جدول جو
جدول جو

معنی ازانوز - جستجوی لغت در جدول جو

ازانوز
موضعی در شمال ارمنیه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زانوس
تصویر زانوس
(دخترانه و پسرانه)
نام یکی از دو شعبه بزرگ رود چالوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زانو
تصویر زانو
مفصل بین ران و ساق پا که پا از آنجا خم و راست می شود، خمیدگی میان لوله
به زانو درآمدن: کنایه از مغلوب شدن
به زانو درآوردن: مغلوب کردن
زانو زدن: زانو بر زمین نهادن، به زانو نشستن، دو زانو نشستن، کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی
پس زانو نشستن: کنایه از بر زمین نشستن و زانوها را در بغل گرفتن به حالت غم و اندوه، برای مثال پس زانو منشین و غم بیهوده مخور / که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش
فرهنگ فارسی عمید
(وَزْ زا)
جمع واژۀ وزان. (مهذب الاسماء). به معنی آنکه بار سنجد. در حالت رفعی. رجوع به وزان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازناوه. ناحیه ای است از نواحی همدان. (برهان) (مؤید الفضلاء) (سروری) (آنندراج). قلعه ای است از ناحیۀ اجم از نواحی همدان و از آنجاست ابوالفضل عبدالکریم بن احمد الازناوی معروف به بآری، فقیه شافعی. (معجم البلدان). و رجوع به ازناوه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
جنگلی است قرب روشندون مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 48 بخش انگلیسی) ، موضعی است بیمامه، در آن نخلستان و مزارع و آبهاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ شُ دَ)
از سر. دوباره. مجدداً. بار دیگر. باز
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ نَنْ دَ / دِ)
آراستن. زینت دادن. زیور کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ نی ی)
منسوب به ذویزن. ازنی. یزنی. یزانی.
- رمح ٌ ازانی، نیزۀ یزنی. (منتهی الارب). یعنی نیزۀ از یزن که وادیی است یا قبیله ای از حمیر.
- سیف ازانی، سیف یزنی
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در شمال وادی اسماعیل و 2میلی شمال شرقی زریاد و 4میلی شمال یرموق، احتمال نیز میرود که همان زانوح باشد، (ز دائره المعارف بستانی)، رجوع به زانوح شود
لغت نامه دهخدا
زانوس و میخ سازی دو شعبه بزرگ رود چالوس اند که برود کندوان پیوسته و بنام چالوس وارد بحر خزر میشود، (جغرافیای طبیعی کیهان ص 69)
لغت نامه دهخدا
شهری دیگر است در یهودا که در کوهستان بود، (یوشع 15:56)، و دور نیست که همان زعنوطه باشد که بمسافت 10 میل جنوب غربی الخلیل واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، بستانی آرد: این شهر کوهستانی در مسافت 10میلی جنوب جیرون واقع است و نام آن با نام دیگر شهرهای جنوبی جیرون در یک ردیف آمده است مانند: معون، کرمل و زیف، و چه بسا که همان زعنوط و یا صائوب باشد، در سفر ایام اول آمده است که آیقوثیل آن را بنا کرد و یا محل اقامت خویش قرار داد، (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
بقول کاترمرمردی بسیار شجاع و پهلوان: گرجیان را خوش آمد وآن روز تا شبانگاه کروفری می کردند از طرفین، آخرالامر از ازناوران دلاور یکی پیش آمد و سلطان، منکروار:
ز لشکر برون تاخت برسان شیر
به پیش هجیر اندر آمد دلیر.
(جامع التواریخ رشیدی چ بلوشه ج 2 ص 29 متن و ص 25 تعلیقات فرانسه). همین کلمه در حبیب السیر (جزو 4 از ج 2 ص 237) ازناورد آمده است
لغت نامه دهخدا
یکی از پادشاهان روم قدیم است که پس از مسیح تا عصر پیغمبر اسلام
در شام حکومت کرده است وی پس از لاون و پیش از انسطاس بمدت 18 سال حکومت کرد، (از تاریخ طبری چ نلدکه ج 2 ص 743)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ازناو. ناحیه ای از همدان. (برهان) (آنندراج). قلعه ای از ناحیۀ احیم همدان. (انساب سمعانی). و در معجم البلدان ذیل کلمه ازناو بجای احیم اجم آمده است. و رجوع به نزهه القلوب جزء 3 ص 63 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وی ی)
منسوب بازناوۀ همدان. و از آنجاست ابوالفضل عبدالکریم بن احمد بن علی بن احمد بن علی الازناوی معروف به البآری. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
آزارود. ماوراءالنهر. (برهان) (سروری) :
ازارود را ماوری النهر دان.
فردوسی.
و بتخفیف ازا.
- سیب ازا،سیب ماوراءالنهر. (آنندراج) ، نشخوار نکردن: ازبت الابل، سخت شدن: ازب الشی ٔ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای از ماوراءالنهر. (حبیب السیر جزو اول از مجلد ثالث ص 11). و آن همان زرنوق است. رجوع بمعجم البلدان و زرنوق در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام مردی بود، مندارس (مدارس، فرهنگ سروری و در نسخه ای تدارس) او را بعذرا فرستاد که بر وی باش، عذرا چشم او بکند بخشم. (لغت فرس اسدی). نام شخصی که برسالت و ایلچی گری پیش عذرا آمده بود و عذرا از قهر و خشم چشم او را به انگشت کند. (برهان قاطع) :
بر او جست عذرا چو شیر نژند
بزد دست وچشم ادانوش کند.
عنصری (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام سردار رومی در زمان اردشیر که برای بستن پیمان آشتی بنزد شاپور آمد. (مزدیسنا ص 380) :
بزانوش بد نام آن پهلوان
سواری سرافراز و روشن روان.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(نُ نِ)
گشن برگزیده جهت گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). القریع من الفحول. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
جمع واژۀ قوز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قوز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازاز
تصویر ازاز
درخت کرم دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانو
تصویر زانو
مفصل بین راه و ساق پا را زانو گویند
فرهنگ لغت هوشیار
وقتی تیرانداز روی زانوهای خود بنشیند و هدف را مورد اصابت قرار دهد می گویند (بزانو) است، فرمانی است که از طرف مافوق بتیر انداز داده میشود تا وضع بزانو را بخود بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیانوز
تصویر سیانوز
فرانسوی سربپوستی از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
گرجی بزرگ تیره بزرگ دودمان، دلیر پهلوان شریف و بزرگ قوم، شجاع و دلیر و پهلوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازقنوع
تصویر ازقنوع
ترکی فرود آینده مهمان رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
اصطحا به اختج رگها اطق میشود و ترکان قایل بودند که چون رگ بجنبد مهمان بخانه نزول کند. ارقنوع ازگنوخ اوزقنوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازناور
تصویر ازناور
((اَ وَ))
شریف و بزرگ قوم، شجاع و دلیر و پهلوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زانو
تصویر زانو
مفصل بین ران و ساق پا
فرهنگ فارسی معین
نام رودخانه ای در نشتارود عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای از ناحیه گیلخواران قائمشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مخفف آزادکوه، قله و کوهی که در آن علف نروید و غیرقابل استفاده.، آزاد کوه، کوهی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
دو زانو نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی