جدول جو
جدول جو

معنی ازنان - جستجوی لغت در جدول جو

ازنان(گَ دَ زَ)
گمان بردن بکسی نیکی یا بدی را.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشنان
تصویر اشنان
گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خرند، آذربویه، اشنیان، خلخان، آذربو، شنانبرای مثال اشنانش بر نکرده سر از بادبان خاک / کز شعله سموم شدی در زمان شخار (اثیرالدین اخسیکتی - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
زمن ها، عصرها، روزگارها، وقت ها، هنگام ها، جمع واژۀ زمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسنان
تصویر اسنان
سن ها، صحنه های نمایش تئاتر، جمع واژۀ سن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افنان
تصویر افنان
فنن ها، شاخۀ درخت ها، جمع واژۀ فنن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
نام کوهی که جلگۀ هندیجان به دامنۀ آن است
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نامی از نامهای مردان عرب است و از جمله نام پدر سلیمان محدث، زرده های تخم مرغ، پیمانه های خاص اهل یمن. ج، اذاهب، اذاهیب
لغت نامه دهخدا
(اُ ذُ / اُ)
تثنیۀ اذن. دو گوش. (مهذب الاسماء) ، دور گردانیدن او را. (منتهی الارب) ، ببر کردن. (؟) (زوزنی) ، زراندود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زراندود کردن از بیرون. (غیاث) ، روان کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ من ّ (واحد وزن). (از اقرب الموارد). رجوع به من ّ شود
لغت نامه دهخدا
(اَرر)
سست و مانده کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناتوان ساختن کسی و نیروی او را بردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یکی از قرای مرو. آنقدر نزدیک بشهر بوده که داخل در محلات شهر محسوب میشده، واینک خراب است. (از لباب الانساب) (از مرآت البلدان ج 1 ص 199) (از معجم البلدان). و رجوع به بزنانی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ جْوْ)
تهمت کردن کسی را. و از این معنی است قول ابن سیرین: لم یکن علی یظّن ﱡ فی قتل عثمان، ای یتهم. و هم گفتار شاعر:
و لا کل من یظننی انا معتب.
(منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
ظن. تظنﱡن. اظطنان. تظنیه (علی التحویل). (متن اللغه). اطّنان. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود. اصل کلمه اظتنان بود (از باب افتعال) ، تاء به طاء بدل شد و ادغام گشت بدینسان: اظطنان، سپس طا به ظا بدل گشت و ادغام شد و بصورت اظّنان درآمد. (اقرب الموارد). متهم ساختن کسی را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
در نزهه القلوب رازنان نام دهی جزء بخش قهاب اصفهان آمده است، با نسخۀ بدل: رازان، اما در فرهنگ جغرافیایی ایران (ج 10) رادان ضبط است، رجوع به رادان شود، (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ ثالثه ص 51)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اظنان
تصویر اظنان
دروغ بستن، گماناندن، بد گمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته اشنان از گیاهان درختچه ایست از تیره اسفناجیان که خاص نواحی گرم و کویری است و گاه در سواحل دریای شور میروید. دارای برگهای متناوب با گلهای منفرد و یا دوتایی (دوقلو) اشنون اشنوم اشنیان بلار بلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثنان
تصویر اثنان
در حال رفعی. دو دو مرد، روز دوشنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنان
تصویر اجنان
آبچین پیچی، پنهان شدن، بچه انداختن، دیوانه کردن (آبچین کفن حوله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازناد
تصویر ازناد
جمع زند، بند دستها بندهای دستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
روزگارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزنان
تصویر حزنان
اندوهناک، محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکان
تصویر ازکان
گمان کردن، درست در آمدن گمان، یاد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سن، دندان ها، سال ها بر آمدن دندان نیش زدن دندان، کلانسالگی پیر شدن جمع سن. سالهای زندگی، دندانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینان
تصویر اینان
جمع این ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک مقابل آنان: (آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهنان
تصویر اهنان
نیرومند گرداندن پر مغز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصنان
تصویر اصنان
سرسنگینی، خشمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکنان
تصویر اکنان
جمع کن، پوشش ها، پرده ها فرو پوشیدن در دل نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فنن، شاخه ها، جمع فن، گونه ها گونه گون آوردن، جمع فنن شاخه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنان
تصویر اقنان
جمع فن، برده زادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنان
تصویر امنان
سست گرداندن مانده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثنان
تصویر اثنان
((اِ))
دو، عدد دو. (در حالت رفعی)، دو مرد، روز دوشنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
جمع زمن و زمان، زمان ها، روزگارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسنان
تصویر اسنان
جمع سن، دندان ها، دندانه داس، تیزی مهره پشت، سال های زندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افنان
تصویر افنان
جمع فنن، شاخه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اینان
تصویر اینان
((ضم.))
جمع این، ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک، مقابل آنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکنان
تصویر اکنان
پرده ها، پوشش ها
فرهنگ واژه فارسی سره