جدول جو
جدول جو

معنی اروبس - جستجوی لغت در جدول جو

اروبس(اَ بِ)
ارونس. کرسنه. گرشنه. گاودانه. گودانه. کسن. کسنک. حب البقر. رعی الحمار. فرسطاریون. اکمان بزان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اروس
تصویر اروس
(دخترانه)
در اساطیر یونان، خدای عشق، سفید، درخشان، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اروس
تصویر اروس
ارس، روسیه، از مردم روسیه، روسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارابس
تصویر ارابس
گیاهی از تیرۀ چلیپاییان، با ساقه و برگ های کرک دار، به انواع مختلف، تره تیزک کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروس
تصویر اروس
متاع، آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال، برای مثال یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی - لغتنامه - اروس)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
بر وزن مونس، پیوند و قرابت. (برهان). خویشاوندی و قرابت و پیوستگی و علاقه. (ناظم الاطباء) ، بلندترین درجۀ کواکب باشد و آن ملاقات سطح محدب فلک باشد از افلاک سبعۀ سیاره و این معرب اوچ است و اوچ بضم اول و واو معدوله و سکون جیم فارسی لفظ هندی است. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). نقطه ایست ازفلک خارج مرکز که دورترین نقاط است از مرکز عالم و هریکی را از سبعۀ سیاره اوجی باشد و گاهی حضیض. (انجمن آرا) (آنندراج). اوج نزد علمای علم هیأت بر دو معنی اطلاق میشود یکی آنکه اوج عبارت از نقطه ای است مشترک بین محل تلاقی دو سطح محدب از دو فلک که یکی از آنها سطح خارج از مرکز فلک دیگری است که بفلک اوج نامیده میشود و دیگری سطح فلکی است که سطح خارج از مرکز در سطبری آن واقع است و بدین جهت بفلک اوج نامیده شده که دورتر از خارج از مرکز فلکی است که در سطبری آن واقع گردیده. برای تفصیل مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. اوج آفتاب بلندترین جای است که آفتاب بدو رسد از کرۀ خویش زیراک آفتاب بر محیط ممثل خویش نرود ولکن بر محیط فلک دیگر اندر سطح ممثل گرد بر گرد زمین، و مرکزش از مرکز ممثل بیرون آمده و این فلک را خارج المرکز خوانند و ناچاره بر محیط او دو نقطه باشد یکی بزمین نزدیکتر همه محیط و دیگر برابرش دورترین همه محیط از زمین پس این نقطۀ دور را بهندوی اوج خوانند ای بلندی و همچنان بیونانی افیجیون خوانند ای دورترین دوری و نقطه نزدیک را بیونانی افریجیون خوانند ای نزدیکترین دوری و بتازی حضیض خوانند ای فروترین جای ولکن بفلک بپیوندد و بگویند حضیض فلک اوج و نیز ناچاره اندرین فلک جایی است که دوری او از زمین بمیان بعد ابعد دورترین و میان بعد اقرب نزدیکترین است و نقصان او همچند زیادت اوست بر این و او را بعد اوسط خوانند ای میانه. (التفهیم بیرونی ص 116). اینکه بیرونی کلمه اوج را کلمه هندی وبلندی میگیرد و خوارزمی آنرا معرب اوگ یا اوره و فارسی و خفاجی آنرا معرب اود و از هندی بمعنی بلندی میداند غلط است بلکه اوج از یونانی اپ دور و ژ زمین. افیجیون مقابل حضیض افریجیون. (یادداشت مؤلف) :
از نور تا بظلمت و از اوج تا حضیض
از باختر بخاور و از بحر تا برند.
ناصرخسرو.
- اوج شرف، خوشحالی کوکب. شرف کوکب. (ناظم الاطباء).
- اوج مریخ، کنایه از برج اسد که محل اوج مریخ است. (غیاث اللغات) (آنندراج).
، لحنی است از الحان موسیقی. (اقرب الموارد). نغمه ایست از موسیقی. (انجمن آرا) ، قله، سمت الرأس. (ناظم الاطباء).
- اوج گرفتن، بسمت الرأس برآمدن ورسیدن.
، ارتفاع و بلندی، شرف، بلندترین مقام، سرافرازی و سربلندی، ترقی و برتری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
رجل اروب، شوریده عقل. (مهذب الاسماء). مرد سرگشته و شوریده رای
لغت نامه دهخدا
یکی از صور نام یکی از اجداد جودرز (گودرز) بقول طبری، و صور دیگر آن، اورب، اورث اوب، اوث است. (تاریخ سیستان ص 35 ح)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
متاع. کالا. (برهان) (جهانگیری). اسباب. (برهان). آخریان:
یک روز چارپای ببردستم از گله
روز دگر اروس و قماش از نهاندره.
پوربهای جامی، آنکه دو دندان علیای او دراز باشد. (منتهی الارب). درازدندان. (زوزنی). دندان دراز. (مهذب الاسماء). ج، روق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
رومی. او راست کتابی در نیرنجات. (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 434). و شاید وی همان اریوس بن اصطفانوس بن بطلینس رومی از علمای عزائم باشد. (الفهرست ص 431)
لغت نامه دهخدا
روشن و صیقل زده. (در سه نسخۀ خطی منتخب اللغات). و جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نام محلی پیرو (گونه ای از سرو کوهی) در گیلان. رجوع به پیرو شود، ستونی از ستونهای بنا. ستونی از ستونهای خانه، جمع واژۀ ربیعالجداول. (منتهی الارب). و الجداول، جمع واژۀ جدول و هو النهر الصغیر. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ)
نام شهر و ناحیه ایست بزرگ در افریقا که تا قیروان از سمت مغرب سه روز راه است. (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
تخته ای را گویند که فارسیان اسباب پرستش را بر بالای آن گذارند، به این معنی باشین نقطه دار هم بنظر آمده است. (برهان). در اصطلاح زرتشتیان ((اورویس گاه)) سنگ بزرگی است چهارگوشه که درمراسم دینی آلات مخصوصه ای از قبیل هاون و دستۀ هاون و برسمدان و طشت و ورس را بر روی آن می نهند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 195).
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
بیونانی غله ای است که آنرا بفارسی کرسنه و کسنک و بعربی رعی الحمام گویند. (برهان). بیونانی کرسنه. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به اروبس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءُ)
جمع واژۀ رأس، به معنی سر
لغت نامه دهخدا
موضعی بجنوب قارص، جزیره ای است متعلق بدانمارک از دوک نشین شلسویک در دریای بالتیک، بمسافت 10 میلی جنوب جزیره فیونی، طول آن 14 میل و عرض 5 میل و سکنه 10000 تن و اراضی آن بسیار حاصلخیز است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
دهی جزء دهستان سردرود بخش اسکو شهرستان تبریز، در 8000 گزی شمال اسکو و 3000 گزی خط آهن مراغه به تبریز. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 79 تن است. شیعه. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (این ده را اسپس نیز مینامند) (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
الطرسوسی. از اطباء دورۀ فترت بین ابقراط و جالینوس. (عیون الانباء ج 1 ص 36)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اروب
تصویر اروب
سرگردان، تن آسایی
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی گیاهی از تیره چلیپاییان تره تیزک کوهی گیاهی از تیره چلیپائیان که گونه های متعدد دارد. بعضی گونهایش یکساله و بعضی دائمیند و در بعضی گونه ها ساقه و برگها کرک دارند. این گیاه و دیگر گونه هایش بیشتر در دامنه های آلپ و کوههای قفقازیه در نواحی سردسیر و یا معتدل میرویند: ارابس ابیص تره تیزک کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروس
تصویر اروس
کا متاع. روس، روسی از مردم روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
در درفک و شیر کوه یک نوع پیرو را گویند، در منجیل یکنوع ارس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارونس
تصویر ارونس
یونانی از گیاهان کرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروس
تصویر اروس
کالا، متاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروس
تصویر اروس
((اُ))
روس، روسی، از مردم روسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروس
تصویر اروس
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
روس، کشور روسیه
فرهنگ گویش مازندرانی