ماساریقا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این رگ را که از جانب مقعر جگر رسته است باب گویند و از جانب بیرون جگر هم از این رگ، رگهای دیگر رسته است و آن رگها را به زبان یونانی ماساریقین گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)، و رجوع به مارساریقا شود
ماساریقا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این رگ را که از جانب مقعر جگر رسته است باب گویند و از جانب بیرون جگر هم از این رگ، رگهای دیگر رسته است و آن رگها را به زبان یونانی ماساریقین گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)، و رجوع به مارساریقا شود
نعت تفضیلی از رقی و رقی ّ. بلندتر. راقی تر، رئیس، مهتر ترسایان. (آنندراج ذیل ارخون) : بیرون جماعتی که از حکم چنگزخان و قاآن از زحمات مؤنات معافند از طایفۀ مسلمانان سادات... و از نصاری آنک ایشان راارکئون و رهبان و احبار میخوانند. (جهانگشای جوینی). ج، اراکنه. رجوع به اراکنه و ارخون و ارکنت شود
نعت تفضیلی از رقی و رُقی ّ. بلندتر. راقی تر، رئیس، مهتر ترسایان. (آنندراج ذیل ارخون) : بیرون جماعتی که از حکم چنگزخان و قاآن از زحمات مؤنات معافند از طایفۀ مسلمانان سادات... و از نصاری آنک ایشان راارکئون و رهبان و احبار میخوانند. (جهانگشای جوینی). ج، اراکنه. رجوع به اراکنه و ارخون و ارکنت شود
مصغر اورق. اشترک خاکسترگون. وریق: جأنا بام ّالرﱡبیق علی اریق، آورد بما بلای عظیم بر اریق (از قول شخصی که غولی را بر شتر اورق دید). (منتهی الارب)
مصغرِ اَوْرَق. اشتُرک خاکسترگون. وُرَیق: جأنا باُم ّالرﱡبیق علی اریق، آورد بما بلای عظیم بر اریق (از قول شخصی که غولی را بر شتر اورق دید). (منتهی الارب)
منسوب به طریق. سمعانی گوید: از استاد خویش ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل در اصبهان پرسیدم: از چه روی علی بن المنذر الطریقی را طریقی خوانده اند؟ گفت: کان ولد فی الطریق فنسب الیها. (سمعانی)
منسوب به طریق. سمعانی گوید: از استاد خویش ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل در اصبهان پرسیدم: از چه روی علی بن المنذر الطریقی را طریقی خوانده اند؟ گفت: کان ولد فی الطریق فنسب الیها. (سمعانی)
محمد بن احمد ملقب به المتیم و مکنی به ابوالحسن. او راست: کتاب اشعار الندماء وکتاب الانتصار للمتنبی و جز آن. او را دیوان اشعار بزرگی نیز هست، من او را در بخارا بحال شیخوخت و در سیمای اهل حرف دیدم. او متطبب بود و از نجوم نیز اطلاع داشت لیکن پیشه ای که بدان اعتماد داشت شاعری بود و از اشعار خودش که بر من انشاد کرد، ابیات زیر بود: و فتیه ادباء ما علمتهم شبهتهم بنجوم اللیل اذ نجموا. و نیز ابیات زیر از اشعار اوست که بر من انشاد کرد: تلوم علی ترکی الصلوه حلیلتی فقلت اغربی عن ناظری انت طالق فوالله لاصلیت للّه مفلسا یصلی له الشیخ الجلیل وفائق. (از یتیمهالدهر ج 4 ص 81). که افریقی ار گم شد از رای و راه ز بدبختی آورد بر خود سپاه. (گرشاسب نامه ص 226)
