جدول جو
جدول جو

معنی ارکاز - جستجوی لغت در جدول جو

ارکاز
(کِ)
یافتن رکاز در زمین. (منتهی الأرب). یعنی بگنج و بکان رسیدن. (آنندراج). یافتن گنج نهاده را. یافتن کان را. یافتن مال پنهان. گنج و کان یافتن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
ارکاز
(اَ)
در ((خوار)) بقسمی گیاه که برگهای پرآب و ساقهای خشک دارد گویندو نام دیگر آن شور کوهی است. رجوع بشور کوهی شود
لغت نامه دهخدا
ارکاز
(اَ)
جمع واژۀ رکز
لغت نامه دهخدا
ارکاز
گنج یافتن، به کان رسیدن توپال ناب یافتن، آوای آهسته داشتن
تصویری از ارکاز
تصویر ارکاز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارناز
تصویر ارناز
(دخترانه)
از نامهای باستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
رکن، اصول، مبانی، افراد مهم، بزرگان
ارکان اربعه: مجموع عناصر اربعه شامل آب، باد، خاک و آتش
ارکان حرب: در علوم نظامی ستاد ارتش
ارکان دولت: بزرگان و سران دولت، رجال دولت، وزرا و امرا
ارکان نماز: در فقه تکبیره الاحرام، قیام، رکوع و سجود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ رکب، به معنی زهار، بن آن، شرم زن و ظاهر آن
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ)
ولایتی است از برمۀ انگلیس و آن از جانب شرقی، از خلیج بنگال بین 16 و 22 درجه و 30 دقیقۀ عرض شمالی و بین 92 و 94 درجۀ طول شرقی امتداد دارد و در مشرق آن بلاد برمه قرار دارند که سلسلۀ جبالی آن ها را جدا کرده است. مساحت سطح آن 23529 میل مربع است و دارای کوههای بسیار و اودیه و دشتهای پرنعمت است و باران آن حتی در فصول حارّه، یعنی تشرین ثانی و دو کانون، بسیار است و خاک این ولایت بسیار حاصلخیز است ولی مردم آن توجهی بزراعت ندارند و محصولات آن چوب و زغال و نفت و نمک و تنباکو و پوست و زیتون و پنبه و زاج و شاخ و عاج و معادن و میوه است و همه محصولات خط سرطان در آنجا بدست آید و با وجود این شهرهای مهم آن اندک است و پلنگ و فیل بسیار دارد و هوای آن نیکو نیست و برای صحت مضر است و نهرهای بسیار از آن گذرد که اعظم آنها نهر موسوم به ارکان است و قسمت غالب آن قابل کشتی رانی در بعض جهات است و در سواحل وی عدّه ای جزایر است که در آنها بعضی آتشفشانها دیده میشود. نصف سکنۀآن موغان اند که اهالی اصلی آنجا را تشکیل دهند و مذهب ایشان بودایی است و از هیئت ایشان برمی آید که اصل آنان از چین است و رنگ و هیئت ایشان مانند عبید نیست با آنکه در اقلیم حارّه زیست کنند و زبان ایشان یک صوتی است و تعلیم در میان آنان بسیار رواج دارد و اندکی امّی باشند و زی ّ زنان ایشان زی ّ زنان چینی است و از عادات آنان رهن دادن زنان و فرزندان است بهنگام وام گرفتن و چون وام بگزارند ایشان را بازستانند واین بلاد در قدیم مستقل بود و مغول و بغوان بارها باایشان جنگیدند و اهالی برمه به سال 1198 هجری قمری آنجا را فتح کردند و انگلیسیان 1240 هجری قمری آنجا را ازایشان خریدند و تا کنون در دست آنانست. عدد اهالی آن قریب 500 هزار است. (ضمیمۀ معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ)
بزمین فروبردن (چنانکه ملخ دم خود را). دم بزمین فروبردن ملخ جهت بیضه نهادن. (منتهی الأرب). بزمین فروبردن ملخ دم را ازبهر خایه. (تاج المصادر بیهقی). فروبردن ملخ دم را بر زمین، پور نهادن را، بقیمت کم خریدن. ارزان خریدن
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ / عِ زَ)
زیرک گردانیدن. (از منتهی الارب). عاقل کردن. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
ثابت شدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
باران ریزه باریدن آسمان. (منتهی الأرب). باران خرد باریدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باران قطره کوچک را گویند که نرم باران باشد. (برهان). باران خردقطره بود. (جهانگیری) (شعوری). باران خرد و قطرۀ کوچک. (آنندراج) :
یک قطره ز ارکاک کف راد تو شاها
تشویرده قلزم و عمان و محیط است.
شهاب الدین خطاط.
ظاهراً کلمه بفتح اول و جمع رک ّ است و عربی است نه فارسی چنانکه برهان و جهانگیری گمان برده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رک ّ و رک ّ، به معنی باران نرم ریزه یا زاید از باران نرم ریزه. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کِ شِ)
بزرگ شدن بچه در شکم و جنبیدن و لگد زدن آن. (منتهی الأرب). بجنبیدن بچه در شکم ستور. (زوزنی). بزرگ شدن بچه در شکم مادیان و لگد زدن آن. (آنندراج). جنبیدن بچه در شکم اسب. (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آبی است در اجاء، یکی از دو کوه طیی ٔ، بنی سنبس را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نگوسار کردن. (زوزنی). نگونسار کردن. سرنگون کردن.
لغت نامه دهخدا
(کُ چَ / چِ فُ)
اعتماد کردن. تکیه کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رکح، به معنی بینی کوه و کرانه و ناحیۀ آن. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نهاز. پیش آهنگ رمه. و امروز نیز در آذربایجان متداول است. در نسخه ای از لغت فرس اسدی آمده: نهاز، پیشرو رمه باشد چون ارکاج
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است حاکم نشین ایالت مدرس که دارای 350000 تن جمعیت است
لغت نامه دهخدا
(کُ چَ / چِ پَ)
بزین آمدن ستور. (تاج المصادر بیهقی). بر زین آمدن ستور. (زوزنی). یعنی نزدیک بسواری رسیدن اسب کرّه. (منتهی الأرب). بزین درآمدن اسب، بعیر ارکب، که یک زانو کلان تر دارد. شتر که یک زانوی وی بزرگتر از دیگری باشد. (منتهی الأرب). آنک یک زانوی وی بزرگتر باشد از دیگری. (زوزنی). آنک یک زانوی وی بزرگتر بود از دیگری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
پاانداز. آنچه پیش برند از تحف و هدایا قادم را در نزدیک خانه یا اول ورود:
چون ز سر کوی نگارم رسد
پیش برون آرمش ارکازه ای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رکن. مبانی. پایه ها:
بحکم تجربت احکام رایش
همه ارکان ملک شهریار است.
مسعودسعد.
چه آستان که چون کعبه بخاکپای رکبان آن تمسّک سزا و بموافقت و ارکان آن تنسک روا. (ترجمه تاریخ یمینی ص 453).
لغت نامه دهخدا
گناه نهادن گناه بستن، بدگفتن، درنگ کردن، مولش دادن (مولش مهلت)، پناه گرفتن، آمادن آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاب
تصویر ارکاب
برنشاندن سوار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رکح، دماغه های کوه بینی کوه، میانسراها، پس سراها (میانسرا ساحت خانه پس سرا حیاط خلوت حیاط پشت خانه)، بنیادها، خانه های کشیشان استوانی پشت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاس
تصویر ارکاس
باز گرداندن نگونسار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه باریدن ریزه بارش، جمع رک باران نرم و ریزه. باران نرم و ریزه باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
جمع رکن، مبانی، پایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
بر کمان بودن، ایستاشدن (ایستا ثابت)، برجستن سرخرگ ثابت شدن، یا ارتکاز برقوس. گوشه کمال بر زمین نهاده بر آن تکیه کردن (برای برخواستن) بر کمان تکیه کردن کمان را بر زمین فرو برده ایستادن، یا ارتکاز عرق. بر جستن رگ پریدن رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاک
تصویر ارکاک
باران نرم و ریزه باریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
جمع رکن، پایه ها، در نماز، تکبیره الاحرام، قیام، رکوع و سجود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتکاز
تصویر ارتکاز
((اِ تِ))
ثابت شدن
ارتکاز بر قوس: کمان را بر زمین فرو برده ایستادن
ارتکاز عرق: برجستن رگ، پریدن رگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
پایه ها
فرهنگ واژه فارسی سره