جدول جو
جدول جو

معنی ازخیل - جستجوی لغت در جدول جو

ازخیل(اِ زِ)
یکی از انبیاء بنی اسرائیل که وی را درموقع تسخیر و تخریب بیت المقدس با دیگر اسرائیلیان اسیر کرده ببابل بردند و او پیشگوئیهای بسیار درباره بازگشت بنی اسرائیل به بیت المقدس و خاتمه یافتن اسارت آنان و مغیبات دیگر داشته است. کتاب فصیحی محتوی بر اخبار و اوضاع آن ایام دارد و خاتمۀ احوال وی مجهول است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به حزقیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازگیل
تصویر ازگیل
میوه ای کروی شکل، گوشتالو، قهوه ای رنگ، شیرین و کمی گس، درختچۀ خاردار و جنگلی این میوه با گل های سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
شادمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ)
یکی از ملوک یهود (از سال 723 تا 694 قبل از میلاد). وی فلسطینیان را مغلوب ساخت و پایۀ بت پرستی را از کشور یهود برانداخت و به رهائی قوم خویش از تحت رقیت آثوریان و نپرداختن باج و خراج کوشید. سناخریب از سلاطین آثور در زمان این شهریار میخواست دیار بیت المقدس را در تحت تسخیرو اقتدار خویش درآورد ولی نتوانست و لشکرش تارومار شد و ناکام برگشت. مناجات چندی از ازخیا بیادگار مانده است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به حزقیا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نشگرده. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). نشگردۀ کفشگران که بدان چرم تراشند. (منتهی الارب). و بهندی آنرا ((راپنی)) گویند. (غیاث اللغات). شفره. شفرهالاسکاف. (قطر المحیط). محذی. ج، ازامیل. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درختچه ای که در همه جنگلهای شمالی حتی ارسباران وگلی داغ و گردنۀ چناران میروید. حدّ سفلای آن سواحل آستارا و حد علیا، کتول در ارتفاع 2000 گزی. (گااوبا). ازگل. نلکه. زعرور. سر (در آستارا). زر. ترسه سر (در طوالش). فتر (در اطراف رشت). کنس (در طالقان قزوین). کنس. کنوس. کونوس (در گیلان و مازندران). ترش کنش (در رامسر و شهسوار). تالاس گور (در رامیان). کندز. کندس (در گرگان و کجور). (گااوبا)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
خالناک. خالدار. باخال: رجل اخیل، مرد خالناک. (منتهی الارب). آنکه بر اندام او خال بسیار باشد: وجه اخیل، روی باخال.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
مرغی است مختلف الالوان. مرغی است به اندازۀ هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حضاری ّ نیز گویند. مرغی است و آن صرد است یا شقراق و از آن رو موسوم به اخیل کرده اند که خالهای سیاه و سپید دارد. (منتهی الارب). شقراق. (بحر الجواهر). شقرّاق. شقراق. شرقراق. شرقرق. طیرالعراقیب. (منتهی الارب). کاسکینه. (دستوراللغه). کرایه. (زمخشری). کرانه. (مهذب الاسماء). کراکر. (تحفۀ حکیم مؤمن). سبزک. سبزقبا. مرغ کافر. طمرور. بوقلمون. (بحرالجواهر). و آن مرغی است که عرب آنرا شوم گیرد و بزبان اهل گیلان داد را گویند. ج، خیل. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ اخی (اصطلاح فتوت)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
موضعی است بین دور بنی عبدالله بن غطفان و دور طی ٔ. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آنکه میان هر دو ران وی دوری بود. (منتهی الارب). آنکه رانهایش از یکدیگر دور بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
نشگرده: ابزاری است که کفشگران و شیرازه بندان و پوسته گران با آن چرم را می برند و می تراشند اسکنه گزن
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره گل سرخیان که خاردار است و بحالت وحشی در جنگلهای اروپای مرکزی و نواحی معتدل آسیا روییده میشود و غالبا آنرا با درختان دیگر پیوند میزنند ارونیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعیل
تصویر ازعیل
شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیل
تصویر اخیل
خجکدار، باشه، شاهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازگیل
تصویر ازگیل
درختچه ای است خاردار با چوبی سخت و محکم و شکوفه های سفید، میوه درخت ازگیل که قهوه ای رنگ و ترش مزه است
فرهنگ فارسی معین