جدول جو
جدول جو

معنی ازجال - جستجوی لغت در جدول جو

ازجال(اَ)
جمع واژۀ زجل. حراره ها. تصنیف ها. قول ها
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازلال
تصویر ازلال
به گناه برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجال
تصویر اوجال
وجل ها، خوف ها، ترس ها، بیم ها، جمع واژۀ وجل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ کَ / کِ)
بنشاط آوردن. (منتهی الارب). فا نشاط آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). در نشاط آوردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَنْ لِلْ اَ)
پیشی گرفتن و درگذشتن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سبقت گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد) ، نوباوه. (مؤید الفضلاء) ، شگفتی. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). شگفتی کار. عجاب. (یادداشت بخطمؤلف). ج، اعاجیب. (از اقرب الموارد) :
ز جد گرچه هزار اعجوبه سازی
نخندد طبع کودک جز ببازی.
جامی.
- اعجوبۀ دهر، نابغۀ زمان.
- اعجوبۀ دهور، نابغۀ اعصار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عجله، بمعنی گردون که بر آن بار کشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شگفتی. (ناظم الاطباء) :
یا که باشد زنگی پیری که از اعجوبگی
از زنخ یک دم فتد ریش سفید او بپا.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ / حِ گَ)
بسنده کردن به. اکتفا کردن به. بس کردن از
لغت نامه دهخدا
گمیز راندن شتر دفعهً دفعهً. بول انداختن شتر دفعه دفعه. (منتهی الارب). انداختن اشتر بول را. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازدار. رجوع به آزاد (قسمی درخت جنگلی) شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رجل و رجل و رجل و رجل
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مضطر کردن او را به...
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است از قرای خابران از نواحی سرخس. و یاقوت گوید گروهی از متأخرین بدان منسوبند. (معجم البلدان) (مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
آهن در بن نیزه کردن. زج ّ در نیزه کردن. آهن را در بن نیزه درآوردن. (ازمنتهی الارب). زج کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
راندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیش راندن. نرم راندن (منتهی الارب) ، چنانکه باد ابر راو گاو گوسالۀ خود را: الریح تزجی السحاب و البقر تزجی ولدها، ای تسوقه.
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زول، گرفتن بدندان. بریدن بدندان نیش. (منتهی الارب). بریدن بگاز، بازایستادن از چیزی. (منتهی الارب). ترک اکل. (قطر المحیط) ، خاموشی. (منتهی الارب). صمت. (قطر المحیط) ، نخوردن طعام بر طعام. (منتهی الارب) ، سخت شدن قحط و جدب. (منتهی الارب). اشتداد قحط. (قطر المحیط) ، سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن، از بیخ برکندن. (منتهی الارب). استیصال. (قطر المحیط) ، ملازم جائی یا کسی شدن. (منتهی الارب) ، سخت تافتن، چنانکه رسن را. مفتول کردن. احکام فتل. (قطر المحیط) ، مداومت کردن بر. مواظبت. (قطر المحیط) ، نگاهداری و حفظ کردن چیزیرا. محافظت ضیعه. (قطر المحیط) ، بند و قفل کردن، چنانکه در را. اغلاق باب. (قطر المحیط) ، امساک. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ کَ)
درپوشیدن جامه را و پیچیده شدن بدان. (منتهی الارب). ازملال
لغت نامه دهخدا
(گِ خُ)
لغزانیدن. (منتهی الارب). بلغزانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). لخشانیدن. (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ شِ)
دلو دادن. دادن یک دلو و دو دلو. (منتهی الارب). دادن یک دول و یا دو دول: اسجله، داد او را یک دلو و دو دلو. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نجل. (از اقرب الموارد). فرزندان. نسلها. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نجل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شُ)
پیاده کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیاده گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نجیل گذاشتن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به نجیل گذاشتن ستور را و نجیل نوعی گیاه شور است. (از آنندراج). رها کردن ستور را در نجیل. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آبله افتادن و شوخ بستن دست از کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شوخگین و آبله ناک گردانیدن کار دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آبله دار شدن دست بر اثر کار. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(طَرْرا دَ / دِ کَ / کِ)
احجال بعیر، برداشتن بند ازدست چپ شتر و بر دست راست وی نهادن. (منتهی الارب) ، کوزپشت. کوژ. (تاج المصادر). قوزپشت. کوز، کج بینی. خفته بینی، چیز کج شده، مرغول و فروهشته موی: شعر احجن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخجال
تصویر اخجال
شرمنده کردن شرماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجال
تصویر ایجال
ترساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجال
تصویر اوجال
جمع وجل، باک ها بیم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجال
تصویر انجال
فرزندان، نسلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجال
تصویر اعجال
پیشی گرفتن، درگذشتن از، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعال
تصویر ازعال
شاد گرداندن شاداندن بر کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازغال
تصویر ازغال
آب ریختن آبگونه ریختن، دانه رسانیدن، خون جهیدن، شیردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلال
تصویر ازلال
لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوال
تصویر ازوال
جمع زوال، شگفت آفرینان، شوخمردان، دلیران، چرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجال
تصویر ارجال
فروگذاشتن، مولش دادن (مولش مهلت)، پیاده گردانیدن فرودکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجال
تصویر انجال
جمع نجل، فرزندان، نسل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازلال
تصویر ازلال
((اِ))
لغزاندن، لرزاندن
فرهنگ فارسی معین