جدول جو
جدول جو

معنی ارپه - جستجوی لغت در جدول جو

ارپه
(اَ پَ / پِ)
گل خنو. (شلیمر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغه
تصویر ارغه
زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارچه
تصویر ارچه
اگرچه، برای مثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزه
تصویر ارزه
چیزی که با آن دیوار و سقف را اندود می کنند مانند کاهگل و گچ، برای مثال پنبه به گوش اندر آ کند ز تو ممدوح / پنبه چه گویم که ارزه ریزد و از ریز (سوزنی - ۵۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درپه
تصویر درپه
درپی، تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند
چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، دیوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارده
تصویر ارده
کنجد آرد شده، کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل
فرهنگ فارسی عمید
(اُ ثَ)
حد فاصل میان دو زمین. (منتهی الارب). ج، ارث.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت رومی مصطکی را گویند و آنرا بعربی علک رومی خوانند. طبیعت آن گرم و خشک است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ)
تماس وان. اربنیوس یا اربانیوس (نزد مصریان). مستشرق هلندی متولد در گرکوم بسال 1584، متوفی به لیدن بسال 1624م. وی بتحصیل السنۀ شرقیه پرداخت و استاد زبان عربی در لیدن گردید و بسال 1619م. استاد زبان عبری شد. ویرا حقاً پدر مستشرقین هلندی مائۀ هفدهم و هیجدهم دانند. او راست کتابی در قواعدلغت، که در لیدن بسال 1613 و 1656. بطبع رسیده و درآن منتخباتی از امثال لقمان حکیم و جز اوست. و نیز وی بنشر بعض منتخبات از حماسۀ ابی تمام قیام کرده است که در لیدن بسال 1748 و 1767م. بطبع رسیده و زیدان گوید که اربانیوس قرآن شریف را بلغت لاتینی ترجمه کرده و انتشار داده است. رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
خان، ابن سوسه (؟). دهمین از ایلخانان ایران در 736هجری قمری بعد از سلطان ابوسعید در واقع سلطنت مغول از استقلال افتاد و هر کسی در جائی بنای سرکشی نهاد و چون سلطان ابوسعید را جانشینی نبود ارپاخان را که از نژاد تولیخان بود بپادشاهی برداشتند. او بجای تاج و کمر کلاه نمد و تسمه استعمال میکرد و میگفت درخور مردان اینست. خیالات او بد نبود و از کارها که کرد این بود که پادشاه اوزبکان را که زمان ارتحال ابوسعید بدربند آمده بود و بعضی بلاد آذربایجان را مسخر کرده بیرون کرد و دختر الجایتو را بمزاوجت خود درآورد. امیرعلیشاه که از نسل اویرات در دیاربکر بود تمکین پادشاهی وی نکرده با او محاربه نمود و ارپا شکست خورده در اوجان بدست عساکر امیرعلیشاه مقتول شد و بعضی گفته اند در ناحیۀ سجاس دستگیر شد و امیرعلیشاه بفرمان موسی خان او را بکشت. سلطنت ارپا پنج ماه بود. (مرآت البلدان ج 1 ص 395). و رجوع به ارپای کاون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بترکی شعیر است. (فهرست مخزن الادویه). و امروز آرپه و آرپا گویند
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
زیرکی.
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
حاجت. نیاز.
لغت نامه دهخدا
(اَ رِبْ بَ)
جمع واژۀ ربّه، بمعنی جماعت کثیر و گیاهیست.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بَ)
نام شهریست بمغرب از اعمال زاب و آن بزرگترین شهر زاب است وگویند در حوالی آن 360 قریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ پَ)
پشمینه ایست از صوف که اکابر و اشراف و مشایخ پوشند
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ)
این کلمه درلاهیجان نام دیوس پیرس لوتوس است و در کوه درفک همین نام دارد و در نور آنرا کهلو گویند. و در شهرستان گرگان بنام اندی خرما مشهوراست. و خرما هندو و خرما هندی و بتصحیف خرمندی نیز خوانده میشود. میوۀ آن با آنکه گس است برای شیرینی که دارد مردم جنگلی و نیز شهری خورند و نیز شیره ای از آن پزند و آنچه که در شهرها اهلی شده است همین أربۀ جنگلی است که با دیوس پیرس کاکی ژاپنی پیوند شده است. رجوع به کلهو شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
در افسانه های یونانی، نام زن کلینیس است که به ارادۀ خدایان، به صورت شاهینی درآمد
لغت نامه دهخدا
فرانسوی از خزندگان سوسمار بی پا جانوری از تیره سوسماران از رده خزندگان. این سوسمار چون فاقد اندام حرکتی (دست و پا) است و استوانه یی شکل است ظاهرا بشکل مار میماند و با آن اشتباه میشود در صورتیکه با داشتن پلک چشم از ماران مشخص میشود. جانور بی آزاری است که در اروپا و آسیای غربی و شمال آفریقا فراوان است. رنگ بدنش برنزی است و مانند همه سوسماران در موقع اظطراب (خصوصا موقع گرفتن) دمش را رها میکند. در سوراخها و زیر سنگهازیست میکند و فقط روزها موقع طلوع آفتاب از نه اش خارج میشود سوسمار بی دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیبهایی چون دو اسپه (با در اسپ به وسیله دو اسپ) و سه اسپه (با سه اسپ به وسیله سه اسپ) بکار میرود. سپاه لشکر عسکر قشون
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تمشک، در صفحات شمالی خراسان (مرز روسیه) بدرخت ارس اطق میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
دیوچه موریانه تافشک چوب خوارک دیوک موریانه زنگ آهن گیاه دراز، گیاه انباری کرمی ریز به صورت مور که چوب خوار چوب خوارک چوب خواره دیوچه دیوک، زنگ آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپه
تصویر کرپه
شبدر: (پیش تیغ تو روز صف دشمن دست چون پیش داس نو کرپا) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درپه
تصویر درپه
در پی، در بین، وصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنه
تصویر ارنه
مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارته
تصویر ارته
اسکنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
سخت زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
دریده پررو عرقه شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست جسور و دریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکه
تصویر ارکه
ماهی یونس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
((اَ غَ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، ارقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
((اَ ض ِ یا ضَ))
موریانه، چوب خواره، دیوچه، دیوک، زنگ آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپه
تصویر اسپه
((اِ پَ))
سپاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارده
تصویر ارده
((اَ دِ))
کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
((اَ قِ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، عرقه
فرهنگ فارسی معین