جدول جو
جدول جو

معنی اریح - جستجوی لغت در جدول جو

اریح
(اَ یَ)
دهی است به شام. (منتهی الارب). و آن لغتی است در اریحا. هذلی گوید:
فلیت عنه سیوف اریح اذ
باء بفکی و لم اکد اجد.
(معجم البلدان).
و رجوع به اریحا شود، یکی از اهالی وندیک. وی در زمان ابوالفتح سلطان محمدخان ثانی از طرف جمهوریت وندیک والی آغریبوز بود و مدت مدیدی در مقابل نیروی سلطان مقاومت کرد. (قاموس الاعلام ترکی) ، عالمی از مردم وندیک در قرن ششم میلادی. وی درباره مسکوکات عتیقه اثر معتبری تألیف و نیز آثار افلاطون را ترجمه کرده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
اریح
(اَ یَ)
محمل اریح، بارگیر فراخ. (منتهی الارب). اروح
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اریس
تصویر اریس
(پسرانه)
زیرک، هوشیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اریحا
تصویر اریحا
(دخترانه)
مکان خوشبو، گلی که شکوفه آن چلیپا شکل است، نام شهری قدیمی در فلسطین،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اریب
تصویر اریب
عاقل، دانا، خردمند، متدبّر، متفکّر، فروهیده، نیکورای، داناسر، بخرد، صاحب خرد، فرزانه، راد، خردور، پیردل، لبیب، فرزان، خردومند، خردپیشه، حصیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریح
تصویر جریح
مجروح، زخمی، زخم دار، برای مثال خویشتن را لقب نهاده مسیح / وز دمش صدهزار سینه جریح (سنائی۱ - ۴۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صریح
تصویر صریح
روشن و آشکار، خالص، پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریاح
تصویر اریاح
ریح ها، بادها، هواهای متحرک، جمع واژۀ ریح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریب
تصویر اریب
کج، خمیده، به صورت کج مثلاً کمد را اریب گذاشته بود
بر (به) اریب: به صورت مایل و کج، برای مثال یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی - مجمع الفرس - اریب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریحی
تصویر اریحی
جوانمرد، شخص بخشنده، بزرگوار و صاحب همت و فتوت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نوعی گل که شکوفۀ آن چلیپاشکل و اصل آن از سوریه و فلسطین است و نام علمی آن ((اناستاتیکا هرکونتینا)) است، مؤلفین جهانگیری و برهان گویند: اریس در عربی به معنی متابع آمده است، ولی در قوامیس عرب بدین معنی دیده نشد. ظاهراً اصل مزارع بوده و غلط از کاتب است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اریخا. اریحه. لغتی عبرانی است و آن نام مدینۀ جبارین غور در سرزمین اردن شام است، بین آن و بیت المقدس سواره یکروز راهست و راه آن از جبال صعب العبور است گویند که بنام اریحابن مالک بن ارفخشذبن سام بن نوح علیه السلام بدین اسم خوانده شده و جریر یاءکلمه را متحرک دانسته و ممدود خوانده است و گوید:
فماذا راب عبد بنی نمیر
فعلی ان أزیدهم ارتیاباً
اعدﱡ لها مکاوی منضجات
و یشفی حرﱡ شعلتی الجرابا
شیاطین البلاد یخفن داری
وحیه اریحاء لی استجابا.
(معجم البلدان).
اریحا یا اریحه، قصبۀ کوچکی است در سنجاق قدس در هزارگزی شمال شرقی بیت المقدس و شمال غربی بحر لوط و آن قصبه ای باستانی است. (قاموس الاعلام ترکی). اریحا (مکان خوشبو) و آن شهر با مکنت و قوتی بود که در وادی اردن در قسمت بنیامینیان بمسافت 15 میل بشمال شرقی اورشلیم و پنج میل باردن مانده (یوشع 16: 7 و 18: 21) در مقابل معبری که اسرائیلیان عبور کردند واقع بود. (یوشع 3: 16) اول ذکری که از اریحا داریم در حکایت جاسوسان و راحاب است (یوشع 2: 1- 21) و آن نخستین شهری است که یوشع از مملکت کنعان متصرف شد. بدینطور که حصارها اعجازاً فروافتاد و اسرائیلیان بدانجا درآمده بامر خدا تمامی ذیحیات را بقتل رسانیده، پس از آن شهر را آتش زدند و تنها راحاب و اهل بیت وی در امان بودند زیرا که جاسوسان را پنهان داشته بود، و یوشع لعنت کرد بر کسی که اریحا را دوباره بناکند و این مطلب بیش از پانصد سال بعد از آن در حق حئیل بوقوع پیوست. (یوشع 6: 26 و اول پادشاهان 16: 34). در خلال این احوال اریحای دیگری در جوار آن بناکردند. (داود 3: 13- 3 سموئیل 10: 5) و موافق سفر تثنیه 34: 3 و داود 1: 16 اریحارا (شهر نخل) میگفتند و لفظ اریحا در عبرانی به معنی ماه میباشد و بعید نیست که در قدیم الایام مذهب ماه پرستی در آنجا شیوعی داشته است و از جهت وسعت و ترقی بعد از اورشلیم اریحا معروف به ود و مدرسه نبیین و مسکن البشاع نیز آنجا بود. (دوم پادشاهان 2: 4 و 5 و 18) و مطابق توریه در آن طرف اردن، مقابل همین اریحا، ایلیای نبی به آسمان صعود کرد (دوم پادشاهان 2: 1- 22) و در دشت اریحا کلدانیان صدقیا را دستگیر کردند (دوم پادشاهان 25: 5، ارمیا39: 9) و چون اهل اریحا از اسیری بابل مراجعت کردند، در بنای حصارهای اورشلیم کمک کردند (عزرا 2: 39 نحمیا 3: 2 و 7: 36) و مسیح در همین جا دو کور را بینائی داد (انجیل متی 20: 29- 34) و زکی باج گیر نیز در همین جا عفو گناهان خود را از مسیح یافت (لوقا 19: 1- 10). غالباً محل اریحارا قریۀ اریحه میدانستند که یکی از قرای پست و کثیف اعراب و دارای دویست تن سکنه است، لکن موافق قول سیاحان که در این اواخر بدانجا رفته اند اریحا بمسافت دو میل بمغرب اریحه در دهنه وادی کلت، جائیکه از اورشلیم بدشت میرود واقع بوده است و برخی گمان برده اند که شهر قدیم اریحا نزدیک عین السلطان بوده است و آبهائی را که الیشاع نبی شفا داده بدمزگی و شوری آنها رابشیرینی مبدل کرد از همین چشمه عین السلطان جاری بودو بمسافت دو میل بطرف شمال غربی اریحه واقع است. درمغرب و شمال اریحا تلهای سنگ آهک میباشد که ارتفاع یکی از آنها تخمیناً به 340 تا 350 ذرع میرسد و به کورن تپه مسمی است که بنابر روایت جدید محل چهل روز روزه داشتن و امتحان شدن عیسی بوده است و در میانۀ این تلها و اردن دشت اریحاست (یوشع 4: 13) و مقابل آن در طرف مشرق اردن دشت موآب واقع است. علی الجمله دشت اریحا در قدیم الایام آبهای بسیار داشته است و در نهایت باروری و حاصلخیزی بوده و باز هم امکان دارد که بدانحال برگردد لکن اکنون ویران است و اگرچه وقتی برای عسل و نخل و بلسان معروف به وده امروزه هیچیک از اینها آنجا یافت نمیشود. راهی که از اریحا باورشلیم میرود سر بالا و در میان وادی تنگ و سنگلاخ که دره ها را تقاطع کند واقع، و بسیار سخت و خطرناک است و اکنون هم مانند زمان سامری تنگ دزدگاه است. (لوقا10: 30- 34) (قاموس کتاب مقدس). و رجوع بنخبه الدهر دمشقی ص 201، حبیب السیر جزو 1 از ج 1 ص 37 و 38 و عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 297 و نزهه القلوب جزء 3 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ حی ی)
مرد فراخ خوی. (منتهی الارب). واسعالخلق. مهربان.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
گور، قبر، بی لحد، مغاکی که در میان گور سازند برای مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریح
تصویر جریح
زخمی جرد افگار خسته زخمدار افگرا مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریح
تصویر طریح
جای دور، انداخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریح
تصویر صریح
ظاهر و آشکارا، بی پرده، هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
بریده گوشت، نازک و پهن شرم شرم زن چوز شرمگاه آلت تناسلی زن شرم زن، از اعلام مردانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریح
تصویر سریح
آسان، روان شاش، بی زین اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افیح
تصویر افیح
فراحتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریح
تصویر بریح
خسته رنجور، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
بودار، شب آینده، باران شبانگاه، گاو پدرام (وحشی) بو دهنده، بو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروح
تصویر اروح
گشاده گام: کسی که گشاد گشاد راه میرود گشاد فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریاح
تصویر اریاح
باد و نسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریب
تصویر اریب
خردمند، عاقل، زیرک، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریس
تصویر اریس
زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریش
تصویر اریش
عاقل، زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریف
تصویر اریف
اریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجح
تصویر ارجح
رحجان، راجع تر، افضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیح
تصویر اجیح
زبانه آتش افروزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریحا
تصویر اریحا
عبری کف مریم از گیاهان دست ناهید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریح
تصویر قریح
زخمی خسته، پاک ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریح
تصویر صریح
روشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اریب
تصویر اریب
مورب
فرهنگ واژه فارسی سره