جدول جو
جدول جو

معنی اسباناخ - جستجوی لغت در جدول جو

اسباناخ(اِ)
اسفناج
لغت نامه دهخدا
اسباناخ
اسفناج
تصویری از اسباناخ
تصویر اسباناخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپاناخ
تصویر سپاناخ
اسفناج، گیاهی یک ساله با برگ های پهن، ساقه های سست و نازک و گل های ریز سبز رنگ که به عنوان سبزی خورده می شود، اسپناج، اسفاناج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفاناج
تصویر اسفاناج
اسفناج، گیاهی یک ساله با برگ های پهن، ساقه های سست و نازک و گل های ریز سبز رنگ که به عنوان سبزی خورده می شود، سپاناخ، اسپناج
فرهنگ فارسی عمید
یاقوت گوید: بهستون قریه ای است بین همدان و حلوان و اسم او ’ساسبانان’ است و از شرحی که در باب غار شبدیز داده معلوم میدارد که مرادش ’طاق وستان’ است، (سبک شناسی بهار ج 1 ص 31)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
همان اسپاناخ است که تره ای است معروف. (رشیدی). اسفناج است و آن سبزی باشد که در آش و شله و پلاو کنند. (برهان) (آنندراج). نام ترۀ پالک. (غیاث). اسبناج. اسفناج:
من سپاناخ توام هر چم پزی
باترش با یا که شیرین می سزی.
مولوی.
رجوع به اسپناج، اسفناج و سپاناج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بفارسی اسفناج نامند و بیونانی سوماخیوس گویند و بری او در افعال مانند بستانیست و بستانی او معروف و در آخر اوّل سرد و تر و گویند معتدل است، ملین طبع و با قوه جالیه و رادعه و سریعالهضم تر و کم نفخ تر از سایر بقول و جهت جمیع امراض سینه و التهاب و تشنگی و تبهای حارّ و درد شش و سل ّ و عصارۀ او با شکر جهت یرقان و حصاه وعسر بول و پختۀ او جهت درد سر و کمر و لذع (؟) اخلاط مراری و خام او جهت درد گلو و لهات و پختۀ او با باقلا جهت نزلات حارّ مجرّب و ضماد پختۀ او جهت درد مفاصل حاره و اورام و احتباس بول که از حرارت باشد و ضماد خام او جهت ورم فلغمونی و گزیدن زنبور و انفجاردمل و طلاء مطبوخ او با سفیداب جهت بثور مفید و مضرّباردالمزاج و مصدع ایشان و مصلحش پختن او با روغن بادام و دارچینی و آب کامه و قدر شربت از عصارۀ او تاده مثقال و بدلش خرفه و قطفه و شحمش جهت وجع فؤاد و درد احشا و تبهای حارّه و شیرۀ او جهت تب دق و سل مجرّب و ضماد پختۀ او جهت وجع اورام حارّه و تلیین اورام صلبه بسیار مؤثر و مضرّ سپرز و مصلحش گل مختوم و قدر شربتش دو درهم است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
تره ای است بفارسی اسفناخ و بهندی پالک گویند و در آخر اول سرد و تر و گویند معتدل با قوّت جالیه و غساله ملین طبع سریعالهضم. پشت و ریه و سینه را نفع دهد و درد کمر را دفع کند. (منتهی الارب). بپارسی اسپناخ گویند. طبیعت آن سرد و تر است در اول درجه و گویند معتدل بود میان حرارت و برودت ملین بود و سرفه و سینه را سودمند بود و در وی قوه جلابود و زود از معده بگذرد و طبع نرم دارد و درد پشت دموی را نافع بود و درد سینه و شش که از گرمی بود سود دهد و مضر بود بمزاجهای سرد و مصلح آن دارچینی و فلفل بود. (اختیارات بدیعی). سبزئی باشد که در آش کنند. اسفاناخ. معرب عن فارسیه و هو اسپاناخ و بالیونانیه سرماخیوس بقل معروف یستنبت و قیل ینبت بنفسه و لم نر ذلک و اجوده الضارب الی السواد لشده خضرته المقطوف لیومه النابت بحرالطین و لیس له وقت معین لکن کثیراً ما یوجد بالخریف و هو معتدل و قیل رطب ینفع من جمیع امراض الصدر و الالتهاب و العطش و الخلفه و المراره و الحده نیاً و مطبوخاًو الحمیات اکلاً و عصارته بالسکر تذهب الیرقان و الحصی و عسرالبول و اکله یورث الصداع و اوجاع الظهر. و ماؤه یطبخ به الزراوند و الزرنیخ الاحمر فیقتل القمل مجرب. و یربط نیاً علی الاورام الفلغمونیه و لسع الزنابیر فیسکنها و یفجر الدبیلات و اذا طبخ و هرس بالاسفیداج حلل البثور طلاء و هو یصدع المبرودین و یضعف معدتهم و یبطی ٔ بالهضم و یصلحه طبخه بدهن اللوز و الدارصینی و شربه عصارته عشره دراهم و بدله السلق المغسول. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 43، 44). اسپاناج. (غیاث اللغات). اسفناج. اسفناخ. اسپناج. سپاناخ. اسپناخ. اسفاناخ
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تُ کَ دَ)
هفت یک هفت یک
لغت نامه دهخدا
(اَ بامْ بَ)
نام شهری است که انوشیروان بنا کرد و طاق کسری بدان شهر ساخت. (برهان قاطع) (سروری). یاقوت گوید: نام جلیل ترین و بزرگترین مدائن کسری و ایوان کسری که تاکنون بخشی از آن بجا مانده، بدانجاست. (معجم البلدان). بعضی اصل آنرا اسفابور یاد کرده اند. (سروری) (شعوری). و آن محرف اسفانور یا اسفانبرست و نام آن در پهلوی اسپانبر باشد. و آن محله ای بود در مشرق تیسفون و این محلی است که امروز بقعۀ سلمان پاک که از آثار اسلامی است در آن دیده میشود. هم در آنجا آثار خرابه های بسیارموجود است که طاق کسری را احاطه کرده اند. این اراضی ظاهراً باغ و بستان و کاخ شاهی بوده است. زاویۀ دیواری که امروز ’بستان کسری’ میخوانند در حقیقت بقیۀدیواری است که باغ گوزنان خسرو را احاطه میکرده است. اراضی محلۀ اسپانبر از سمت جنوب محدود به بستر عتیق دجله میشده است. در این محل تلی هست که آنرا خزانۀ کسری مینامند و ظاهراً بنیان بنای عظیمی در زیر آن پنهان است. و آنرا یکی از مدائن سبعه دانسته اند. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 270 ببعد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسپانیا به تلفظ عربی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یاقوت در ذیل ’اصبهان’ گوید: و قال حمزه بن الحسن، اصبهان اسم مشتق من الجندیه و ذلک ان لفظ اصبهان اذا ردّ الی اسمه بالفارسیه کان اسباهان و هی جمع اسباه و اسباه اسم للجند و الکلب و انما لزمهما هذان الاسمان و اشترکا فیهما لان افعالهما لفقت لاسمائهما فالکلب یسمی فی لغه سک و فی لغه اسباه و تخفف فیقال اسبه فعلی هذا جمعوا هذین الاسمین و سموا بهما بلدین کانا معدن الجند الاساوره فقالوا لاصبهان اسباهان و لسجستان سکان و سکستان
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
جمع واژۀ اسیانه
لغت نامه دهخدا
(لَغْوْ)
بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب) ، بوئیدن خواستن. (منتهی الارب). طلب بو کردن. بوی کردن خواستن.
- استشمام کردن، بوئیدن. استنشاق کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سنخ
لغت نامه دهخدا
(گَ فُ)
پیوسته جامۀ سبنیّه پوشیدن. (منتهی الارب). و سبن دهی است به بغداد
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
اسفناج. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به اسفاناج شود: غذا، کشکاب گندم و اسفاناخ... و ماش مقشر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و طعام او مزورۀ بکشک جو باشد... و ماش پوست کنده و اسفاناخ بروغن بادام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسپاناغ. اسپناج. اسفناج. سفاناخ. اسپانخ. اسفاناخ. سپناخ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
روپوشهای تنک
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ پَ)
شورناک گردیدن زمین. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
اسفناج. اسفاناج. اسفناخ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبانخ
تصویر سبانخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناخ
تصویر اسناخ
جمع سنخ، بن دندان ها بیخ دندان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاناخ
تصویر سپاناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفناخ
تصویر اسفناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی یا پارسی تازی شده اسپناج اسپانخ: اسپانخ خویشم خوان تا ترش شود شیرین با هر دو شدم پخته چون با تو پیوستم (مولانا جلال الدین بلخی) اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبناج
تصویر اسبناج
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپناخ
تصویر اسپناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاناج
تصویر اسفاناج
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاناغ
تصویر اسپاناغ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاناخ
تصویر اسفاناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاناخ
تصویر اسپاناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
اسفناج
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
اسفناج
فرهنگ گویش مازندرانی