جدول جو
جدول جو

معنی ازلزل - جستجوی لغت در جدول جو

ازلزل(اِ زِ زِ)
کلمه ای است که بوقت زلزله گویند، ای زلزل . (از منتهی الارب) ، منزلی بین سوق الاهواز و رامهرمز و از آنجاست محمد بن علی بن اسماعیل المعروف بالمبرمان النحوی، و درباره ازم گفته است:
من کان یأثر عن آبأه شرفاً
فاصلنا ازم ٌ اصطمّه الخوز.
(معجم البلدان).
ازم شهرکیست خرد (بخوزستان) با نعمت بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزلزل
تصویر مزلزل
ترسانده شده، لرزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزلزل
تصویر تزلزل
لرزیدن، جنبش، جنبیدن، کنایه از سست شدن، اضطراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازلال
تصویر ازلال
به گناه برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ خُ)
لغزانیدن. (منتهی الارب). بلغزانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). لخشانیدن. (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(زُ زُ)
طبل نواز دانا و ماهر در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، غلام زلزل و قلقل، خفیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ زِ)
متاع. رخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اثاث. متاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
مغنی ای بوده که در عودنوازی بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اطرب من عود زلزل. (اقرب الموارد). منصور بن جعفر موسیقی دان و عودنواز معروف معاصر هارون و مأمون است. وی از ابراهیم موصلی (متوفی به سال 188 هجری قمری) تعلیم گرفت. او در جایگاه انگشتان در عود و شاهرود تصرفاتی کرد و اسحاق بن ابراهیم موصلی نزد او موسیقی آموخت. هارون بر او غضب کرد و قریب ده سال وی را از خود دور داشت. شهرت او در تاریخ موسیقی به پرده ای است که به پرده های عود افزوده و در ساختن این ساز ابتکاراتی بعمل آورده است. برخی او را از مردم کوفه دانسته و برخی دیگر او را از مردم ری دانند:
یکی چون معبد مطرب، دوم چون زلزل رازی
سیم چون ستی زرین چهارم چون علی مکی.
منوچهری.
صلصل به لحن زلزل وقت سپیده دم
اشعار بونواس همی خواند و جریر.
منوچهری.
رجوع به ترکیب برکۀ زلزل، فرهنگ فارسی معین، دایره المعارف فارسی، المنجد و معجم البلدان شود.
- برکۀ زلزل، در بغداد، بین کرخ و سراه و باب المحول و سویقه ابی الورد. آن قریه ای بوده که زلزل در آن برکه ای حفر کرد و آب آن را وقف مسلمین نمود. (از معجم البلدان). به سوی او منسوب است حوض زلزل که در بغداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معجم البلدان، کتاب التاج، تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی، عقد الفرید ج 7 ص 33 و 39، فهرست اعلام الشعر والشعراء ابن قتیبه و اغانی ابوالفرج اصفهانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازلال
تصویر ازلال
لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلزل
تصویر تزلزل
اضطراب و تحرک، لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لرزیده، ترسیده ترسانده شده، لرزیده. توضیح در عبارت ذیل مزلزلی آمده: و اهل لمغان بدان کرم و عاطفت بجای خویش رسیدند و چنان شدند که در آن ثغر مقام توانند کرد اما هنوز چون مزلزلی اند و میترسیم که اگر مال مواضعت را امسال طلب کنند بعضی مستاصل شوند... یای مزلزلی را اگر یای حاصل مصدر بگیریم مزلزلی بمعنی تزلزل باشد و در عبارت فوق معنی نمیدهد اگر یای نسبت بگیریم زاید خواهد بود زیرا مزلزل خود صفت است و احتیاج بدین یاء ندارد (هر چند گاه نظایر آنرا استعمال کرده اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلزل
تصویر زلزل
واحد آن زلزله است کالای سبک مانه سبک سبکسر، تبیره زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلال
تصویر ازلال
((اِ))
لغزاندن، لرزاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزلزل
تصویر تزلزل
((تَ زَ زُ))
جنبیدن، لرزیدن
فرهنگ فارسی معین
ارتعاش، تکان، جنبش، لرزش، لرزه، بی ثباتی، سستی، نااستواری
متضاد: استواری، اضطراب، بی تابی بی ثبات شدن، سست شدن، جنبیدن، لرزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد