نیلگون. (غیاث اللغات). کبود. (غیاث اللغات). آبی. زاغ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : فلک مر جامه ای را ماند ازرق ورا همچون طراز خوب، کرکم. منجیک یا بهرامی. بر صنم دیگر، پارۀ یاقوت ازرق آبدار بود بوزن چهار صد و پنجاه مثقال. (ترجمه تاریخ یمینی ص 413).
نیلگون. (غیاث اللغات). کبود. (غیاث اللغات). آبی. زاغ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : فلک مر جامه ای را ماند ازرق ورا همچون طراز خوب، کرکم. منجیک یا بهرامی. بر صنم دیگر، پارۀ یاقوت ازرق آبدار بود بوزن چهار صد و پنجاه مثقال. (ترجمه تاریخ یمینی ص 413).
آبی است در طریق حاج شام در پائین تیماء، نام شهری که ازرمیدخت بناکرده است. (برهان). یاقوت گوید که این شهر بنام ملکۀ اواخر عهد ساسانی نامیده شده و آن شهرکی است قرب قرمسین (کرمانشاه) و من از کسی آنرا بتقدیم راء بر زاء شنیده ام و گویا درست همان باشد. (معجم البلدان)
آبی است در طریق حاج شام در پائین تیماء، نام شهری که ازرمیدخت بناکرده است. (برهان). یاقوت گوید که این شهر بنام ملکۀ اواخر عهد ساسانی نامیده شده و آن شهرکی است قرب قرمسین (کرمانشاه) و من از کسی آنرا بتقدیم راء بر زاء شنیده ام و گویا درست همان باشد. (معجم البلدان)
محدث. ابونواس ذکر او در این شعر آورده است: حدثنی الازرق المحدّث عن عمرو بن شمر عن ابن مسعود لایخلف الوعد غیر کافره و کافر فی الجحیم مصفود. (عیون الاخبار ابن قتیبه جزء 5 ص 140) جدی قدیم از اجداد عرب در جاهلیت، نسب وی بعمالقه (از عرب بائده) پیوندد و منازل بنی الازرق در حجاز است و بدین ازرق، منسوبست ازرقی صاحب تاریخ مکه. (الاعلام زرکلی) یشکری. ابن عبدربه از او روایت کند. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 115)
محدث. ابونواس ذکر او در این شعر آورده است: حدثنی الازرق المحدّث عن عمرو بن شمر عن ابن مسعود لایخلف الوعد غیر کافره و کافر فی الجحیم مصفود. (عیون الاخبار ابن قتیبه جزء 5 ص 140) جدی قدیم از اجداد عرب در جاهلیت، نسب وی بعمالقه (از عرب بائده) پیوندد و منازل بنی الازرق در حجاز است و بدین ازرق، منسوبست ازرقی صاحب تاریخ مکه. (الاعلام زرکلی) یشکری. ابن عبدربه از او روایت کند. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 115)
کبود نیلی، کبودچشم زاغ چشم سبز چشم، نابینا کور، از ویژه نام ها، بازشکاری، دشمن آشکار کبود نیلگون، کبود چشم زاغ چشم سبز چشم کسی که سیاهی چشم او مایل به کبودی یا سبزی یا زردی باشد، نابینا کور اعمی، آسمان سپهر، دنیا، خط چهارم از هفت خط جام جم و جام باده. یا جامه ازرق. جامه صوفیان که برنگ کبود بود. یا چرخ ازرق. آسمان سپهر یا خرقه ازرق. جامه صوفیان یا گل ازرق. گل کبود نیلوفر
کبود نیلی، کبودچشم زاغ چشم سبز چشم، نابینا کور، از ویژه نام ها، بازشکاری، دشمن آشکار کبود نیلگون، کبود چشم زاغ چشم سبز چشم کسی که سیاهی چشم او مایل به کبودی یا سبزی یا زردی باشد، نابینا کور اعمی، آسمان سپهر، دنیا، خط چهارم از هفت خط جام جم و جام باده. یا جامه ازرق. جامه صوفیان که برنگ کبود بود. یا چرخ ازرق. آسمان سپهر یا خرقه ازرق. جامه صوفیان یا گل ازرق. گل کبود نیلوفر
آبی است در بادیه. عدی بن رقاع گوید: حتی وردن من الازارق منهلاً و له علی آثارهن ّ سحیل فاستفنه و رؤوسهن ّ مطارهٌ تدنو فتغشی الماء ثم تحول. (معجم البلدان)
آبی است در بادیه. عدی بن رقاع گوید: حتی وردن من الازارق منهلاً و له علی آثارهن ّ سحیل ُ فاستفنه و رؤوسهن ّ مطارهٌ تدنو فتغشی الماء ثم تحول. (معجم البلدان)
منسوب به ازر جمع ازار و سمعانی گوید شاید منسوب الیه بفروش ازار اشتغال داشته است و منتسب بدان ابوالحسین سعدالله بن علی بن محمد الازری الحنفی است. (انساب) ، کندامویه برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). موی ریزۀ زرد برآوردن چوزه. (منتهی الارب). موی اول برآوردن جوزه
منسوب به اُزر جمع ازار و سمعانی گوید شاید منسوب الیه بفروش ازار اشتغال داشته است و منتسب بدان ابوالحسین سعدالله بن علی بن محمد الازری الحنفی است. (انساب) ، کندامویه برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). موی ریزۀ زرد برآوردن چوزه. (منتهی الارب). موی اول برآوردن جوزه
پسرعموی کیافخرالدین و کیاویشتاسپ، رؤسای خاندان جلال، که مدتی کوتاه پس از مرگ فخرالدوله حسن، در مشرق مازندران حکومت میکرد. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 46 از ظهیرالدین) ، زمین کندن پس بناگاه به آب شور رسیدن. (منتهی الارب) ، ازعاق قدر، بسیار نمک کردن دیگ را، شتاب رفتن. (منتهی الارب)
پسرعموی کیافخرالدین و کیاویشتاسپ، رؤسای خاندان جلال، که مدتی کوتاه پس از مرگ فخرالدوله حسن، در مشرق مازندران حکومت میکرد. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 46 از ظهیرالدین) ، زمین کندن پس بناگاه به آب شور رسیدن. (منتهی الارب) ، ازعاق قِدْر، بسیار نمک کردن دیگ را، شتاب رفتن. (منتهی الارب)
خلیجی در بحرالروم: از آن (دریای روم) خلیجی بناحیت شمال کشاند نزدیک رومیه، طول آن پانصدمیل و آنرا ازرش میخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 473). ابن رسته کلمه را ((اذریس)) (ص 85) و ابن خردادبه ((ادریس)) (ص 231) آورده اند. (مجمل التواریخ ص 473 ح 7)
خلیجی در بحرالروم: از آن (دریای روم) خلیجی بناحیت شمال کشاند نزدیک رومیه، طول آن پانصدمیل و آنرا ازرش میخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 473). ابن رسته کلمه را ((اذریس)) (ص 85) و ابن خردادبه ((ادریس)) (ص 231) آورده اند. (مجمل التواریخ ص 473 ح 7)
سیاه و سفید. رسن دورنگ. پیسه رسن. رسن پیسه، زمین بلند با ریگ و سنگ. خاک با سنگ و ریگ و گل درآمیخته. زمین درشت که با ریگ و سنگریزه باشد، شفنین بحری، طلق، نام داروئی مقوی حافظه. ج، ابارق
سیاه و سفید. رسن دورنگ. پیسه رسن. رسن پیسه، زمین بلند با ریگ و سنگ. خاک با سنگ و ریگ و گل درآمیخته. زمین درشت که با ریگ و سنگریزه باشد، شفنین بحری، طلق، نام داروئی مقوی حافظه. ج، اَبارق
احمد بن الولید بن عقبه بن الازرق بن عمرو بن الحارث بن ابی شمر الغانی المکی، مکنی بابی محمد و معروف به ازرقی، منسوب بجد اعلی. وی از داود بن عبدالرحمن العطار و سفیان بن عیینه روایت کند و از او حفید وی و یعقوب بن سفیان روایت کنند و او بسال 212 هجری قمری درگذشته است. (انساب سمعانی) محمد بن عبدالکریم مکنی به ابی الولید. رجوع به محمد بن عبدالکریم... شود، هموارروی، کوسه. (منتهی الارب)
احمد بن الولید بن عقبه بن الازرق بن عمرو بن الحارث بن ابی شمر الغانی المکی، مکنی بابی محمد و معروف به ازرقی، منسوب بجد اعلی. وی از داود بن عبدالرحمن العطار و سفیان بن عیینه روایت کند و از او حفید وی و یعقوب بن سفیان روایت کنند و او بسال 212 هجری قمری درگذشته است. (انساب سمعانی) محمد بن عبدالکریم مکنی به ابی الولید. رجوع به محمد بن عبدالکریم... شود، هموارروی، کوسه. (منتهی الارب)
منسوب به ازرق: هفت چرخ ازرقی در رق اوست پیک ماه اندر تب ودر دق اوست. مولوی. ، مجلس پر کثیرالزحام، جماعت بسیار، حسابی از سیر ماه و آن فصول و ایامی که داخل ماهها و سالهاست. (منتهی الارب)
منسوب به ازرق: هفت چرخ ازرقی در رق اوست پیک ماه اندر تب ودر دق اوست. مولوی. ، مجلس پُرِ کثیرالزحام، جماعت بسیار، حسابی از سَیر ماه و آن فصول و ایامی که داخل ماهها و سالهاست. (منتهی الارب)