متاع، آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال، برای مثال یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی - لغتنامه - اروس)
متاع، آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال، برای مِثال یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی - لغتنامه - اروس)
بر وزن مونس، پیوند و قرابت. (برهان). خویشاوندی و قرابت و پیوستگی و علاقه. (ناظم الاطباء) ، بلندترین درجۀ کواکب باشد و آن ملاقات سطح محدب فلک باشد از افلاک سبعۀ سیاره و این معرب اوچ است و اوچ بضم اول و واو معدوله و سکون جیم فارسی لفظ هندی است. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). نقطه ایست ازفلک خارج مرکز که دورترین نقاط است از مرکز عالم و هریکی را از سبعۀ سیاره اوجی باشد و گاهی حضیض. (انجمن آرا) (آنندراج). اوج نزد علمای علم هیأت بر دو معنی اطلاق میشود یکی آنکه اوج عبارت از نقطه ای است مشترک بین محل تلاقی دو سطح محدب از دو فلک که یکی از آنها سطح خارج از مرکز فلک دیگری است که بفلک اوج نامیده میشود و دیگری سطح فلکی است که سطح خارج از مرکز در سطبری آن واقع است و بدین جهت بفلک اوج نامیده شده که دورتر از خارج از مرکز فلکی است که در سطبری آن واقع گردیده. برای تفصیل مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. اوج آفتاب بلندترین جای است که آفتاب بدو رسد از کرۀ خویش زیراک آفتاب بر محیط ممثل خویش نرود ولکن بر محیط فلک دیگر اندر سطح ممثل گرد بر گرد زمین، و مرکزش از مرکز ممثل بیرون آمده و این فلک را خارج المرکز خوانند و ناچاره بر محیط او دو نقطه باشد یکی بزمین نزدیکتر همه محیط و دیگر برابرش دورترین همه محیط از زمین پس این نقطۀ دور را بهندوی اوج خوانند ای بلندی و همچنان بیونانی افیجیون خوانند ای دورترین دوری و نقطه نزدیک را بیونانی افریجیون خوانند ای نزدیکترین دوری و بتازی حضیض خوانند ای فروترین جای ولکن بفلک بپیوندد و بگویند حضیض فلک اوج و نیز ناچاره اندرین فلک جایی است که دوری او از زمین بمیان بعد ابعد دورترین و میان بعد اقرب نزدیکترین است و نقصان او همچند زیادت اوست بر این و او را بعد اوسط خوانند ای میانه. (التفهیم بیرونی ص 116). اینکه بیرونی کلمه اوج را کلمه هندی وبلندی میگیرد و خوارزمی آنرا معرب اوگ یا اوره و فارسی و خفاجی آنرا معرب اود و از هندی بمعنی بلندی میداند غلط است بلکه اوج از یونانی اپ دور و ژ زمین. افیجیون مقابل حضیض افریجیون. (یادداشت مؤلف) : از نور تا بظلمت و از اوج تا حضیض از باختر بخاور و از بحر تا برند. ناصرخسرو. - اوج شرف، خوشحالی کوکب. شرف کوکب. (ناظم الاطباء). - اوج مریخ، کنایه از برج اسد که محل اوج مریخ است. (غیاث اللغات) (آنندراج). ، لحنی است از الحان موسیقی. (اقرب الموارد). نغمه ایست از موسیقی. (انجمن آرا) ، قله، سمت الرأس. (ناظم الاطباء). - اوج گرفتن، بسمت الرأس برآمدن ورسیدن. ، ارتفاع و بلندی، شرف، بلندترین مقام، سرافرازی و سربلندی، ترقی و برتری. (ناظم الاطباء)
بر وزن مونس، پیوند و قرابت. (برهان). خویشاوندی و قرابت و پیوستگی و علاقه. (ناظم الاطباء) ، بلندترین درجۀ کواکب باشد و آن ملاقات سطح محدب فلک باشد از افلاک سبعۀ سیاره و این معرب اوچ است و اوچ بضم اول و واو معدوله و سکون جیم فارسی لفظ هندی است. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). نقطه ایست ازفلک خارج مرکز که دورترین نقاط است از مرکز عالم و هریکی را از سبعۀ سیاره اوجی باشد و گاهی حضیض. (انجمن آرا) (آنندراج). اوج نزد علمای علم هیأت بر دو معنی اطلاق میشود یکی آنکه اوج عبارت از نقطه ای است مشترک بین محل تلاقی دو سطح محدب از دو فلک که یکی از آنها سطح خارج از مرکز فلک دیگری است که بفلک اوج نامیده میشود و دیگری سطح فلکی است که سطح خارج از مرکز در سطبری آن واقع است و بدین جهت بفلک اوج نامیده شده که دورتر از خارج از مرکز فلکی است که در سطبری آن واقع گردیده. برای تفصیل مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. اوج آفتاب بلندترین جای است که آفتاب بدو رسد از کرۀ خویش زیراک آفتاب بر محیط ممثل خویش نرود ولکن بر محیط فلک دیگر اندر سطح ممثل گرد بر گرد زمین، و مرکزش از مرکز ممثل بیرون آمده و این فلک را خارج المرکز خوانند و ناچاره بر محیط او دو نقطه باشد یکی بزمین نزدیکتر همه محیط و دیگر برابرش دورترین همه محیط از زمین پس این نقطۀ دور را بهندوی اوج خوانند ای بلندی و همچنان بیونانی افیجیون خوانند ای دورترین دوری و نقطه نزدیک را بیونانی افریجیون خوانند ای نزدیکترین دوری و بتازی حضیض خوانند ای فروترین جای ولکن بفلک بپیوندد و بگویند حضیض فلک اوج و نیز ناچاره اندرین فلک جایی است که دوری او از زمین بمیان بعد ابعد دورترین و میان بعد اقرب نزدیکترین است و نقصان او همچند زیادت اوست بر این و او را بعد اوسط خوانند ای میانه. (التفهیم بیرونی ص 116). اینکه بیرونی کلمه اوج را کلمه هندی وبلندی میگیرد و خوارزمی آنرا معرب اوگ یا اوره و فارسی و خفاجی آنرا معرب اود و از هندی بمعنی بلندی میداند غلط است بلکه اوج از یونانی اَپ ُ دور و ژِ زمین. افیجیون مقابل حضیض افریجیون. (یادداشت مؤلف) : از نور تا بظلمت و از اوج تا حضیض از باختر بخاور و از بحر تا برند. ناصرخسرو. - اوج شرف، خوشحالی کوکب. شرف کوکب. (ناظم الاطباء). - اوج مریخ، کنایه از برج اسد که محل اوج مریخ است. (غیاث اللغات) (آنندراج). ، لحنی است از الحان موسیقی. (اقرب الموارد). نغمه ایست از موسیقی. (انجمن آرا) ، قله، سمت الرأس. (ناظم الاطباء). - اوج گرفتن، بسمت الرأس برآمدن ورسیدن. ، ارتفاع و بلندی، شرف، بلندترین مقام، سرافرازی و سربلندی، ترقی و برتری. (ناظم الاطباء)
متاع. کالا. (برهان) (جهانگیری). اسباب. (برهان). آخریان: یک روز چارپای ببردستم از گله روز دگر اروس و قماش از نهاندره. پوربهای جامی، آنکه دو دندان علیای او دراز باشد. (منتهی الارب). درازدندان. (زوزنی). دندان دراز. (مهذب الاسماء). ج، روق. (منتهی الارب)
متاع. کالا. (برهان) (جهانگیری). اسباب. (برهان). آخریان: یک روز چارپای ببردستم از گله روز دگر اروس و قماش از نهاندره. پوربهای جامی، آنکه دو دندان علیای او دراز باشد. (منتهی الارب). درازدندان. (زوزنی). دندان دراز. (مهذب الاسماء). ج، روق. (منتهی الارب)
نام محلی پیرو (گونه ای از سرو کوهی) در گیلان. رجوع به پیرو شود، ستونی از ستونهای بنا. ستونی از ستونهای خانه، جمع واژۀ ربیعالجداول. (منتهی الارب). و الجداول، جمع واژۀ جدول و هو النهر الصغیر. (تاج العروس)
نام محلی پیرو (گونه ای از سرو کوهی) در گیلان. رجوع به پیرو شود، ستونی از ستونهای بنا. ستونی از ستونهای خانه، جَمعِ واژۀ ربیعالجداول. (منتهی الارب). و الجداول، جَمعِ واژۀ جدول و هو النهر الصغیر. (تاج العروس)
تخته ای را گویند که فارسیان اسباب پرستش را بر بالای آن گذارند، به این معنی باشین نقطه دار هم بنظر آمده است. (برهان). در اصطلاح زرتشتیان ((اورویس گاه)) سنگ بزرگی است چهارگوشه که درمراسم دینی آلات مخصوصه ای از قبیل هاون و دستۀ هاون و برسمدان و طشت و ورس را بر روی آن می نهند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 195).
تخته ای را گویند که فارسیان اسباب پرستش را بر بالای آن گذارند، به این معنی باشین نقطه دار هم بنظر آمده است. (برهان). در اصطلاح زرتشتیان ((اورویس گاه)) سنگ بزرگی است چهارگوشه که درمراسم دینی آلات مخصوصه ای از قبیل هاون و دستۀ هاون و برسمدان و طشت و ورس را بر روی آن می نهند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 195).
بیونانی غله ای است که آنرا بفارسی کرسنه و کسنک و بعربی رعی الحمام گویند. (برهان). بیونانی کرسنه. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به اروبس شود
بیونانی غله ای است که آنرا بفارسی کرسنه و کِسْنَک و بعربی رعی الحمام گویند. (برهان). بیونانی کرسنه. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به اروبس شود
موضعی بجنوب قارص، جزیره ای است متعلق بدانمارک از دوک نشین شلسویک در دریای بالتیک، بمسافت 10 میلی جنوب جزیره فیونی، طول آن 14 میل و عرض 5 میل و سکنه 10000 تن و اراضی آن بسیار حاصلخیز است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
موضعی بجنوب قارص، جزیره ای است متعلق بدانمارک از دوک نشین شلسویک در دریای بالتیک، بمسافت 10 میلی جنوب جزیره فیونی، طول آن 14 میل و عرض 5 میل و سکنه 10000 تن و اراضی آن بسیار حاصلخیز است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
دهی جزء دهستان سردرود بخش اسکو شهرستان تبریز، در 8000 گزی شمال اسکو و 3000 گزی خط آهن مراغه به تبریز. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 79 تن است. شیعه. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (این ده را اسپس نیز مینامند) (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان سردرود بخش اسکو شهرستان تبریز، در 8000 گزی شمال اسکو و 3000 گزی خط آهن مراغه به تبریز. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 79 تن است. شیعه. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (این ده را اسپس نیز مینامند) (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لاتینی گیاهی از تیره چلیپاییان تره تیزک کوهی گیاهی از تیره چلیپائیان که گونه های متعدد دارد. بعضی گونهایش یکساله و بعضی دائمیند و در بعضی گونه ها ساقه و برگها کرک دارند. این گیاه و دیگر گونه هایش بیشتر در دامنه های آلپ و کوههای قفقازیه در نواحی سردسیر و یا معتدل میرویند: ارابس ابیص تره تیزک کوهی
لاتینی گیاهی از تیره چلیپاییان تره تیزک کوهی گیاهی از تیره چلیپائیان که گونه های متعدد دارد. بعضی گونهایش یکساله و بعضی دائمیند و در بعضی گونه ها ساقه و برگها کرک دارند. این گیاه و دیگر گونه هایش بیشتر در دامنه های آلپ و کوههای قفقازیه در نواحی سردسیر و یا معتدل میرویند: ارابس ابیص تره تیزک کوهی