) نسل همه اینها اسرائیلیان یا یهودیان زمان بعد ازمراجعت از اسیری و ایام خداوند بودند. (کتاب عزرا 3:1 و 15 و کتاب لوقا 2:36 و کتاب اعمال رسولان 26:7 وکتاب یعقوب 1:1). و چون افرائیم عمده اسباط بود لهذا بسیار اوقات ذکر افرائیم قصد از مملکت اسرائیل است. (کتاب اشعیا 11:13 و کتاب حزقیال 37:16- 22). بعضی نبوتها در کتاب مقدس مذکور است که بگمان بعضی دلالت دارد بر اینکه چه از خانوادۀ یهودا و چه از خانوادۀ اسرائیل به فلسطین مراجعت خواهند کرد، اولا از سبط افرائیم که در اسیری محفوظ بودند مراجعت مینمایند که بمسیح ایمان آورند و در آخر از شمال و مغرب خوانده شده به بسیاری از امت ها مزید خواهند شد. (سفر پیدایش 48:19 و کتاب ارمیا 31:6- 8 و کتاب هوشیع 11:9 -11 و کتاب زکریا 10:6 10). و اما از سبط یهودا یعنی یهودیان مراجعت خواهند کرد تا دوباره به اسرائیل متحد شده (کتاب ارمیا 3:17 و 18) و به امانت و راستی آن مسیحی را که رد میکردند قبول کرده پرستش کنند. (کتاب اشعیا 11:11- 13 و کتاب حزقیال 37:15- 28 و کتاب هوشیع 1:1 و 10 و 11 و کتاب رسالۀ رومیان 11). (قاموس کتاب مقدس).
مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: اسرائیل نام بزرگترین حصه از دو حصۀ ملک حضرت سلیمان است که پس از وفات آن حضرت بوجود آمد و جامع ممالک اسباط ده گانه یعنی اشیر، نفتالی، زابلون، یساکر، منسی، افرایم، دان، شمعون، جاد، و راوبین بود. دولت یهود هم در جنوب این قسمت و در سمت غربی بحر لوط قرار داشت و منحصر بود به اطراف و جوانب قدس که ملک سبط لاوی را تشکیل میداد. بعدها قسم اعظم کشور سبط بنیامین را با تمام سرزمین سبطهای شمعون و دان ضبط کرده آن را توسعه دادند. پایتخت حکومت اسرائیل در ابتدا شکیم و سپس ترصه و بالاخره سامره بود. حکمرانی بنی اسرائیل از تاریخ 962 قبل از میلاد تا سنۀ 706 قبل از میلاد امتداد داشته و 256 سال فرمانفرمائی کرده اند. از یک طرف اهالی و حکمرانان از دینداری عدول کردند و از طرف دیگر با ملوک یهود و سوریه و آثوریه در زد و خورد بودند و بالاخره در سنۀ 718 قبل از میلاد بدست سلمانصر منقرض شدند.
حکمرانان بنی اسرائیل و مدت حکومتشان
1- یربعام اول - از 962 تا 943 قبل از میلاد
2- ناداب - از 942تا 919 قبل از میلاد
3- بعشا - از 919 تا 919 قبل از میلاد
4- ایله - از 919 تا 919 قبل از میلاد
5- زمری - از 919تا 907 قبل از میلاد
6- عمری - از 907 تا 888 قبل از میلاد
7- احاب - از 888 تا 887 قبل از میلاد
8- احزیا - از 887 تا 876 قبل از میلاد
9- یهورام - از 876 تا 848 قبل از میلاد
10- یاهو - از 848 تا 832 قبل از میلاد
11- یهوآحاز - از 832 تا 776 قبل از میلاد
12- یربعام ثانی - از 776 تا 767 قبل از میلاد
13- زکریا - از 767 تا 766 قبل از میلاد
14- شلوم - از 766 تا 754 قبل از میلاد
15- منحیم - از 754 تا 753 قبل از میلاد
16- فقحیا - از 753 تا 726 قبل از میلاد
17- فقح - از 726 تا 718 قبل از میلاد
18- هوشع - از 718 تا 706 ق.م
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن زکریا بن یوحنابن طیفوری بن یوحنامشهور به ابن طیفوری. از مشاهیر و معتبرین اطباء بغداد است. و او در سمط سریانیان منظوم، و در عداد معالجین آن طبقه معدود شده است. و در قرن سیم هجری بوده است. در بدایت امر و اوایل عمر از معالجات باهره و هنرهای ساطعه فرش اشتهار بگسترد و در نزد فتح بن خاقان که وزیر متوکل عباسی بود معتمد و مؤتمن گشت و از طبابت بمنادمت و از معالجت به مصاحبت اختصاص یافت، واز مصدر وزارت انعامات جزیله و مواهب سنیه بر وی مقرر بود. و آن دستور معظم در جمیع امراض دستورالعمل از وی خواستی و در حفظ اعتدال و اعادت صحت اجازات او را مطیع بودی و متبع شمردی، و هم در اصالت رای و اصابت حدس او را بر همگنان مقدم دانستی و از همگان مسلم داشتی و چندان رتبۀ اختصاص بر وی ارزانی داشت که مجال معالجات عامه نداشت. و هم بواسطۀ فتح بن خاقان در نزد خلیفه مکانت تقرب یافت و شهرتی بی اندازه و ثروتی بی نهایت تحصیل کرد، چنان قدر رفیع و جاه منیع یافت که همواره در پیشگاه خلافت ملتزم و از دیگران مقدم بود. جمهور أئمۀ سیر بر آنند که مقام ابن طیفوری در نزد متوکل به آن رتبه بود که بختیشوع در نزد هارون داشت، و بجائی رسید که فتح بن خاقان با شئون وزارت هیچگاه و هیچ جا بر وی تقدم نمی جست و در بزم خلافت بر او مقدّم نمی نشست و هر گاه سواره بجانب دارالخلافه روان شدی مانند امراء عظام موکبی در نهایت شوکت و جلال داشت و در پیشاپیش او گروهی تازیانه ها بر دست ندای دور باش میدادند و با این عزت و جلال بر خلیفه وارد میگشت. گویند متوکل هیچ امری از امور طبیه را بی رخصت و اجازۀ او معمول نمیداشت، چنانکه اسحاق بن علی الرهاوی در کتاب ادب الطبیب آورده است که روزی آن طبیب یگانه بر متوکل درآمد اسباب حجامت مهیا و آثار احتجام ظاهر دید نظر به خلوص عقیدت مغموم و مهموم گشت چه حجامت را شرایط و آدابیست که مراعات آنها واجبست و اهمال آنها موجب خطر است، و هم بواسطۀ آنکه از وی در آن باب اجازت نخواسته و طریق بی اعتنائی مسلوک داشته بود زیاده غضبناک شد چنانکه آثار غضب از ناصیه اش هویدا بود. متوکل را از صدق نیت و حسن طویت او خوش آمد، به استمالت و دلجوئی لب گشود و به احسان و مکرمت کمربست و بفرمود تا سه هزار دینار زر سرخ حاضر کردند وبر وی مبذول داشت و هم مزرعه ای که در هر سال پنجاه هزار درهم از آن عاید شدی بر وی موهبت فرمود، پس توقیعی نگاشته شرح مکرمت و موهبت آن ثبت کرده بدو تسلیم کرد. عیسی بن ماسویه حکایت کند که وقتی ابن طیفوری رنجور گشت و مرض اشتداد گرفت به حدی که حلیف بستر شد، و چون متوکل آگاه گشت از موقف خلافت بعزم عیادت نهضت کرد و بسرای ابن طیفوری درآمد و بر بالینش بنشست و دست عنایت برآورد و در زیر سر ابن طیفوری بنهاد آنگاه بجانب وزیر خویش متوجه گشت و گفت: همانا رشتۀ حیات من بزندگانی ابن طیفوری پیوند دارد و اگر بدست اجل رشتۀ عمر او گسیخته شود زندگانی من نیز منقطع گردد. بعد از تفقدات بی پایان برخاسته بیرون رفت ولی یک لحظه از حالات او بیخبر نبود و سعید بن صالح که درگاه خلافت را حاجب و موسی بن عبدالملک که دستگاه امارت را کاتب بود بخواند و از جانب خویش بعیادت ابن طیفوری روانه کرد و همی عنایات پیاپی و الطاف متوالی مرعی داشت تا انحراف مزاجش به استقامت انجامید. در طبقات الاطباء بنظر رسیده است که متوکل، ابن طیفوری را بفرمود تا در سرمن رأی که مقر خلافت بود قطعه ای از قطعات را اختیار کند و عمارت کند و مقرر داشت که صقلاب و ابن الحبری در ملازمت ابن طیفوری سوار شوند و در جمیع سرمن رأی درآیند تا هر مکان که ابن طیفوری برگزیند مساحت کرده در تعمیر آن محل کمر بندند. پس در صحبت یکدیگر سوار شدند محلی که پنجاه هزار ذرع مساحت داشت معین کردند و علامات و منارات برپا داشتند خلیفه سیصد هزار درهم بر وی مبذول داشت تا در مخارج ابنیه و عمارت آن محل صرف شود و در کتاب اخبارالدول مسطور است که وی بعد از انقضای روزگار متوکل همچنان در نزد منتصر مکانت و تقرب داشت و معالجات او را متصدی بود. چون ششماه از خلافت منتصر برگذشت روزی بنا بر رسم معهود بحمام رفت و چون بیرون آمد او را تبی محرق طاری گشت و از شدت حمی از پای درآمد. چند روزی پهلو بر بستر نهاد و معالجت بر عهدۀ ابن طیفوری مفوض داشت و چون اتراک را از منتصر وحشتی بود که مبادا قتل متوکل را بهانه کرده از ایشان انتقام جوید ابن طیفوری را بفریفتند تانشتری را بزهر آب داده بفصاد سپرد بعد از آن بر بالین منتصر درآمد و دستورالعمل داد که فصد نماید فصاد نشتر برآورد و بقصد فصد بکار برد آنگاه بواسطۀ عروق جذابه در شرائین و قلب او آثار سم ظاهر گشت ساعتی چند نگذشت که بدان واسطه منتصر درگذشت و بعد از ارتکاب آن فعل شنیع که در کیش مروت کفر محض است در دنیا سزای خود یافته او را مرض نسیان عارض گشت. اتفاقاً باهمان نشتر مسموم خود را فصد کرده بمقر خود رخت بربست و این واقعه در 248 ه. ق. بود. (نامۀ دانشوران ج 2 ص 222، 223). و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 157، 158 و179 و 206 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسک ص 218 شود، جمع واژۀ سرر و سرر. خطوط کف دست و شکنهای آن. خطها که بر کف دست باشد: اسرار کف ّ، خطوط آن، جمع واژۀ سرر، بمعنی آنچه بریده شود از ناف کودک و پوست سماروغ و گل خاک که بر وی چفسیده باشد و آخر شب از ماه و شکنهای کف دست و پیشانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گلی است از نوع پلمباژینه استاتیسه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسراییل
تصویر اسراییل
عبری بر گزیده خدا بنده خدا
فرهنگ لغت هوشیار
لقب یعقوب پیغمبر، اخذ شده از عبری یعنی بنده خدا، نام فلسطین اشغالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقفال
تصویر استقفال
ژکوریدن (ژکور بخیل لغت فرس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استارین
تصویر استارین
سپندر در ساختن سپندار شمع به کارمی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاژیر
تصویر استاژیر
کارآموز نوکار کسی که دوره کارآموزی را میگذراند کار آموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استالین
تصویر استالین
سیاستمدار وپیشوایاتحاد جماهیر شوروی
فرهنگ لغت هوشیار
اسرافین، فرشته صور، صاحب صور، خداوند صور، یکی از فرشتگان مقرب مامور دمیدنروح باجسام و نفخ صور در روز رستاخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرافیل
تصویر اسرافیل
((اِ))
فرشته صور، فرشته مأمور دمیدن صور و برانگیختن مردگان در روز رستاخیز
فرهنگ فارسی معین
((اِ تَ یا تِ))
نوعی کاغذ که با قلم خاصی بر آن می نگارند و با دستگاه تکثیر از آن نسخه برداری می کنند، کاغذ مومی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاتیک
تصویر استاتیک
ایستایی
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر اسرافیل را به خواب بیند چنانکه صورت اوست دلیل کند که قوّت و بزرگی یابد وعالم و دانا گردد و در آن دیار ایمنی بود اگر بیند که اسرافیل صور در دست داشت دلیل بر محنت و بلا وفتنه بود زیرا که او را امر است از خدای تعالی به دمیدن صور هرجا که دمیدن صور پیدا گردد در آنجا فتنه و ترس و مرگ بود چنانکه حق تعالی می فرماید (و در «صور» دمیده می شود، پس همه کسانی که در آسمانها و زمینند می میرند، مگر کسانی که خدا بخواهد؛ سپس بار دیگر در «صور» دمیده می شود، ناگهان همگی به پا می خیزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند. ) زمر 69 اگر که اسرا فیل صور را در دست داشت و در شهری بود و نمیدید دلیل کند که در آن شهر بیم و ترس افتد اگر بیند که اسرافیل به خشم در وینگاه کرد دلیل کند که پادشاه آن دیار بر وی خشم کند - محمد بن سیرین
اگر اسرافیل را اندوهگین بیند که در صور همی دمید چنانکه او صور همی شنود دلیل که در آن سر زمین مرگ بسیار بود اگر بیند اسرافیل صور همی داشت دلیل کند که در آن زمین عدل و داد وایمنی و ظالمان هلاک گردند اگر اسرافیل گشاده رو بود و شادمان و در وی نگاه کرد دلیل کند که از جانب پادشاه خیر و ایمنی بود اگر بیند که اسرافیل او را نامه مهر کرده داد دلیل که اجلش نزدیک باشد اگر بیند که اسرافیل او را بانگ میزد وناپدید گردید دلیل که او را از پادشاه زیان و مضرّت رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب