جدول جو
جدول جو

معنی ارومه - جستجوی لغت در جدول جو

ارومه
ریشۀ درخت، اصل، اساس، خاندان، دودمان
تصویری از ارومه
تصویر ارومه
فرهنگ فارسی عمید
ارومه(اَ مَ / مِ)
علفی که اشخار از آن حاصل شود. شخار. اشنان. اشنه. اشنان القصارین. غاسول رومی، چشمه ای در کوه اروند (الوند). رجوع به اروند (کوه) شود
لغت نامه دهخدا
ارومه
ریشه درخت، اصل و اساس
تصویری از ارومه
تصویر ارومه
فرهنگ لغت هوشیار
ارومه((اُ یا اَ مَ))
بن درخت، ریشه درخت، اصل، اساس
تصویری از ارومه
تصویر ارومه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارومی
تصویر ارومی
ارموی، مربوط به ارومیه، از مردم ارومیه، ارومیه ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رومه
تصویر رومه
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رنب، رنبه، برای مثال شد جای جای ریخته از ننگ روی او / ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار (سوزنی - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(اَمَ)
سنه ازومه، سال قحطناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
اکرومه. اکرومت. (یادداشت مؤلف). رجوع به اکرومه شود
اکرومت. اکرومه. بزرگی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بخل و خست و ناکسی. (منتهی الارب) (از آنندراج). لؤم و خست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَمْ مَ)
دندان. ج، ارم ّ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ وِ)
نوعی از خزندگان زحّافه از خانوادۀ آنگیده که در اروپا و بربر و آسیای غربی بسیار است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سریشم. (ناظم الاطباء). سریشم که بدان پر تیر چسبانند. (منتهی الارب) ، لغتی است در رؤمه. (منتهی الارب). رجوع به رؤمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رُ وَ)
گنگبار بحر احمر واقع دربین 40 درجه و 16 دقیقۀ طول غربی و 13 درجه و 36 دقیقه عرض شمالی، در 30 میلی شمال غربی شهر مخا. (ضمیمۀ معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مرکز قضائیست در سنجاق سعرد از ولایت تبلیس تقریباً در مسافت پنج ساعت راه از شمال شرقی قصبۀ سعرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
موضعی بجنوب قاین
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ارم و ارم و ارومه و ارومه، سردار ارامنه در جنگ داریوش سوم با اسکندر. (ایران باستان ص 1380)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بن درخت.
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 219 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
موی اندام. (ناظم الاطباء) (از برهان). موی اندام نهانی. (یادداشت مؤلف). رنبه. (از شرفنامۀ منیری). موی زهار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
شد جای جای ریخته از ننگ روی او
ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار.
سوزنی.
جان کن ای کور و جگرسوز و سخن نیکو گو
مژه و رومه چه کردند ترا می دانی.
سوزنی.
رومه سوزی مژه برمی کنی از نادانی
ای به هر کندن و هر سوختنی ارزانی.
سوزنی.
سرش همچون سر ماهیست لغزان
به بن بر، رومۀ مرغول چون شصت.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ قَ)
جمع واژۀ رواق، به معنی خانه ای که بخرگاه ماند. سایبان. پیشخانه. خرگاه
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ارومیه. ارمیه. اورمیه. رضائیه
لغت نامه دهخدا
(اُ)
رومی: الکساندر ارومی، اسکندر مقدونی
لغت نامه دهخدا
نام درختی. (شمس اللغات). درخت شخار. (مؤید الفضلاء از زفان گویا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام شهری در بیرمانی در ساحل چپ ایرااوادی است و در حدود 30 هزار تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(اُ می یَ)
ارمیه. ارومی. شهری بمغرب دریاچۀ ارومیه و نسبت بدان ارموی باشد. رجوع به ارمیه شود: آزادخان... بعضی از بلاد آذربایجان هم در تحت تصرف آورده کوچ و متعلقان خود را بامتوسلان فتحعلی خان و شهبازخان در قلعۀ ارومیه که از قلاع مشهوره و در استحکام و متانت آن شهرۀ آفاق است گذاشته قلعۀ مذکوره را محل سکنا مقرر... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 157). و رجوع به فهرست آن کتاب شود
دریاچۀ ارومیه، دریاچه ای بمغرب آذربایجان. دریاچۀ ارومیه. چیچست. دریاچۀ شاهی. دریاچۀ تلا. نسبت بدان ارموی است. رجوع به ارمیه (دریاچۀ...، شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ مَ)
جمع واژۀ رعام، شتاب رفتن. (منتهی الأرب). بشتاب رفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ رُ پِ)
در اساطیر یونان قدیم زن آتره از حکمرانان موره بوده و با برادر شوهر خود (تیست) رابطۀ نامشروع داشت و شوهر از این امر آگاه شد و برادر را بمهمانی خواند و سر فرزند نامشروع ایشان را بریده و از آن غذائی ترتیب کرده بدو خورانید
لغت نامه دهخدا
(اُ وی یَ / اِ وی یَ)
بز مادۀ کوهی. ج، اراوی، اروی. (مهذب الاسماء). ارویه بضم الالف و کسرها و سکون الراء المهمله و کسرالواو و فتح الیاء و الهاء انثی الوعول و ثلث اراوی ّ الی العشر و الکثیر اروی او هو اسم للجمع مؤنثهً، فارسیتها بز کوهی. (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ یَ)
جمع واژۀ رواء، به معنی رسنی که بدان بار بر شتر بندند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رومه
تصویر رومه
سریشم
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از خزندگان سوسمار بی پا جانوری از تیره سوسماران از رده خزندگان. این سوسمار چون فاقد اندام حرکتی (دست و پا) است و استوانه یی شکل است ظاهرا بشکل مار میماند و با آن اشتباه میشود در صورتیکه با داشتن پلک چشم از ماران مشخص میشود. جانور بی آزاری است که در اروپا و آسیای غربی و شمال آفریقا فراوان است. رنگ بدنش برنزی است و مانند همه سوسماران در موقع اظطراب (خصوصا موقع گرفتن) دمش را رها میکند. در سوراخها و زیر سنگهازیست میکند و فقط روزها موقع طلوع آفتاب از نه اش خارج میشود سوسمار بی دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امومه
تصویر امومه
مادری: مادر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرومه
تصویر اکرومه
بزرگبی مردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الومه
تصویر الومه
زفتی (بخل دست خشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروقه
تصویر اروقه
جمع رواق، پیشخانه ها از گیاهان منداب منداب
فرهنگ لغت هوشیار