جدول جو
جدول جو

معنی ارکلی - جستجوی لغت در جدول جو

ارکلی
(اِرَ)
اسکلۀ کوچکی است در نیم ساعتی قره مرسل، در ساحل جنوبی خلیج ازمید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ارکلی
(اِ رَ)
قصبه و اسکلۀ کوچکی است در ساحل شمالی بحر مرمرۀ مرکزی ملحق بسنجاق تکفورطاغی ولایت ادرنه، و مسافت آن با شهر تکفورطاغی از جهت شرق 48 هزار گز است و فاصله آن از جانب جنوب غربی با سلور 28 هزار گز باشد و از جانب جنوب شرقی در 27 هزارگزی چورلی واقع است. تقریباً 130 خانه دارد ومردم آنجا مسلمانان و رومیان و ارمنیانند و نام قدیم آن ((ایراکلیا)) است و برای آنکه با ایراکلیای ساحل دریای سیاه مشتبه نشود آنرا ایراکلیای تراکیه مینامند ونام دیگر او پرینتوس است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الکلی
تصویر الکلی
کسی که عادت به نوشیدن الکل دارد، آنچه دارای الکل باشد مثلاً نوشیدنی الکلی، آغشته به الکل مثلاً دستم الکلی شد
فرهنگ فارسی عمید
قصبه ای است در سنجاق و قضای قیصریه از ولایت انقره (انگوریه). این قصبه قریب هشت هزارگزی شمالی قیصریه بین قزل ایرماق و شعبه آن رود قراسو واقع شده. نفوس آن در حدود 6000 تن است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
اسکله و قصبۀ مرکز قضائی است در سنجاق بولی از ولایت قسطمونی، تقریباً در 200 هزارگزی غربی قسطمونی و 200 هزارگزی مشرق قسطنطنیه و 80 هزارگزی شمال بولی، در مشرق خلیجی در جنوب دماغۀ بابا. و چون بنام ارکلی چند موضع دیگر در اناطولی و روم ایلی هست بهمین جهت این ارکلی را قره دکز ارکلیسی (= ارکلی بحر اسود) یا بندر ارکلی نامند. ارکلی قصبۀ قدیمی است و نام باستانی آن ((ابراکلیا)) بوده و در روم ایلی ایراکلیا پونتیکا (ارکلی بحراسود) و اریبولوم نیز نامند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
هراکلیوس والی گرجستان و کاخت و کارتیل، که آزادخان افغانی پس از فرار لشکریان خویش، نزد او شد و او مقدمش را گرامی داشت و او را به تفلیس برد و منزل مرغوب بجهت او مهیا و جمعی را بخدمت و پرستاریش مأمور ساخت. آزادخان مدت دو سال به تفلیس بمصاحبت و مؤانست ارکلی خان والی بسر برد، هنگامی که کریم خان آذربایجان را مسخر کرد و فتحعلی خان افشار تسلیم گردید... محمدزمان خان بیکدلی شاملو و عبدالغفار سلطان ولد فرج اﷲخان عبداللوی شاملو را با نامۀ محبت آمیز بدلنوازی آزادخان و رقم اشفاق آمیز به ارکلی خان والی کاخت و کارتیل در طلب آزادخان بجانب گرجستان روانه ساخت و فرستادگان پس از ورود به تفلیس، خاطر آزادخان را مطمئن کرده او را با حرم و بستگانش حرکت دادند. (حواشی و توضیحات مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 348 و 349)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
قصبه ای است در ولایت قونیه و در شمال غربی کوه بلغار یعنی بوغا واقع است. چشمه های جاری و باغهای بسیار دارد. دارای 904 خانه و 295 دکان و 3 کاروانسرا و دو حمام و 4 مسجد جامع و 18 مسجد و یک رشدیّه و 8 مکتب صبیان و یک کلیسای ارمنی و یک کلیسای رومی. سکنۀ آن 4600 تن است که از آن 300 تن ارمنی و نزدیک 200 تن رومی و مابقی مسلمانانند و مسیحیان آنجا نیز زبانشان ترکی است و هوای سالم دارد و انگور و سیب و امرود و سایر میوه های آنجا بغایت نیکو و فراوانست و نام قدیم آن آرکلائیس بود و قضای ارکلی شامل ناحیۀ دیوله نیز میباشد و گذشته از دیوله 55 قریۀ دیگر نیز متعلق بدان ناحیت است که مجموعاً 3566 خانوارند و مجموع اهالی این قضا 22500 تن باشند و 20 جامع شریف و 13 مسجد و در قصبۀ دیوله یک مدرسه هست. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
قصبه و اسکلۀ کوچکی است درسنجاق گلی پولی (گالی پولی) از ولایت ادرنه در قضای ((شارکوی)) بساحل بحر مرمره. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کا)
نعت تفضیلی از رکی ّ. سست تر و ضعیف تر. (منتهی الأرب). بسیار سست و ضعیف تر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یُ رَ)
از یرک = ارک، به معنی دل + لی پسوند نسبت و اتصاف) بادل و جرأت. دلیر. (یادداشت مؤلف). دلاور. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
منسوب به الکل.
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ لِ)
ارکلی. ارگلی. هراکله. واقع در پنت که مستعمرۀ یونانیان مگار و از بنادر ممالک تابعۀ ایران هخامنشی بود و بقول سترابون و پوزانیاس شهر مهم و ثروتمندی بود. (ایران باستان ص 1091، 1510، 2109 و 2133 و 2152). این شهر در ترکیۀ آسیا (اناطولی، ولایت قسطمونی) واقع است. رجوع به ارکلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
گوسفند دشتی. (آنندراج) (ذیل و تتمۀ برهان قاطع چ هند). رجوع به ارغالی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
رجوع به ارکله و هراکله شود، دندان بر چیزها نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گزیدن بدندان: ارم علی الشی ٔ، گزید بدندان این چیز را، بستن چیزی را. سخت بستن: ارم الشی ٔ، بست این چیز را، سخت تافتن، چنانکه رسن را: ارم الحبل. (منتهی الأرب). نیک تافتن رسن. (تاج المصادربیهقی). ریسمان (را) تابیدن. (کنزاللغات) ، نرم کردن کسی را. نرم گردانیدن، تمام کردن همه را، چنانکه قحطسال: ارمت السنه القوم، خورد سال قحط قوم را و نگذاشت از آنها یک کس را، فنا شدن، چنانکه مال. (از منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای اسپانیا، بین سبته و بحر المحیط. (حلل السندسیه ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
صلاح الدین. مؤلف معجم المطبوعات آرد: الامام علاءالدین بن علی بن الامام بدرالدین بن محمد الاربلی. او راست: جواهرالادب فی معرفه کلام العرب، مشتمل بر قسم سوم از اقسام کلمه، یعنی حرف و آنرا برای تقرب به ملک الظاهربن الظاهر تألیف کرده است و آن بتصحیح شیخ علی نائل بمطبعۀ وادی النیل بسال 1294هجری قمری بطبع رسیده است، حاجت. نیاز: و لایبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنی اخوانهن او بنی اخواتهن او نسائهن او ما ملکت ایمانهن او التابعین غیر اولی الاربه من الرجال... (قرآن 31/24) ، و آشکار نکنند (زنان مؤمنه) آرایش خود را مگر برای شوهرهاشان یا پدرهاشان یا پدران شوهرشان یا پسرهاشان یا پسران شوهرهاشان یا برادرهاشان یاپسران برادرهاشان یا پسرهای خواهرانشان یا زنهاشان یا آنچه را مالک شده دستهای آنها یا پیروان غیرصاحب احتیاج از مردان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 28)، حیله، شرم زن. ج، ارب
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
نسبت است به اربل و آن قلعه ایست بیک مرحله ای موصل و جماعتی از علماء از آنجا برخاسته اند از آن جمله ابواحمد القاسم بن المظفر الشهرزوری و ابوسلیمان داود بن محمد بن الحسن بن ابی خالد الاربلی الموصلی. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ ؟)
رجوع به اشقالیه و دزی ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
قریه ای است در هفت فرسنگ و نیمی جنوب منامه، در بحرین. (فارسنامه ناصری چ سنگی ص 189)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارکی
تصویر ارکی
ناتوان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکلی
تصویر الکلی
عادت داشتن به خوردن الکل
فرهنگ لغت هوشیار