جدول جو
جدول جو

معنی ازویرار - جستجوی لغت در جدول جو

ازویرار
(گَ پَ / پِ)
ازورار. (زوزنی) (منتهی الارب). رجوع به ازورار شود
لغت نامه دهخدا
ازویرار
رویگردانی، کر شدن
تصویری از ازویرار
تصویر ازویرار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ)
سخت شدن نیزه. (منتهی الارب) ، نگونسار بچه زادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ / اُو ژَ)
ازمخرار صوت، نیک سخت شدن آواز. (منتهی الارب) ، شهری است در آسیای صغیر (اناطولی) واقع در رأس شرقی خلیجی در بحر متوسط که بهمین نام خوانده شود. ازمیر در دامنۀ کوه باگس بمسافت 430 هزارگزی جنوب غربی قسطنطنیه واقع است و آن لنگرگاهی است که تجارت آن رونق دارد و از ازمنۀ قدیمه از لحاظ تجارت و صناعت و علوم فلسفیه مشهورو به ((ازمیرالمحبوبه)) و ((درهالشرق)) و ((اکلیل یونیه)) و ((عین الاناطول)) و ((دن ّالذهب)) و ((الامیره)) و ((رائحهالجنه)) ملقب بوده است و مقر تجارت آسیای صغیر و بین النهرین و ارمینیه و فارس بوده است و بدانجا مسلمین و غیر آنان را مکاتب و مدارسی است و نیز جوامع و کلیساها و دیرها و جراید بترکی و فرانسوی و یونانی و ارمنی و غیرها دارد. و در نام مؤسس آن اختلاف است بعض مورخین گفته اند که امیره افسیسنه سمیرنا آنرا بنیاد نهاد و برخی گویند که بانی آن طنطال ملک لیدی بوده و گروهی گویند بناکننده آن ایونیین باشندو سپس در ملک پادشاه پرگاموس و آنگاه بتصرف رومیان درآمد و در قرون وسطی ازمیر بدست اشراف رودس افتاد وسپس ترکان آنرا محاصره کردند و تکش سلجوقی به سال 477 هجری قمری از قیاصره بستد و بعد قوای بحری قسطنطنیه آنرا محاصره کرد و مجدداً تحت سلطه یونیین درآمد و عثمانیان به سال 733 در ایام سلطان اورخان آنرا تصرف کردند و مسیحیان پس از 12 سال باز پس گرفتند و سپس تیمورلنگ بسال 805 آنرا بگشاد و ترک گفت و سلطان مرادخان ثانی به سال 828 آن شهر را تسخیر کرد و تاکنون در تصرف ترکان باقی است. رجوع بضمیمۀ معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. سمرنا. (عیون الانباء ج 1 ص 78 س 8). اسمرینا. یزمیر. (ابن بطوطه). رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 165 و ایران باستان ص 1264 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 113 و یسنا ص 93 و رجوع به ازمیرنا شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
پرزه برآوردن جامه. یقال: ’اغفار ثوبک’. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرزه برآوردن لباس: اغفار الثوب، ثار زئبره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
گداخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اصهیرار چیزی، گداختن آنرا. (از اقرب الموارد) ، اصول دین را بر علم کلام نیز اطلاق کنند و آنرا علم فقه اکبر نیز خوانند. رجوع به کلام و فقه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ)
زرد شدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). اصفرار
لغت نامه دهخدا
(اَ زی)
مرکب از: ارددرستی و راستی و پارسائی + لان مزید مؤخر، اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران که در سنندج مسکن دارند. اهالی آن از دیگر طوایف بحسن خلق و جلادت امتیاز دارند.
لغت نامه دهخدا
(سُمْبْ)
ازبیرار (در همه معانی). خاستن. (زوزنی). برخاستن موی بر اندام. (منتهی الارب). موی بر اندام خاستن.
لغت نامه دهخدا
(گِ وَ رَدَ / دِ)
ازمهرار وجه، ترش گردیدن روی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گَ اَ)
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
خشک شدن گرفتن گیاه. و صاحب صراح در معنی این کلمه بغلط رفته است. (منتهی الارب). رو به خشکی نهادن گیاه یا سرخ شدن یا سپید شدن اوایل گیاه است. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). خشک شدن گرفتن گیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصبه ای دورافتاده است در ولایت قرطبه از اسپانیا. این قصبه در جنوب شرقی قرطبه در کنار نهری قرار داشته و مردم آنجا تجارت حبوب می کردند و شهری پاکیزه بوده است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
از بنی عجل. یکی از شعرا و فصحای عرب. (ابن الندیم). و در موضع دیگر این نام را ابوعرار العجل الاعرابی آورده است
لغت نامه دهخدا
(عَ خوَرْ/ خُرْ)
سرخ شدن، احناش از، بازگردانیدن از
لغت نامه دهخدا
(اِ جَ)
خشک شدن گرفتن گیاه و درپیچیدن و خمیدن آن.
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ فُ)
ابهیرار لیل، به نیمه رسیدن شب. بیشتر شب گذشتن.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ)
اثبئرار. بازماندن.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بسیارپرزه شدن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا رَ / رِ کُ)
شکیبایی کردن. صبر کردن. (از قطر المحیط). و رجوع به اصبرار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یک چشم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نابینا شدن یک چشم. (از اقرب الموارد). اعورار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اعورار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ)
کم شدن موی. ازعرار.
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
رجوع به ازبئرار شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سخت خشمگین شدن. (منتهی الارب). غضب کردن تا آنجا که چشمها سرخ شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ / نِ بَ)
ازویرا. برگشتن از چیزی. میل کردن از چیزی. (منتهی الارب). بچسبیدن از. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بگردیدن از چیزی. کژ شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازایراک
تصویر ازایراک
زیرا که از این جهت که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمیرار
تصویر احمیرار
سرخرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
سخت سرد شدن، خون به چشم آمدن، روی در هم کشیدن ترشرویی، درخشیدن ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمیرار
تصویر اسمیرار
گند مگونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفیرار
تصویر اصفیرار
زرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطیرار
تصویر اقطیرار
زرد شدن گیاه پژمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفیرار
تصویر اغفیرار
پرزگی: پرزه بر آوردن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوویپار
تصویر اوویپار
فرانسوی تخمگذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویرگر
تصویر تزویرگر
حیله گر، دروغگو، غدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازایراک
تصویر ازایراک
حرف ربط مرکب، زیرا که، بدین جهت که
فرهنگ فارسی معین