محمد بن احمد ملقب به المتیم و مکنی به ابوالحسن. او راست: کتاب اشعار الندماء وکتاب الانتصار للمتنبی و جز آن. او را دیوان اشعار بزرگی نیز هست، من او را در بخارا بحال شیخوخت و در سیمای اهل حرف دیدم. او متطبب بود و از نجوم نیز اطلاع داشت لیکن پیشه ای که بدان اعتماد داشت شاعری بود و از اشعار خودش که بر من انشاد کرد، ابیات زیر بود: و فتیه ادباء ما علمتهم شبهتهم بنجوم اللیل اذ نجموا. و نیز ابیات زیر از اشعار اوست که بر من انشاد کرد: تلوم علی ترکی الصلوه حلیلتی فقلت اغربی عن ناظری انت طالق فوالله لاصلیت للّه مفلسا یصلی له الشیخ الجلیل وفائق. (از یتیمهالدهر ج 4 ص 81). که افریقی ار گم شد از رای و راه ز بدبختی آورد بر خود سپاه. (گرشاسب نامه ص 226)
این نسبت است به افریقیه که شهر بزرگ و معروفی است از بلاد مغرب بنزدیک اندلس که در زمان عثمان بن عفان بدست مسلمانان گشوده شد و گروهی دانشمندان از آن سرزمین برخاستند. (از لباب الانساب). صاحب لباب الانساب اضافه میکند که ابوسعد گفته است: ’افریقیه’ شهری است از بلاد مغرب نزد اندلس و این درست نیست و حق آنست که ’افریقیه’ نام تمام آن بلاد یعنی شام و عراق و الجزیره است که شامل شهرهای بسیاری است و در آغاز کرسی و حاکم نشین آنها ’قیروان’ بود که شهری اسلامی است و سپس از آنجا به ’المهدیه’ انتقال یافت که آن هم شهری اسلامی است و آنرا ’المهدی’ جد علویان مصر بنا کرد. و همچنین این گفتۀ ابوسعید که افریقیه نزد اندلس است، استوار نیست زیرا میان اندلس و آنجا فاصله بسیار و مسافت بعیدی است. (از لباب الانساب)
این نسبت است به افریقیه که شهر بزرگ و معروفی است از بلاد مغرب بنزدیک اندلس که در زمان عثمان بن عفان بدست مسلمانان گشوده شد و گروهی دانشمندان از آن سرزمین برخاستند. (از لباب الانساب). صاحب لباب الانساب اضافه میکند که ابوسعد گفته است: ’افریقیه’ شهری است از بلاد مغرب نزد اندلس و این درست نیست و حق آنست که ’افریقیه’ نام تمام آن بلاد یعنی شام و عراق و الجزیره است که شامل شهرهای بسیاری است و در آغاز کرسی و حاکم نشین آنها ’قیروان’ بود که شهری اسلامی است و سپس از آنجا به ’المهدیه’ انتقال یافت که آن هم شهری اسلامی است و آنرا ’المهدی’ جد علویان مصر بنا کرد. و همچنین این گفتۀ ابوسعید که افریقیه نزد اندلس است، استوار نیست زیرا میان اندلس و آنجا فاصله بسیار و مسافت بعیدی است. (از لباب الانساب)
کجی. اریبی، هرچه که بر آن تکیه زنند و بنشینند از تخت و منصه و فراش. مسند، تختی و سریری که بر آن حجله یا شامیانه باشد. (غیاث از ابن حاج) ، تخت آراسته. (مهذب الاسماء) (غیاث). سریر. اورنگ. ج، ارائک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، اریکۀ جرح، گوشت سرخ سالمی که از زیر جرح پدید آید چون رو به بهبود گذارد. (از منتهی الارب). گوشت سرخ که در جراحت پیدا شود بعد از رفتن ریم
کجی. اریبی، هرچه که بر آن تکیه زنند و بنشینند از تخت و منصه و فراش. مسند، تختی و سریری که بر آن حجله یا شامیانه باشد. (غیاث از ابن حاج) ، تخت آراسته. (مهذب الاسماء) (غیاث). سریر. اورنگ. ج، اَرائِک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، اریکۀ جُرح، گوشت سرخ سالمی که از زیر جُرح پدید آید چون رو به بهبود گذارد. (از منتهی الارب). گوشت سرخ که در جراحت پیدا شود بعد از رفتن ریم
منسوب به اطیقا. رجوع به اطیقا شود، ظریف تر. (یادداشت مؤلف) : و بسی شیخ را دیده بود (ابوالعباس سیاری) ، و ادب یافته و اظرف قوم بود. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 304). - امثال: اظرف من زندیق. رجوع به ثمارالقلوب ص 138 و 139 شود
منسوب به اطیقا. رجوع به اطیقا شود، ظریف تر. (یادداشت مؤلف) : و بسی شیخ را دیده بود (ابوالعباس سیاری) ، و ادب یافته و اظرف قوم بود. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 304). - امثال: اظرف من زندیق. رجوع به ثمارالقلوب ص 138 و 139 شود
نسبت است به اربق که قریه ای است از قرای رامهرمز و آن کوره ایست از کوره های اهواز و بلاد خوز. از آنجاست ابوطاهر علی بن احمد بن الفضل الرامهرمزی الاربقی. (انساب سمعانی)
نسبت است به اربق که قریه ای است از قرای رامهرمز و آن کوره ایست از کوره های اهواز و بلاد خوز. از آنجاست ابوطاهر علی بن احمد بن الفضل الرامهرمزی الاربقی. (انساب سمعانی)
بیونانی خلنج است. (فهرست مخزن الادویه). و در ترجمه ابن البیطار لکلرک این کلمه را از قول دیسقوریدوس اریقی آورده است، آواز بگریه بلند کردن: ارج الناس. (منتهی الارب)
بیونانی خلنج است. (فهرست مخزن الادویه). و در ترجمه ابن البیطار لکلرک این کلمه را از قول دیسقوریدوس اریقی آورده است، آواز بگریه بلند کردن: اَرِج الناس. (منتهی الارب)
منسوب است به اغریق یعنی یونان. یونانی. (از یادداشت مؤلف) : و طرابلس، و هو اسم اغریقی معناه ثلاث مدن. (دمشقی). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی و فهرست آن شود، کور ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). پوشانیدن خدا بینائی کسی را و این معنی مجازی است: اغشی اﷲ علی بصره، غطاه و هو مجاز. (از اقرب الموارد) ، برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فروافکندن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروپوشانیدن کار بر کسی: غشیت فلاناً الامر و اغشیته ایاه اغشاءً، جعلته یغشاه. (از اقرب الموارد) ، تاریک شدن شب: اغشی اللیل، اظلم. (از اقرب الموارد)
منسوب است به اغریق یعنی یونان. یونانی. (از یادداشت مؤلف) : و طرابلس، و هو اسم اغریقی معناه ثلاث مدن. (دمشقی). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی و فهرست آن شود، کور ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). پوشانیدن خدا بینائی کسی را و این معنی مجازی است: اغشی اﷲ علی بصره، غطاه و هو مجاز. (از اقرب الموارد) ، برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فروافکندن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروپوشانیدن کار بر کسی: غشیت فلاناً الامر و اغشیته ایاه اغشاءً، جعلته یغشاه. (از اقرب الموارد) ، تاریک شدن شب: اغشی اللیل، اظلم. (از اقرب الموارد)
هیکل ارینی، ابن ابی اصیبعه در ذیل ترجمه جالینوس از قول او نقل کند: ففی هذا الزمان جمعت کل ما جمعته من المعلمین و ماکنت استنبطته و فحصت عن اشیاء کثیره و وضعت کتباً کثیره لأروض بها نفسی فی معان کثیره من الطب والفلسفه احترق اکثرها فی هیکل ارینی و معنی ارینی السلامه. (عیون الانباء ج 1 ص 74)
هیکل ارینی، ابن ابی اصیبعه در ذیل ترجمه جالینوس از قول او نقل کند: ففی هذا الزمان جمعت کل ما جمعته من المعلمین و ماکنت استنبطته و فحصت عن اشیاء کثیره و وضعت کتباً کثیره لأروض بها نفسی فی معان کثیره من الطب والفلسفه احترق اکثرها فی هیکل ارینی و معنی ارینی السلامه. (عیون الانباء ج 1 ص 74)