جدول جو
جدول جو

معنی اریلی - جستجوی لغت در جدول جو

اریلی
یکی از شهرهای اسپانیا، بین سبته و بحر المحیط. (حلل السندسیه ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آماریلیس
تصویر آماریلیس
گیاهی آپارتمانی پیازدار از تیرۀ نرگسیان، دارای برگ های پهن و گل های درشت خوش بو به رنگ سرخ، ارغوانی یا سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریلی
تصویر گریلی
گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریحی
تصویر اریحی
جوانمرد، شخص بخشنده، بزرگوار و صاحب همت و فتوت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لیَ)
حصنی است بین سرتّه و طلیطله از اعمال اندلس، و فاصله آن با هر یک از این دو شهر ده فرسنگ است و فرانکها بسال 533 هجری قمری بر آنجا مستولی شدند. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
حصنی بین سرتّه و طلیطله ازاعمال اندلس. بین آن و هر یک از آن دو 20 فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
منسوب به ایل که نام طایفه و محلی است، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نوعی غزال
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(شِ ریل لی)
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو. محصول آنجا غلات. آب آن از چشمه تأمین می شود. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ لی ی)
ابیل. سر زاهدان نصاری:
و ما ابیلی ّ علی هیکل
بناه و صلّب فیه و صارا.
(از جوالیقی) ، فصیح تر. افصح: هو ابین من فلان
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نامی از نامهای زنان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است در مغرب، اندر بلاد بربر، پس از طنجه در زاویۀ خلیجی که بسوی شام کشد و بر آن سوری است متعلق بدماغه ای که در دریا پیش رود. سور مزبور زیباست و شراب اهالی از چاه هائی با آب خوشگوار است. ابن حوقل گوید: راه برقه بازیلی، از کنار بحرالخلیج تا دهانۀ بحرالمحیط است و سپس از سمت چپ ببحرالمحیط متمایل شود. (معجم البلدان). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ازیلی قصبه ای است در اقصای مغرب بغاز سبته
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حسام الدین اصیلی. از عالمان معاصر خواجه بهاءالدین نقشبندی در بخارا بود. صاحب انیس الطالبین آرد: در وقت ایشان (خواجه بهاءالدین) مقدم علماء بخارا مولانا حسام الدین اصیلی و مولانا حمیدالدین شاشی بودند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 187)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اصیله یا اصیلا، شهری در مغرب اقصی در ساحل اقیانوس اطلس بفاصله چهل وچهار کیلومتر از جنوب غربی طنجه. (از ریحانه الادب).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
قصبه و اسکلۀ کوچکی است در ساحل شمالی بحر مرمرۀ مرکزی ملحق بسنجاق تکفورطاغی ولایت ادرنه، و مسافت آن با شهر تکفورطاغی از جهت شرق 48 هزار گز است و فاصله آن از جانب جنوب غربی با سلور 28 هزار گز باشد و از جانب جنوب شرقی در 27 هزارگزی چورلی واقع است. تقریباً 130 خانه دارد ومردم آنجا مسلمانان و رومیان و ارمنیانند و نام قدیم آن ((ایراکلیا)) است و برای آنکه با ایراکلیای ساحل دریای سیاه مشتبه نشود آنرا ایراکلیای تراکیه مینامند ونام دیگر او پرینتوس است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِرَ)
اسکلۀ کوچکی است در نیم ساعتی قره مرسل، در ساحل جنوبی خلیج ازمید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
گوسفند دشتی. (آنندراج) (ذیل و تتمۀ برهان قاطع چ هند). رجوع به ارغالی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
رجوع به ارکله و هراکله شود، دندان بر چیزها نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گزیدن بدندان: ارم علی الشی ٔ، گزید بدندان این چیز را، بستن چیزی را. سخت بستن: ارم الشی ٔ، بست این چیز را، سخت تافتن، چنانکه رسن را: ارم الحبل. (منتهی الأرب). نیک تافتن رسن. (تاج المصادربیهقی). ریسمان (را) تابیدن. (کنزاللغات) ، نرم کردن کسی را. نرم گردانیدن، تمام کردن همه را، چنانکه قحطسال: ارمت السنه القوم، خورد سال قحط قوم را و نگذاشت از آنها یک کس را، فنا شدن، چنانکه مال. (از منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام شهری است در هندوستان، در دایرۀ کلکته در 220 هزارگزی شمال شرقی اکره در محل تلاقی دو نهر تابع برود گنگ واقع شده و مرکز سنجاقی مسمی به همین اسم میباشد. دارای صدهزار تن سکنه و صنایع و مکاتب بسیار است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کجی. اریبی، هرچه که بر آن تکیه زنند و بنشینند از تخت و منصه و فراش. مسند، تختی و سریری که بر آن حجله یا شامیانه باشد. (غیاث از ابن حاج) ، تخت آراسته. (مهذب الاسماء) (غیاث). سریر. اورنگ. ج، ارائک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، اریکۀ جرح، گوشت سرخ سالمی که از زیر جرح پدید آید چون رو به بهبود گذارد. (از منتهی الارب). گوشت سرخ که در جراحت پیدا شود بعد از رفتن ریم
لغت نامه دهخدا
خلنگ. خلنج. اخلنج
لغت نامه دهخدا
هیکل ارینی، ابن ابی اصیبعه در ذیل ترجمه جالینوس از قول او نقل کند: ففی هذا الزمان جمعت کل ما جمعته من المعلمین و ماکنت استنبطته و فحصت عن اشیاء کثیره و وضعت کتباً کثیره لأروض بها نفسی فی معان کثیره من الطب والفلسفه احترق اکثرها فی هیکل ارینی و معنی ارینی السلامه. (عیون الانباء ج 1 ص 74)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ حی ی)
مرد فراخ خوی. (منتهی الارب). واسعالخلق. مهربان.
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
صلاح الدین. مؤلف معجم المطبوعات آرد: الامام علاءالدین بن علی بن الامام بدرالدین بن محمد الاربلی. او راست: جواهرالادب فی معرفه کلام العرب، مشتمل بر قسم سوم از اقسام کلمه، یعنی حرف و آنرا برای تقرب به ملک الظاهربن الظاهر تألیف کرده است و آن بتصحیح شیخ علی نائل بمطبعۀ وادی النیل بسال 1294هجری قمری بطبع رسیده است، حاجت. نیاز: و لایبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنی اخوانهن او بنی اخواتهن او نسائهن او ما ملکت ایمانهن او التابعین غیر اولی الاربه من الرجال... (قرآن 31/24) ، و آشکار نکنند (زنان مؤمنه) آرایش خود را مگر برای شوهرهاشان یا پدرهاشان یا پدران شوهرشان یا پسرهاشان یا پسران شوهرهاشان یا برادرهاشان یاپسران برادرهاشان یا پسرهای خواهرانشان یا زنهاشان یا آنچه را مالک شده دستهای آنها یا پیروان غیرصاحب احتیاج از مردان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 28)، حیله، شرم زن. ج، ارب
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
نسبت است به اربل و آن قلعه ایست بیک مرحله ای موصل و جماعتی از علماء از آنجا برخاسته اند از آن جمله ابواحمد القاسم بن المظفر الشهرزوری و ابوسلیمان داود بن محمد بن الحسن بن ابی خالد الاربلی الموصلی. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ سی ی)
کشاورز. زارع. اریس. ارّیس
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایلی
تصویر ایلی
ترکی فرما نبرداری تیره ای بندگی اطاعت فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه ایست ضربی در دستگاه شور که در پرده شهناز نواخته میشود و دو ضرب یا چهار ضرب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریفی
تصویر اریفی
کجی، اریبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریقی
تصویر اریقی
خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه پیاز داری از تیره نرگسیها جزو تک لپه ییهای رنگین جام و رنگین کاسه با گلهای درشت و زیبا با بوی خوش آیند و مطبوع که بعنوان زینت در باغچه ها کاشته میشود. گلهایش برنگهای سفید و قرمز و ارغوانی و صورتی دیده میشود و آن دارای انواع متعدد است
فرهنگ لغت هوشیار
((تِ رِ))
کامیونی با کفه بارگیر طویل و مجزا که به پشت آن بسته می شود جهت حمل بارهای حجیم و سنگین، وسیله باربری چرخ داری که آن را به پشت ماشین یا تراکتور می بندند و می کشند
فرهنگ فارسی معین
گیاه پیازداری از تیره نرگسی ها جزو تک لپه ای های رنگین جام و رنگین کاسه با گل های درشت و زیبا با بوی خوش آیند و مطبوع که به عنوان زینت در باغچه ها کاشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماریلیس
تصویر آماریلیس
رنگین جام
فرهنگ واژه فارسی سره