جدول جو
جدول جو

معنی ارنبیز - جستجوی لغت در جدول جو

ارنبیز
(اَ رَمْ)
ارنبیژ. ترخون، سبزی خوردنی معروف. (شعوری).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنگیز
تصویر فرنگیز
(دخترانه)
فرنگیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارنواز
تصویر ارنواز
(دخترانه)
نوازش شده اهورا، دارنده سخن سزاوار مرکب از ارنه (سزاوار) + واز (واژه)، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو دختر جمشید پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اجنبیه
تصویر اجنبیه
اجنبی، در فقه ویژگی زنی که ازدواج با او جایز است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آردبیز
تصویر آردبیز
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پرویزن، گربال، پریزن، موبیز، تنک بیز، پرویز، تنگ بیز، منخل، غربال، غربیل، چاولی، پریز، غرویزن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ)
مرکب از ارنۀ اوستائی، بمعنی سزاوار و خوب + واز، به معنی واژه و سخن. نیکوسخن و آنکه سخنش رحمت می آورد، ارنوک. خواهر جمشید است که با خواهر دیگر شهرناز در حبالۀ ضحاک بودند و فریدون این هر دو خواهر را گرفت و ضحاک را بکشت. (جهانگیری) (برهان) (رشیدی). و بقولی او را دختر جمشید دانسته اند: ((او (فریدون) را سه پسر بودند: دو مهتر ازشهرناز خواهر جمشید، و بروایتی گویند ایشان از دخترضحاک زادند، و کهترین پسر از ارنواز خواهر جم.)) (مجمل التواریخ و القصص ص 27). در درواسپ یشت اوستا بندهای 13 و 14 آمده که فریدون برای ایزد گوش قربانی کرد و از او درخواست که بر ضحاک غلبه کند و دو زن وی سنگهوک (شهرناز) و ارنوک (ارنواز) را که برای توالد و تناسل دارای بهترین بدن و برای خانه داری برازنده هستند از او برباید. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 193 و ج 2 ص 150) :
دو پاکیزه از خانه جمشید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند
سر بانوان را چو افسر بدند
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر ماهروئی بنام ارنواز.
فردوسی.
در ایوان شاهی شبی دیریاز
بخواب اندرون بود با ارنواز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَمْ یَ)
یکی از قراء ری و ابوالحسن علی بن حمزه کسائی نحوی مقری و محمد بن حسن شیبانی فقیه، صاحب ابی حنیفه در یک روز از سال 189 هجری قمری بدانجا درگذشتند ودر همانجا هر دو را بخاک سپردند و ایشان با هارون الرشید از بغداد آمده بودند، و خلیفه بر آنان نماز گزارد و گفت: الیوم دفنت علم العربیه و الفقه، و این قریه را ((رنبویه)) بسقوط همزه نیز نامند. (معجم البلدان). مؤلف مرآت البلدان گوید: این دهکده الحال خالصۀ دیوان است شاه شهید آقامحمدشاه قاجار آنرا به مصطفی قلیخان برادر خود که جدّ امّی مؤلف است بسیورغال ابدی عطا فرموده بود هنوز در تصرف مؤلف است چند سال قبل زمین را بجهت زراعت شخم میزدند ریشه درختی کهنه پیدا شد که هر وقت آتش می انداختند بوی صندل میداد بعد معلوم شد ریشه درخت کاج همینکه کهنه شد بوئی شبیه ببوی صندل میدهد، شاید در قدیم الایام عمارت و باغی آنجا بوده و حالا منهدم است. از آب جاجرود مشروب میشود. سالی یکصد خروار غله ارتفاع آنجاست. سکنۀ آنجا از طایفۀ کردبچه میباشند و از دهات ورامین است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَمْ بُ وی ی)
سمعانی گوید این نسبت را در تاریخ نیشابور حاکم در طبقۀ اخیره دیده ام و گمان برم منسوب ببعض قرای نیشابور است و ابوعبداﷲ محمد بن ابراهیم بن نصر ارنبوی است. (انساب سمعانی). و ظاهراً ارنبوی، منسوب به ارنبویه قریه ای به ری باشد. رجوع به فقرۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بَ تَ)
تثنیۀ ارنبه. دو پرۀ بینی
لغت نامه دهخدا
(اَ زَمْ)
طرخون. (السامی فی الاسامی ص 101 س 22). داروئی است که آنرا بطم و بقم خوانند و بوی مادران و نیز شرر آتش. (مؤید الفضلاء). و رجوع به ارنبیز و ارنبیژ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَنْ یَ بِ)
بقم باشد و آنرا ترخون و تبرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون باشد. (جهانگیری). چوب بقم را گویند که بدان چیزها رنگ کنند و آنرا تبرخون هم خوانند و بعضی بتقدیم بای ابجد بر یای حطی بر وزن سحرخیز گفته اند. (برهان). و رجوع به ارنبیز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بی یَ)
مؤنث اجنبی.
لغت نامه دهخدا
(خَ رَمْ)
خرنبار. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرنبار شود
لغت نامه دهخدا
منخل، غربال، الک، تنگ بیز
لغت نامه دهخدا
(کُ نُ بی یَ / کَ رَمْ بی یَ)
طعامی که از کرنب سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی که از کلم سازند. (از ناظم الاطباء). آش کلم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ده مرکز دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد، در 37 هزارگزی شمال شرقی بجستان در جلگه و گرمسیر. دارای 1000تن سکنه. آبش از قنات و محصولش غلات، زیره، ارزن، شغل مردمش زراعت ومال داری است. (از فرهنگ جغرافیائی از ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در ولایت ارض روم بمسافت 24 میلی جنوب شرقی باطوم. موقع آن در کنارنهرجوک و اکثر خانه ها از چوب است و آن ملک مسلمانان است. سکنۀ وی قریب 500 تن و اهم صادرات کره و عسل و شمع و زیتون و زیت باشد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دُ)
ناحیه ایست واقع در بخش شرقی آذربایجان و آن از بالق چای (ماهی رود) مشروب میشود، مرکز آن شهر اردبیل واقع در 48 درجه و 2 دقیقه طول شرقی و 38 درجه عرض شمالی است در 1570گز ارتفاع. و فاصله آن تا سرحد قریب 40 هزار گز است. این شهر در فلاتی بشکل دایره ساخته شده که کوههائی آنرا احاطه کرده اند و در مغرب آن آتشفشان خاموش سبلان به ارتفاع 4820 گز قرار گرفته که پیوسته در برف مستور است. در اطراف شهر که زمین آن آهکی است درخت کم است ولی بواسطۀ کاریزها بخوبی مشروب میشود و مزارع مهم و مراتع وسیع جهت اغنام دارد. آب و هوای آن بواسطۀ ارتفاع بسیار سرد ولی سالم است و از میوه های آن گیلاس و سیب و گلابی معروف است. در اطراف اردبیل چشمه های آب گرم معدنی فراوان یافت میشود و بواسطۀ همین چشمه ها و هوای معتدل شهر اردبیل ییلاق دربار پادشاهان ایران بوده. فردوسی و یاقوت بنای آنرا به فیروز ساسانی نسبت داده و آنرا فیروزگرد نامیده اند. در زمان بنی امیه مرکز حکومت آذربایجان از مراغه به اردبیل منتقل گردید. یاقوت که شخصاً شهر اردبیل را دیده از کثرت جمعیت و آبادی آن خبر میدهد ولی اندکی پس از یاقوت، مغول آنرا متصرف شده خراب و منهدم کردند و تمام سکنۀ آنجا را بقتل رسانیدند و بعدها مجدداً شهر ساخته شد و در زمان صفویه بمنتهی درجۀ اعتبار خود رسید. شیخ صفی الدین عارف مشهور ازین شهر بود. مدفن وی و نیزچند تن از سلاطین صفویه در همین شهر است. از بناهای معروف این شهر مقبرۀ شیخ صفی الدین مذکور است که دارای کتابخانه ای معتبر بوده و آن در زمان شاه عباس وقف مقبره شده بود ولی بهنگام جنگ روس و ایران سال 1828م. پسکویچ سردار روس تمام آن کتابخانه را بیغما برد و بکتاب خانه پطرگراد منتقل کرد. ژنرال گاردان دراطراف شهر باروئی ساخت که اکنون خرابست. موقع اردبیل بسیار مهم است زیرا که در سر راه تجارتی تبریز و آستارا و لنکران واقع شده و واسطۀ تجارتی قفقازیه و شهرهای داخلی آذربایجان و غیره میباشد. بهترین صادرات آن خشکبار و قالی و پشم است. جمعیت آن در حدود 20000 تن است ولی سابقاً در زمان صفویه بیشتر بوده و اگر راه های اطراف آن ساخته شود اهمیت آن بیشتر خواهد شد. توابع اردبیل از این قرار است: 1- اجارود، مرکز آن کرمی و آن دارای 99 قریه و 12000 تن سکنه است. 2- مشکین، مرکز آن خیاب، دارای 90000 تن سکنه. 3- نمین و ولکیج، مرکز آن ولکیج، دارای 58 قریه و 18500 تن سکنه. 4- مغان. در کنار رود ارس که مسکن طوایف شاهسون است و قراء بسیار ندارد. نادرشاه افشار در این محل بسلطنت انتخاب شد. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 166 و 167). و آن در راه سراب و آستارا میان شام اسبی و کیلانده در 322000 گزی تبریز و دارای پستخانه و تلگرافخانه و مدارس است. یاقوت گوید اردبیل اشهر شهرهای آذربیجان است و آن پیش از اسلام کرسی ناحیه بود. طول آن 80 درجه و عرض 36 درجه و 33 دقیقه است. طالعها السماک. بیت حیاتها اول درجه من الحمل تحت اثنتی عشره درجه من السرطان یقابلها مثلها من الجدی. بیت ملکها مثلها من الحمل عاقبتها مثلها من المیزان و هی فی الاقلیم الرابع. ابوعون در زیج خویش آرد: طول آن 73 درجه و نیم و عرض وی 38 درجه است و آن شهریست بسیار بزرگ و من آنرا در سنۀ 617 هجری قمری دیدم و آن در فضائی گشاده بنا شده و نهرهای پرآب در ظاهر و باطن آن روانست و با این حال درختی میوه دار در آن و نواحی آن دیده نمیشود با وجود صحت هوا و عذوبت آب و جودت ارض، اگر درختی از این قبیل در آن غرس کنند توفیق نیابند و این شگفت آور و سبب آن مخفی است و میوه ها را از وراء جبل از نواحی که در مسافت یکروزه راه یا کمابیش واقعند، بدانجا آرند و بین آن و بحر خزر دوروزه راه است و بین آن دو بیشه ایست انبوه که بهنگام اضطرار بدانجا التجا کنند و بدان از ایذاء دشمنان مصون مانند و بعلاوه درختان آن را قطع کنند و از خلنج (خدنگ) کاسه ها و صینی ها سازند و در اردبیل صنعتگران بسیار بدین کار مشغولند ولی قطعه ای از این قبیل خالی از عیب بدست نیاید و من نزد صنعتگران مزبور شدم و قطعه ای بدون عیب التماس کردم گفتند ممکن نیست و بهترین این نوع رااز ری بدست آرند و من خود در ری نزد صناع آن شدم و قطعات سلیمه بسیار دیدم. پس از انفصال من از اردبیل، تاتار بدانجا حمله کردند و بین آنان و مردم شهر جنگها درپیوست و بسختی مدافعه کردند و دوبار سپاه مغول از آنجا منصرف شدند و بار سوم بازگشته و بر اهالی شهر غلبه کردند و آنجا را بگشودند و مسلمانان بکشتند واحدی از ایشان را که دیدند، زنده نگذاشتند و جز کسانی که مخفی بودند ازین مهلکه جان بسلامت نبردند و شهررا سخت خراب کردند و آنگاه بازگشتند و اردبیل را به وضعی ناپسند و کم سکنه باقی گذاشتند و اکنون بصورت اول و بهتر از آن برگشته است و در دست مغول است. گویند اول کسی که آنرا بساخت فیروز پادشاه است و آنرا ’باذان فیروز’ نام نهاد. ابوسعد گوید: شاید اردبیل منسوب به اردبیل بن أرمینی بن لنطی بن یونان باشد. و رطل آن بزرگ است و وزن آن 1040 درهم است و بین آن و سرا دوروزه راه و میان آن شهر و تبریز هفت روزه راه و از آنجا تا خلخال نیز دو روز است و گروهی بسیار از اهل علم در هر فن بدان منسوبند. (معجم البلدان). مؤلف نزهه القلوب آرد: اردبیل از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب ک’ و عرض از خط استوا ’لح’. کیخسروبن سیاوش کیانی ساخت در پای کوه سبلان افتاده است. هوایش در غایت سرد است چنانکه غله در آن سال که بدروندبتمام خرد نتوان کرد بعضی با سال دیگر بماند و آنجاجز غله چیزی دیگر حاصل نباشد. آبش از کوه سبلان جاری است و نیک گوارنده است و بدین سبب مردم آنجا اکول تمام باشند و اکثر بر مذهب امام شافعی اند و مرید شیخ صفی الدین علیه الرحمه اند. ولایتش صد پاره دیه است و همه سردسیر است و بر سر کوه سبلان قلعه ای محکم بوده است آنرا دز بهمن و رویین دز خوانده اند و در شاهنامه گوید بوقت نزاع پادشاهی میان کیخسرو و فریبرز بر فتح آن قرار دادند و فریبرز از فتح آن عاجز شد و کیخسرو فتح کرد و پادشاهی بدو مقرر شد. اکنون خرابست و دز شیدن که مقابل بابک خرّم دین بوده در کوه اردبیل است بجانب جیلان. حقوق دیوان اردبیل هشتاد و پنجهزار دینار بر روی دفتر است. (نزهه القلوب ص 81). در ناحیۀ اردبیل معدن نفت است. مؤلف مرآت البلدان پس از ترجمه قول یاقوت و نزهه القلوب آرد: از اردبیل تا زنجان پنج منزل و تا خوی که آخر شهر آذربایجان است بیست وهفت فرسخ است و در دوفرسخی کوه سبلان واقع میباشد. مهلبی گفته این شهر در شمال آذربایجان است و در طرف مغرب او کوهی است که دایماً مستور ببرف است و تا تبریز پانزده فرسخ است. مردمش تندخو هستند. ابوحامد اندلسی گوید در بیرون شهر اردبیل در میدان آن سنگی است بزرگ زیاده از صد رطل هر وقت اهل شهر محتاج بباران میشوند آن سنگ را با عرّاده حمل کرده بشهر آورند، مادام که سنگ در شهر است باران آید و همینکه سنگ را بیرون برند باران قطع شود و موش در این شهر بی نهایت وافر است بخلاف سایر بلاد و بهمین جهت گربه نزد سکنه مرغوب و عزیز است و خرید و فروش میشود و بازار و تجار و دلالهای مخصوص دارد که آواز میکنند: گربه ایست شکاری و رام و تربیت شده که گریزپا و دزد نیست، هرکه طالب باشد بفلان قیمت فروخته شود. مؤلف مرآت گوید این بلد از بلاد معظمۀ آذربایجان و در سمت راست بلوک چای در یکصد و چهل هزار ذرعی در طرف مشرق تبریز است. مقبرۀ شیخ صفی الدین رحمه اﷲ و بعضی از اولاد او در این شهر میباشد. آب و هوایش مساعد هر نوع زراعت و فلاحت، زمینش قابل هر قسم کشت و زرع، الحال قلعه ای دارد که در زمان سلطنت خاقان مغفور (فتحعلی شاه) نواب نایب السلطنۀ مبرور (عباس میرزا) طاب ثراهما که سمت ولیعهدی دولت علیۀ ایران را داشت بسرکاری یکنفر از صاحب منصبان فرانسوی که با جنرال قاردان سفیر فرانسه که از جانب ناپلئون اول آمده بود بنا نهاده. بالجمله این شهر در زمان صفویه زیاد معمور و آباد شد و موقوفات زیادی برای طلاب و محصلین قرار دادند. کتاب خانه اردبیل معروف دنیا و اغلب کتب بزبان عربی و قلیلی از آن فارسی و ترکی جلدهای آن غالباً طلا و نقره بوده اما حالا چیزی از آن باقی نیست. در سنۀ هزار و هفتصد و چهل و شش مسیحی مطابق هزار و صد و پنجاه و نه هجری نادرشاه افشار در دشت مغان که در نزدیکی اردبیل است شمشیر خود را از غلاف بیرون آورده خدماتی را که بممالک ایران کرده بود شرح داد آنگاه شمشیر را غلاف کرده گفت تا بحال آنچه توانستم کردم بعدها پادشاهی برای خود اختیار کنید. سرداران و بزرگان ایران متفقاً او را بسلطنت قبول نموده نادرشاه گفتند و در شهر اردبیل تشریفات تاج گذاری بعمل آمد بالجمله چون اردبیل در موضعی واقع شده که راه تفلیس و طهران و تبریز و بادکوبه و گیلان و دربند از آن جاست تجارت خانه معتبری است. تاورنیه تاجر فرانسوی که در زمان شاه عباس ثانی به ایران آمده نوشته است تجارت ابریشم در اردبیل بارونق است. تقدس اهالی این شهر در این عصر بدرجه ایست که مطلقاً در آن شرب خمر نمیشود بلکه ارامنه که در این بلد ساکن اند قادر بصرف هیچ مسکر نیستند. اردبیل بنام های ذیل نیز خوانده شده است: اردویل. (حدود العالم). اردپیل. باذان فیروز. (معجم البلدان). فیروزگرد. (برهان) (سروری). بادان پیروز. فیروزآباد. پیروز رام. (شاهنامه). و لقب آن دارالارشاد است. مؤلف برهان قاطع آرد: نام پسر ارمنین بن لنطی بن یونان است و نام شهریست معروف. گویند آن شهر را فیروز جد انوشیروان بنا کرده و از آن جهت فیروزگرد خوانندش و بعضی گویند منسوب به اردبیل بن ارمنین است و بناکردۀ اوست - انتهی. و رجوع به فرهنگ سروری و برهان جامع و آنندراج ومؤید الفضلاء و شعوری و سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 8 و حبط ج 2 ص 12، 66، 82، 162، 169، 173، 197، 323، 324، 325، 326، 327، 328، 329، 332، 333، 334، 335، 336، 349، 353، 407، 414 و روضات الجنات ص 22 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 11، 185، 221، 241، 251 و 252 و ضمیمۀ معجم البلدان و التفهیم ص 338 ح و قاموس الاعلام ترکی (آردبیل) شود. این نام را فردوسی گاه به فتح باء و گاه بکسر آن آورده:
ازارمینیه تا در اردبیل
سپاهی پراکنده شد خیل خیل.
فردوسی.
که دادی بدو بردع و اردبیل
یکی مرزبان گشت و با کوس و پیل.
فردوسی.
هیونی تکاور برافکند شاه
به بهرام تا سر نخارد براه
سوی بارگاه آید از اردبیل
بیارد همان لشکر و کوس و پیل.
فردوسی.
همی راند لشکر چو از کوه سیل
به آمل گذشت از ره اردبیل.
فردوسی.
که اکنون همی خوانیش اردبیل
که گردون بدو دارد از داد میل.
فردوسی.
سپاهی بد از بردع و اردبیل
همی رفت با نامور خیل خیل.
فردوسی.
بیایند از پیش او بگذرند
رد و موبد و مرزبان بشمرند.
فردوسی.
بزرگان که از بردع و اردبیل
به پیش سپهدار بودند خیل.
فردوسی.
بمنزل رسیدند و بفزود خیل
گرفتند تازان ره اردبیل.
فردوسی.
وز ارمینیه تا در اردبیل
بپیمود بینادل و بوم گیل.
فردوسی.
همی تاخت تازان چو از کوه سیل
به آمل گذشت از در اردبیل.
فردوسی.
دو فرزند ما را کنون با دو خیل
بباید شدن تا در اردبیل.
فردوسی.
یکی آهنین پنجه در اردبیل
همی بگذرانید بیلک ز بیل.
سعدی، اردستان قصبه ای در حوالی کشمیر. (الجماهر بیرونی ص 88)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
مقدس، یکی از قدیم ترین تلامذۀ حواریون و پسر عموی مارکوس حواری است. اصلاً یهودی و از اهالی جزیره قبرس بود و کمی پس از پولس دین مسیح را پذیرفته و به همراه وی آناطولی و یونان را سیاحت کرد و سرانجام در تاریخ 63 میلادی در قبرس کشته شد، یک انجیل و مطالب دیگر از او بجای مانده است. ذکران وی را در11 حزیران (11 ژوئن) گیرند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود، اسب تیزرو. (آنندراج). اسب تیزرفتار. (غیاث). اسب نیک. (اوبهی) ، کرۀ سواری. رجوع به شعوری ج 1 ورق 191 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ دَ / دِ)
ارتباز امر، تمام و کامل شدن آن
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ کَ دَ)
چهارچهار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارجوزه
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بی یَ)
گیاهی است که بگیاه نصی ماند. ارینبه. رجوع به ارینبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ نِ / نَ دَ)
برگشتن پلک بالا یا زیر، که چشم بر هم نیاید، چنانکه چشم خرگوش در خواب
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارخبیل
تصویر ارخبیل
یونانی تازی گشته گزیرکان (مجمع الجزایر)
فرهنگ لغت هوشیار
لرزه، یخ ریزه، بلندآواز درمردان قلع گر رصاص آن که کسب و کارش با قلع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنبی
تصویر اجنبی
بیگانه، غریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنبتین
تصویر ارنبتین
تثنیه ارنبه پره های بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراجیز
تصویر اراجیز
جمع ارجوزه، چکامه ها (در بحر رجز) خودستایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنبیات
تصویر ارنبیات
خرگوشیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنبیط
تصویر قرنبیط
یونانی تازی گشته کلم رومی گل کلم ازگیاهان قنبیط. گل کلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیه
تصویر اربیه
بن ران کشاله ران کشاله ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آردبیز
تصویر آردبیز
غربال، غربیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک
فرهنگ واژه فارسی سره
بیگانه وار، بیگانگی
دیکشنری اردو به فارسی