جدول جو
جدول جو

معنی ازوار - جستجوی لغت در جدول جو

ازوار
(اَزْ)
جمع واژۀ زیر
لغت نامه دهخدا
ازوار
رویگردانی، کر شدن
تصویری از ازوار
تصویر ازوار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغوار
تصویر اغوار
غارها، جمع واژۀ غار، شکاف های معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
زوج ها، شوهرها، قرین ها، جفت ها، جمع واژۀ زوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انوار
تصویر انوار
نورها، جمع واژۀ نور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، جمع واژۀ وزر، وزر ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطوار
تصویر اطوار
طورها، پنجاه و دومین سورۀ قرآن کریم ها، مکی ها، دارای ۴۹ آیه ها، کوه ها، جمع واژۀ طور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
نزدیک غروب آفتاب، عصر، هنگام عصر
ایوار کردن: سفر کردن هنگام عصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازوار
تصویر سازوار
اهل سازش، موافق
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، اندرخور، باب، خورند، خورا، شایان، ارزانی، صالح، مستحقّ، فرزام، فراخور، محقوق، شایگان، مناسب، بابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الوار
تصویر الوار
تختۀ بزرگ و ستبر و دراز که از تنۀ درخت بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
سازگار، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، سازگر، (مجموعۀ مترادفات)، سازنده، اهل سازش، موافق، مساعد:
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و، دائم همی ژکی،
کسائی،
با ملک او وزارت اوسازوار شد
کاقبال با وزارت او سازوار باد،
مسعودسعد (دیوان ص 85)،
زیرا با کین تو هرگز نشد
صورت با روح بهم سازگار،
مسعودسعد (دیوان ص 162)،
این روز هم بمرکز ملک آمدی تو باز
با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک،
مسعودسعد (دیوان ص 301)،
جان او را دستیار، دل او را دوستدار
طبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان،
مسعودسعد (دیوان ص 413)،
تا با می کهن گل نو سازوار شد
گل پیشوای می شد و می پیشکار گل،
مسعوسعد (دیوان ص 675)،
، موافق مزاج، (شرفنامۀ منیری) (برهان)، ملائم، (منتهی الارب)، ملائم طبع، ملائم مزاج، که باطبع و مزاج کسی میسازد: سازوار طبع اوست، ملائم طبع اوست:
سرسال آمد و سرمست می جود توام
سازوار آید با مردم سرمست فقاع،
سوزنی،
، سزاوار، برازنده، زیبنده، در خور:
جز بر او سازوار نیست مدیح
جز بدو آبدار نیست ثنا،
فرخی،
چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد، (معارف بهاء ولد ج 1 ص 8)، متناسب و موزون، رجوع به سازواری و ساختن و ساز شود
لغت نامه دهخدا
از دهات کجور است، (مازندران و استراباد ص 147)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلوکی به شهرستان بابل (بارفروش) دارای هجده قریه و سه فرسنگ در یک فرسنگ و نیم مربع مساحت. و بندر بابلسر (مشهدسر) کرسی آن است. حدود آن از شمال، بحر خزر و از مشرق بلوک با نصرکلا و از جنوب قصبۀ امیرکلا و حومه آن و از مغرب بلوک رودبست و دابر است. و بدانجا گردکان بسیار است
لغت نامه دهخدا
(اُزْ رَ)
شهرکیست بنواحی اصفهان بر جانب دشت، و بدان منسوبست ابونصر احمد بن علی الازواری. (معجم البلدان). زواره. (سمعانی ذیل نسبت اردستانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغوار
تصویر اغوار
جمع غار، گاباره ها گریستک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
هنگام عصر نزدیک غروب آفتاب مقابل شبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
جمع هور، دریاچه های فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، و به معنی گناهها و بارهای سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوار
تصویر انوار
جمع نور، روشنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکوار
تصویر اکوار
جمع کور، پالان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوار
تصویر الوار
تخته بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطوار
تصویر اطوار
روشها، طریقها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوار
تصویر اسوار
جمع سور، باروها، باره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرار
تصویر ازرار
جمع زر، گویک های گریبان گویک گوی کوچک تکمه دار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
جمع زوج، جفتها، زنان، شوهران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوال
تصویر ازوال
جمع زوال، شگفت آفرینان، شوخمردان، دلیران، چرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهار
تصویر ازهار
شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروار
تصویر اروار
آرواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوار
تصویر ادوار
زمانها، گردشهای روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازوار
تصویر سازوار
اهل سازش، سازنده، مساعد و موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدوار
تصویر ازدوار
زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوار
تصویر ادوار
دوره ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
غروب، عصر
فرهنگ واژه فارسی سره
موافق، سازگار، شایسته، درخور، سزاوار، مناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد