جدول جو
جدول جو

معنی اریقی - جستجوی لغت در جدول جو

اریقی
خلنگ. خلنج. اخلنج
لغت نامه دهخدا
اریقی
خلنگ
تصویری از اریقی
تصویر اریقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اریحی
تصویر اریحی
جوانمرد، شخص بخشنده، بزرگوار و صاحب همت و فتوت
فرهنگ فارسی عمید
ماساریقا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این رگ را که از جانب مقعر جگر رسته است باب گویند و از جانب بیرون جگر هم از این رگ، رگهای دیگر رسته است و آن رگها را به زبان یونانی ماساریقین گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)، و رجوع به مارساریقا شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ قِ)
مصغر ارقش، به معنی آنکه نقطه های سیاه و سفید دارد. رجوع بارقش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
در این حال رنگ بیمار و بول او بگردد
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
نعت تفضیلی از رقی و رقی ّ. بلندتر. راقی تر، رئیس، مهتر ترسایان. (آنندراج ذیل ارخون) : بیرون جماعتی که از حکم چنگزخان و قاآن از زحمات مؤنات معافند از طایفۀ مسلمانان سادات... و از نصاری آنک ایشان راارکئون و رهبان و احبار میخوانند. (جهانگشای جوینی). ج، اراکنه. رجوع به اراکنه و ارخون و ارکنت شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
مصغر اورق. اشترک خاکسترگون. وریق: جأنا بام ّالرﱡبیق علی اریق، آورد بما بلای عظیم بر اریق (از قول شخصی که غولی را بر شتر اورق دید). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
شاعری بوده است. (منتهی الارب). نام شاعری. (ناظم الاطباء). و منتسب الیه (زریق) شاعر امی معروف به وده. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
منسوب است به زریق که انتساب اجدادی است. (از الانساب سمعانی). رجوع به زریق و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(طَ قی ی)
منسوب به طریق. سمعانی گوید: از استاد خویش ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل در اصبهان پرسیدم: از چه روی علی بن المنذر الطریقی را طریقی خوانده اند؟ گفت: کان ولد فی الطریق فنسب الیها. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
محمد بن احمد ملقب به المتیم و مکنی به ابوالحسن. او راست: کتاب اشعار الندماء وکتاب الانتصار للمتنبی و جز آن. او را دیوان اشعار بزرگی نیز هست، من او را در بخارا بحال شیخوخت و در سیمای اهل حرف دیدم. او متطبب بود و از نجوم نیز اطلاع داشت لیکن پیشه ای که بدان اعتماد داشت شاعری بود و از اشعار خودش که بر من انشاد کرد، ابیات زیر بود:
و فتیه ادباء ما علمتهم
شبهتهم بنجوم اللیل اذ نجموا.
و نیز ابیات زیر از اشعار اوست که بر من انشاد کرد:
تلوم علی ترکی الصلوه حلیلتی
فقلت اغربی عن ناظری انت طالق
فوالله لاصلیت للّه مفلسا
یصلی له الشیخ الجلیل وفائق.
(از یتیمهالدهر ج 4 ص 81).
که افریقی ار گم شد از رای و راه
ز بدبختی آورد بر خود سپاه.
(گرشاسب نامه ص 226)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
این نسبت است به افریقیه که شهر بزرگ و معروفی است از بلاد مغرب بنزدیک اندلس که در زمان عثمان بن عفان بدست مسلمانان گشوده شد و گروهی دانشمندان از آن سرزمین برخاستند. (از لباب الانساب). صاحب لباب الانساب اضافه میکند که ابوسعد گفته است: ’افریقیه’ شهری است از بلاد مغرب نزد اندلس و این درست نیست و حق آنست که ’افریقیه’ نام تمام آن بلاد یعنی شام و عراق و الجزیره است که شامل شهرهای بسیاری است و در آغاز کرسی و حاکم نشین آنها ’قیروان’ بود که شهری اسلامی است و سپس از آنجا به ’المهدیه’ انتقال یافت که آن هم شهری اسلامی است و آنرا ’المهدی’ جد علویان مصر بنا کرد. و همچنین این گفتۀ ابوسعید که افریقیه نزد اندلس است، استوار نیست زیرا میان اندلس و آنجا فاصله بسیار و مسافت بعیدی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
شیرخشت، (فرهنگ فارسی معین) (جنگل شناسی ج 2 ص 278)
لغت نامه دهخدا
(اَ سی ی)
کشاورز. زارع. اریس. ارّیس
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کجی. اریبی، هرچه که بر آن تکیه زنند و بنشینند از تخت و منصه و فراش. مسند، تختی و سریری که بر آن حجله یا شامیانه باشد. (غیاث از ابن حاج) ، تخت آراسته. (مهذب الاسماء) (غیاث). سریر. اورنگ. ج، ارائک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، اریکۀ جرح، گوشت سرخ سالمی که از زیر جرح پدید آید چون رو به بهبود گذارد. (از منتهی الارب). گوشت سرخ که در جراحت پیدا شود بعد از رفتن ریم
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ قِ)
مصغر ارقط، بمعنی پیسه و سیاه خجک سپید آمیخته. پیسگک، اثری. نشانی: ما به اریم ٌ، نیست در آن کسی و نه نشانی و نه اثری
لغت نامه دهخدا
(اَطْ طی)
منسوب به اطیقا. رجوع به اطیقا شود، ظریف تر. (یادداشت مؤلف) : و بسی شیخ را دیده بود (ابوالعباس سیاری) ، و ادب یافته و اظرف قوم بود. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 304).
- امثال:
اظرف من زندیق. رجوع به ثمارالقلوب ص 138 و 139 شود
لغت نامه دهخدا
بکسر اول و بیاء کشیده، آوائی است نمایندۀ تعجب و شگفتی
لغت نامه دهخدا
موضعی بشمال احسا
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نسبت است به اربق که قریه ای است از قرای رامهرمز و آن کوره ایست از کوره های اهواز و بلاد خوز. از آنجاست ابوطاهر علی بن احمد بن الفضل الرامهرمزی الاربقی. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بیونانی خلنج است. (فهرست مخزن الادویه). و در ترجمه ابن البیطار لکلرک این کلمه را از قول دیسقوریدوس اریقی آورده است، آواز بگریه بلند کردن: ارج الناس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب است به اغریق یعنی یونان. یونانی. (از یادداشت مؤلف) : و طرابلس، و هو اسم اغریقی معناه ثلاث مدن. (دمشقی). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی و فهرست آن شود، کور ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). پوشانیدن خدا بینائی کسی را و این معنی مجازی است: اغشی اﷲ علی بصره، غطاه و هو مجاز. (از اقرب الموارد) ، برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فروافکندن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروپوشانیدن کار بر کسی: غشیت فلاناً الامر و اغشیته ایاه اغشاءً، جعلته یغشاه. (از اقرب الموارد) ، تاریک شدن شب: اغشی اللیل، اظلم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ حی ی)
مرد فراخ خوی. (منتهی الارب). واسعالخلق. مهربان.
لغت نامه دهخدا
هیکل ارینی، ابن ابی اصیبعه در ذیل ترجمه جالینوس از قول او نقل کند: ففی هذا الزمان جمعت کل ما جمعته من المعلمین و ماکنت استنبطته و فحصت عن اشیاء کثیره و وضعت کتباً کثیره لأروض بها نفسی فی معان کثیره من الطب والفلسفه احترق اکثرها فی هیکل ارینی و معنی ارینی السلامه. (عیون الانباء ج 1 ص 74)
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای اسپانیا، بین سبته و بحر المحیط. (حلل السندسیه ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا
روشی روشیک راه طریق، حالت، عادت خوی، شیوه روش نمط، مسلک مذهب، طریقت تصوف، جمع طرائق (طرایق) منسوب به طریق و طریقت، آنچه که طریقت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقی
تصویر ارقی
شیرخشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرقی
تصویر ایرقی
ترکی شیر خشت از گیاهان شیر خشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریفی
تصویر اریفی
کجی، اریبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساریقی
تصویر مساریقی
از ریشه یونانی روده بندی روده بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریقی
تصویر باریقی
یونانی ک کف دریا از جانوران کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار