معنی ارنک - جستجوی لغت در جدول جو

ارنک

لغت نامه دهخدا

ارناک

(پسرانه)

رزمجو

فرهنگ نامهای ایرانی

بارنک

(دخترانه)

نام درختی است

فرهنگ نامهای ایرانی

ارشک

(پسرانه)

اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی

فرهنگ نامهای ایرانی

اردک

(دخترانه)

دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی

فرهنگ نامهای ایرانی

اشنک

درختی شبیه سپیدار با پوستی تیره رنگ که برای کارهای نجاری و ساختمانی مناسب نیست، اشن

فرهنگ فارسی عمید

ارمک

نوعی پارچۀ نخی خاکستری رنگ

فرهنگ فارسی عمید

ارشک

رشک، حسد، غیرت

فرهنگ فارسی عمید

ارنی

بنمایان مرا، اشاره به آیۀ ربّ ارنی انظر الیک در سوره اعراف آیّه ۱۴۳ به معنای پروردگارا خود را به من بنما تا به تو بنگرم که جواب آمد لن ترانی به معنای هرگز مرا نمی بینی برای مثال با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم (حافظ - ۷۴۸) ، چو رسی به کوه سینا، ارنی مگوی و بگذر / که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی

بنمایان مرا، اشاره به آیۀ رَبِّ اَرِنی اَنْظُرْ اِلَیْک در سوره اعراف آیّه ۱۴۳ به معنای پروردگارا خود را به من بنما تا به تو بنگرم که جواب آمد لَنْ تَرانی به معنای هرگز مرا نمی بینی برای مِثال با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی اَرِنی گوی به میقات بریم (حافظ - ۷۴۸) ، چو رسی به کوه سینا، ارنی مگوی و بگذر / که نیرزد این تمنا به جوابِ لن ترانی

فرهنگ فارسی عمید

ارشک

مرد، نرینه

فرهنگ فارسی عمید

اردک

پرنده ای اهلی و شناگر با پاهای پرده دار و پرهای رنگین که قادر به پرواز نیست، مرغابی

فرهنگ فارسی عمید

ارمک

گیاهی بوته ای یا درختچه ای از خانوادۀ بازدانگان که از آن ماده ای دارویی به نام افدرین به دست می آید، ریش بز

فرهنگ فارسی عمید

اراک

درختی گرمسیری شبیه درخت انار، با برگ های پهن و همیشه سبز، چوب سست، گل های سفید یا سرخ و میوه ای خوشه ای به رنگ سرخ یا بنفش با طعم تلخ، درخت مسواک

فرهنگ فارسی عمید

اینک

اشاره به نزدیک، این، این است
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فعلاً، همیدون، عجالتاً، همینک، ایدر، بالفعل، کنون، الحال، الآن، نون، فی الحال، حالیا، ایدون، ایمه

اشاره به نزدیک، این، این است
اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فِعلاً، هَمیدون، عِجالَتاً، هَمینَک، ایدَر، بِالفِعل، کُنون، اَلحال، اَلآن، نون، فِی الحال، حالیا، ایدون، اِیمِه

فرهنگ فارسی عمید

ارنب

از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی، شامل ۱۲ ستاره، در علم زیست شناسی خرگوش

فرهنگ فارسی عمید

برنک

(بِ رَ)

دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8)

لغت نامه دهخدا

برنک

(بَ رَ)

اصل و بنا و ابتدا. (آنندراج). ریشه و اصل. (ناظم الاطباء).

لغت نامه دهخدا

ارمک

گونه ای ازبزیون (بزیون قماش) در گذشته از پشم شتر و امروز از پنبه سمینه (دانسته باد که ارمک در پارسی از گیاهان است و بدان ریش بز نیز می گویند)

فرهنگ لغت هوشیار

احنک

دله اشتر شتر دله

فرهنگ لغت هوشیار

اردک

ترکی مرغابی چارتابی (گویش گیلکی) سیکا (گویش مازندرانی) نوعی از طیور از راسته پا پرده داران که از رده کاریناتها است. انگشتان پایش توسط غشایی بهم متصلند (برای سهولت شنا در آب) و نوکش دارای تیغه های عرضی برای قطع کردن واره کردن علفها و سایر موارد غذائی میباشد. نژادهای مختلف دارد که از حیث جثه و رنگ و نیروی پرواز با هم متفاوتند. گوشت اردک حل و لذیذ است و مانند دیگر پرندگان خانگی نگهداری میشود

فرهنگ لغت هوشیار

ارشک

رشک غیرت، حسد حسادت

فرهنگ لغت هوشیار

اراک

از شمال محدود است به فراهان و از مشرق به خاک قم و از جنوب به محلات و از مغرب به کوه شازند، آب و هوای آن معتدل و زمستانهای آن بسیار سرد میشود، زراعت آن بیشتر دیم و آب آن از چشمه و قنوات است و رودخانه مهمی ندارد روفان دار چوج از درختان درختچه ایست از تیره اراکیها که فقط شامل یک گونه است. برگهایش متقابل و کمی گوشتالوست گلهایش سفید رنگ و کوچک و بشکل خوشه - که در انتهای شاخه ها قرار میگیرند - میباشد. میوه اش هسته و زرد رنگ است و آنرا کباث نامند و در صورتیکه نارس باشد سبز رنگ است که خمط یا جهاض نامیده میشود و خواص دارویی دارد. از برگ این گیاه شتران تغذیه میکنند و از ریشه آن که چوبی و ستبر است در قدیم مسواک درخت مسواک سجره السواک چوج

فرهنگ لغت هوشیار

اروک

زردالو

فرهنگ لغت هوشیار

ارنی

بنما مرا موسی به خدا گفت بنمامرا دیدار خود (جمله فعلی مرکب از: ار امر حاضر از ارائه ن (وقایه) امر حاضر یاء ضمیر مفعولی) بنمایان مرا، نشان من بده، (ماخوذ از آیه 139 سوره 7 اعراف: رب ارنی انظر الیک. قول موسی خطاب به باری تعالی در کوه سینا: آفریدگار، خود را بمن تا بر تو بنگرم)، در نظم فارسی گاه بضرورت ارنی بسکون راء آمده است: موسی ازین جام تهی دید دست شیشه بکه پایه ارنی شکست. (نظامی) جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی بهم در ساخته. (مثنوی) یا ارنی گفتن، جمله ارنی را بر زبان آوردن (همچون موسی) : چر رسی بکوه سینا ارنی نگفته بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. یا ارضعی گوی. ارنی گوینده آنکه جمله ارنی را بر زمان راند، موسی (ع) : لن ترانی همه را دیده امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است. (وحشی بافقی)

فرهنگ لغت هوشیار

اینک

اکنون، این زمان اکنون این زمان الحال، این است، این ها، (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک، برای تاکید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک

فرهنگ لغت هوشیار

ارنه

مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار

فرهنگ لغت هوشیار

ارنب

خرگوش

فرهنگ لغت هوشیار

ارنا

نام درختی در جنگلهای ایران

فرهنگ لغت هوشیار

اردک

((اُ دَ))

مرغابی، یکی از طیور که در آب شنا می کند و در هوا نیز پرواز می کند. منقار پهن، پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد

فرهنگ فارسی معین

ارنب

((اَ نَ))

خرگوش، یکی از صورت های فلکی جنوبی

فرهنگ فارسی معین

اینک

((نَ))

اکنون، الحال، این است ! این ها!

فرهنگ فارسی معین

ارشک

((اَ رَ))

رشک، غیرت، حسد، حسادت

فرهنگ فارسی معین

ارمک

((اُ مَ))

پارچه پشمینه، صوف، کلاه پشمین، پارچه ای پنبه ای به رنگ خاکستری

فرهنگ فارسی معین

ارمک

((اُ مَ))

نام چند گونه درختچه از تیره ریش بزها است

فرهنگ فارسی معین

اراک

درختچه ای است از تیره اراکی ها که فقط شامل یک گونه است. برگ هایش متقابل و کمی گوشتالو است، گل هایش سفیدرنگ و کوچک و به شکل خوشه که در انتهای شاخه ها قرار می گیرند، می باشد. میوه اش هسته و زردرنگ است و آن را کباث نامند و در صورتی که نا

فرهنگ فارسی معین

معنی ارنک - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما