جدول جو
جدول جو

معنی ازتات - جستجوی لغت در جدول جو

ازتات
(اَ زُ)
ملحی که از ترکیب اسید ازتیک حاصل شود، مانند ازتات نقره که از ترکیب اسید ازتیک و نقره پدید آید، دور گردانیدن. (منتهی الارب). دور کردن
لغت نامه دهخدا
ازتات
فرانسوی کوتزایه ازتاتها یا نیتراتها نمکهای جامد اسیدازتیک هستند. بعضی بیرنگ یا سفید و برخی رنگین اند مانند نیترات نیکل و مس. همه آنها در آب حل میشوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
ازتات
((اَ زُ))
ازتات ها یا نیترات ها، نمک های جامد اسید ازتیک هستند، بعضی بی رنگ یا سفید و برخی رنگین اند، مانند نیترات نیکل و مس، همه آن ها در آب حل می شوند و بر اثر حرارت تجزیه شده اکسیژن خود را از دست می دهند
تصویری از ازتات
تصویر ازتات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استات
تصویر استات
نمکی که از اسیداستیک حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتات
تصویر اشتات
شتّ ها، متفرق ها، پراکنده ها، جمع واژۀ شتّ، شتات ها، پراکنده شدن ها، تفرق ها، پراکندگی ها، جمع واژۀ شتات
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
پراکنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
ملحی که از اسید استیک حاصل آید
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخن در گوش کسی گفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی کت ّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به کت شود.
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ گُ)
شرم داشتن، فروتنی کردن، تافتن ریشه جامه را، بازداشتن کسی را از کاری، فروختن متاع خود یکان یکان بتفاریق، فریب دادن کسی را. فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فریفته شدن. (زوزنی) ، اختتاء از، پنهان گردیدن از کسی به بیم یا شرم، ترسیدن از، ربودن چیزی را، متغیر شدن رنگ چهره از بیم کسی چون پادشاه و جز او
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حت ّ. اسبان و شتران نیک رو، استوار و نیکو کردن هر چیزی، احتباک ثوب، نیکو بافتن جامه، حبوه بستن و گردپای نشستن. احتباء. (منتهی الارب). پشت و ساق درهم کشیده نشستن، فراهم بستن پشت و ساق خود بفوطه، سخت شدن، جرجانی در تعریفات آرد: احتباک آن است که در کلام، متقابلان جمع شوند و یکی از متقابلان را حذف کنند بجهت دلالت مقابلش بر آن. مثلاً علفتهاتبناً و ماءً بارداً. بجای: علفتها تبناً و سقیتها ماءً بارداً. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباک، بالباء الموحده، و هو عند اهل البیان من الطف انواع الحذف و ابدعها و قل من تنبّه له او نبّه علیه من اهل فن البلاغه. و ذکره الزرکشی فی البرهان. و لم یسمه هذا الاسم بل سماه الحذف المقابلی. وافرده بالتصنیف من اهل العصر العلامه برهان الدّین البقاعی. و قال الاندلسی فی شرح البدیعه: و من انواع البدیع، الاحتباک وهو نوع عزیز. و هو ان یحذف من الاول ما اثبت نظیره فی الثانی و من الثانی ما اثبت نظیره فی الأوّل. کقوله تعالی: و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق. (قرآن 171/2) ، التقدیر و مثل الانبیاء و الکفار کمثل الذی ینعق و الذی ینعق به. فحذف من الاول الانبیاء لدلاله الذی ینعق علیه، و من الثانی الذی ینعق به، لدلاله الذین کفروا علیه. و قوله: ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 12/27) ، التقدیر تدخل غیربیضاء و اخرجها تخرج بیضاء. فحذف من الاول تدخل غیربیضاء و من الثانی و اخرجها. و قال الزرکشی هو ان یجتمع فی الکلام متقابلان فیحذف من کل واحد منهما مقابله لدلاله الاّخر علیه. نحو:ام یقولون افتریه قل ان افتریته فعلی اجرامی و انا بری ٔ مما تجرمون. (قرآن 35/11) ، التقدیر ان افتریته فعلی اجرامی انتم برآء منه و علیکم اجرامکم و انا بری ٔ مما تجرمون. و نحو: یعذّب المنافقین ان شاء او یتوب علیهم. (قرآن 24/33) ، ای یعذّب المنافقین ان شاء فلایتوب علیهم. او یتوب علیهم فلایعذبهم. و نحو: ولاتقربوهن حتی یطهرن فاذا تطهرن فأتوهن. (قرآن 222/2) ، ای حتی یطهرن من الدم یتطهرن بالماء. فاذا تطهرن و یتطهرن فاتوهن. و نحو: خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً. (قرآن 102/9) ، ای عملاً صالحاً بسیی ٔ آخر سیئاًبصالح. و مأخذ هذه التسمیه من الحبک الذی معناه الشد و الاحکام و تحسین اثر الصبغه فی الثوب. فحبک الثوب سدّ مابین خیوطه من الفرج و شده و احکامه بحیث یمنع عنه الخلل مع الحسن والرونق. و بیان اخذه منه، ان ّمواضع الحذف من الکلام شبهت بالفرج من الخیوط فلما ادرکها الناقد البصیر بصوغه الماهر فی نظمه و حوکه فوضع المحذوف مواضعه کان حائکاً له مانعاً من خلل یطرقه. فسد بتقدیره ما یحصل به الخلل مع ما اکسی من الحسن والرونق. کذا فی الاتقان فی نوع الایجاز و الاطناب
لغت نامه دهخدا
(صَ نِ)
احتات ارطی، خشک شدن آن. (منتهی الارب) ، واداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). بازداشتن، خسیس و ناکس شمردن، بخل کردن. (غیاث) ، بند گردیدن، در زندان شدن، (اصطلاح طب) مقابل استفراغ. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباس با باء موحده نزداطباء احتقان مواد در بدن باشد. و این لفظ هم بطریق لازم و هم بطریق متعدی استعمال شود. و احتباس طمث نیز از این ماده است، چنانکه در کتاب حدودالامراض بیان کرده است.
- احتباس الطمث، مرض مخصوص زنان (اصطلاح طب).
- احتباس خون (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردم بددل و بداندرون را گویند. (برهان). ازگات
لغت نامه دهخدا
(شُ / شِ)
پر کردن مشک. (منتهی الارب). پر کردن مشکیزه. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردم بددل و بداندرون. (آنندراج). ازکات
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ دَ / دِ فُ)
بریدن (کار و حکم) ، عزم قطعی و جزمی کردن، عقد نکاح دائم، عاجز گردانیدن کسی را از رسیدن به قافله. درمانده کردن، طلاق بائن دادن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شت ّ. پراکندگان. (مهذب الاسماء). پراکنده ها. پراکندگیها: جاؤا اشتاتاً، ای متفرقین. (اقرب الموارد) : مؤلف این اشتات و مصنف این کلمات... چنین گوید. (قاضی بدر محمد دهار در دیباچۀ دستورالاخوان). به جمع اشتات غزلیات نپرداخت. (مقدمۀ دیوان حافظ) ، نوعی از قمار که آنرا با شش عدد بجول بازی کنند و آنرا اشتالنگ بازی خوانند. (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری). غاب بازی:
ز چیست خوبی ایشان ز ترک لهو و لعب
ز چیست زشتی ایشان ز نرد و اشتالنگ.
شاه داعی شیرازی
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ گُ)
کندزبان کردن. کندزبان گردانیدن. (منتهی الارب). گرفته سخن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
جمع شت، پراکنده ها پراکندن: تاسگی پریشانی، جمع شت پراکندگان متفرقها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکات
تصویر ازکات
پرکردن مشک، فربه زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازگات
تصویر ازگات
مردم بد دل وبد اندرون را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتات
تصویر ارتات
زبان کندی زبان کند گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتات
تصویر احتات
اسپان تیزتگ اسپانا تیزرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتات
تصویر اشتات
جمع شت، پراکندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استات
تصویر استات
((اَ س ِ))
نمک مشتق از اسید استیک مانند استات سرب، استات مس، استات آهن و غیره، نمکی که از اسید استیک حاصل شود
فرهنگ فارسی معین
نوعی گیاه خوراکی صحرایی که در بهار روید، برگ چغندر وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی